۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

مارکسیسم بدون لنین؟ (7)

«مبارزات حزبی در فلسفه»
لنین در مصاف با ماکسیست ـ پوزیتیویست ها
پروفسور هانس هاینتس هولتس
برگردان میم حجری

تاریخ عبارت است از تغییر مستمر مناسبات رئال.

تئوری باید این تغییر را تعقیب کند تا از بدل شدن به تئوری ئی اسکولاستیکی، متحجر و بیگانه با واقعیت عینی نجات یابد!

3
امکان ناپذیری راه سوم

• چرا کانت در کانون قضایا قرار می گیرد؟

• کانت ضعف های تئوریکی پوزیتیویسم برکلی و هیوم را می شناسد و درمی یابد که آن با حوایج جهان بینانه جامعه نوینی که بر پایه پیشرفت نیروهای مولده تشکیل می شود، انطباق ندارد.
• اولا علوم طبیعی می بایستی شالوده ای کسب کنند، شالوده ای که در نهایت می توانست فقط ماتریالیستی باشد.
• ثانیا علوم طبیعی می بایستی با آموزش اخلاقی مذهب سر آشتی گیرند.
• برای آشتی با آموزش اخلاقی مذهب به مرجع ماورای جهانی نیاز بود.


• فلسفه کانت
با داربست متشکل از غنای مفهومی و تیزبینی چنین آشتی ئی را عرضه می کرد.


• به قول لنین، «خط اصلی فلسفه کانت، عبارت است از آشتی ماتریالیسم با ایدئالیسم، توافق (کومپرومیس) میان ماتریالیسم و ایدئالیسم، گره زدن جریانات فلسفی مختلف به یکدیگر و تشکیل سیستم واحد.

1

• وقتی کانت اقرار می کند که تصورات ما با چیزی در خود (یعنی با چیزی که بطور عینی، مستقل از ما و در خارج از ما و بی اعتنا به بود و نبود ما وجود دارد. مترجم) انطباق دارند، موضع ماتریالیستی می گیرد.

2

• اما وقتی که کانت این چیز در خود را غیرقابل شناسائی، ماورای تجربی و ماورای دنیوی اعلام می کند، موضع ایدئالیستی می گیرد.

• ماتریالیست ها کانت را به سبب موضع ایدئالیستی اش مورد سرزنش قرار می دهند و خطوط ایدئالیستی سیستم او را رد می کنند.
• آنها ثابت می کنند که

1

• چیز در خود قابل شناسائی است.

2

• چیز در خود این جهانی است.

3

• میان پدیده و چیز در خود تفاوت اصولی وجود ندارد.

• (پدیده و یا نمود نمایانگر ماهیت و بودی است. مترجم)

• اگنوستیسیست ها (ندانمگرایان) و ایدئالیست ها کانت را به جرم پذیرش چیز در خود مورد سرزنش قرار می دهند و آن را به مثابه کوتاه آمدن در مقابل ماتریالیسم، «رئالیسم» و «رئالیسم عامیانه» تلقی می کنند.
• ایدئالیست ها استخراج قاطعانه تمامت جهان بطور کلی را از تفکر محض می طلبند.»
• (کلیات لنین، جلد 14، ص 195)

• اکنون این توافق (کومپرومیس) میان دو نظر علمی متضاد با یکدیگر که همدیگر را بلحاظ منطقی مستثنی می دارند، به تضادی در تئوری منجر می شود که حلش تنها از طریق سنگین تر گشتن وزن یکی از دو ضد امکان پذیر خواهد بود.

• اگر تشکیل دهنده محتوای مستقل شناخت من احساس های من باشند (ایدئالیسم)، احساس هائی که از چیزهای موجود در خارج از من نشئت می گیرند (ماتریالیسم)، چیزهائی که اما غیر قابل شناسائی اند (توافق، کومپرومیس)، آنگاه جهان چنان می ماند که هست، یعنی به مثابه جهان احساس های من.

• بدین طریق، ایدئالیسم ذهنی دوباره بر تخت می نشیند و بانگ برمی دارد که وجود با ادراک شدن یکی است. (اسقف برکلی)

• به موازات آن:
• پرولتاریا باید خود را از قید استثمار طبقه حاکم آزاد سازد (کمونیسم)
• این کار را اما باید در چارچوب فرم دموکراسی بورژوائی حاکم انجام دهد (توافق، کومپرومیس)
• در نتیجه فرم بورژوائی حاکمیت به جای خود می ماند. (کاپیتالیسم)
• و سیستم مبتنی بر استثمار دست نخورده می ماند.

• اگر هم گام های میانجی در عالم واقع، بغرنج تر از آنالوژی (قیاس) ساده اند، این علیرغم آن، نمودار منطقی ئی است که اثبات بطلان راه سوم بر ان استوار است.

• راه سوم دقیقا همان راهی است که سوسیال ـ دموکراسی در پیش می گیرد.

• از همین رو ست که هلموت اشمیت ـ رهبر سابق حزب سوسیال ـ دموکرات آلمان غربی ـ کارل پوپر نئوپوزیتیویست را خدمتگزار فلسفی قلمداد می کند.


• این راه رفرمیست ها برای تزریق تئوری خویش در رویزیونیسم «راست» است تا احزاب کمونیست را از سوسیالیسم منحرف کند.

• از سوی دیگر، رویزیونیسم «چپ» با طرفداری از خودپوئی، اکتیویسم و اراده گرائی (ولونتاریسم)، سنگ ایده جامعه کمونیستی را بر سینه می زند، ولی همزمان

1

• از برداشتن گام های دیالک تیکی میانجی جریان رئال جامعه سر باز می زند.

2

• با کله در منجلاب ایدئالیسم ذهنی سقوط می کند.

3

• با وجوب بر وجود سرپوش می نهد و از دیده ها پنهانش می سازد.

4

• نه به آنتی کمونیسم، بلکه به «بیماری کودکی کمونیسم» دچار می شود.

• هر حزب کمونیست باید در مقابل هر دو کژراه به مقاومت برخیزد.

• هر حب کمونیست برای شناخت اصولی آنها و برای تمیز آنها از تاکتیک های مبارزه سیاسی به تئوری دیالک تیکی احتیاج دارد، به تئوری دیالک تیکی ئی با پیگیری و قاطعیت انقلابی.


• تاریخ عبارت است از تغییر مستمر مناسبات رئال.
• تئوری باید این تغییر را تعقیب کند تا از بدل شدن به تئوری ئی اسکولاستیکی، متحجر و بیگانه با واقعیت عینی نجات یابد.

• سرمایه در مقابل قدرت پرولتاریا، استراتژی بقای خود را تغییر داده است.
• با شیوه تولید، نوع (تیپ) مناسبات طبقاتی، سیمای دیگری کسب کرده است.

• تئوری مارکسیستی باید نسبت بدان واکنش نشان دهد.

• ولی هرگز نباید قوانین فرماسیونی خاص فرم حرکت اجتماعی و مفاهیم آن را مورد صرفنظر قرار دهد.

• رابطه سرمایه با استثمار، ارزش اضافی، تولید مازاد، رقابت و پیامدهای آن در تحت سیطره مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، رابطه ای ثابت است.


باید فرم بغرنج بهره وری سرمایه در سطح کنونی آن از صراحت بگذرد و نفوذ در ساختار اساسی ثابت آن تعمیق یابد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر