۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

بخشش آسان و بخشش دشوار

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• وقتی که ایام بلبشوی خونین فرارسید، بلبشوئی که اندیشنده پیش بینی کرده بود و پیشگوئی کرده بود که بلبشوی خونین خود او را خواهد بلعید، سر به نیست خواهد ساخت و برای مدت مدیدی خاموش خواهد نمود، او را از خانه معلوم خاص و عام، بیرون آوردند.

• اندبشنده به اشارتی گفت که در حالت خردی خارق العاده چه می خواهد با خود ببرد و هراس از آن داشت که رهتوشه اش سنگین تر از اندازه باشد.

• وقتی که خواسته های او را گرد آوردند و نشانش دادند، سنگین تر از ان نبود که فردی بتواند با خود ببرد و بیش از آن نبود که فردی بتواند ببخشد.

اندیشنده
آنگاه نفسی تازه کرد و خواهش کرد که چیزها را در گونی ئی بریزند.
• آنها چیزی جز کتاب و کاغذ نبودند و حاوی دانشی بیش از آن نبودند، که فردی بتواند فراموش کند.

• گونی را برداشت و علاوه بر آن پتوئی را برگزید که تمیز کردنش آسان باشد.

• بقیه چیزهائی را که داشتت به دیگران بخشید، با جمله ای حاوی افسوس و با پنج جمله حاکی از رضایت خاطر.

• این بخشش سهلی بود.



• اما بخشش دیگری نیز کرد، که دشوارتر بود.

• در راه خود به سوی اختفاء، برای مدتی دوباره به خانه بزرگتری آمد.


• اندکی قبل از بلعیده شدن از سوی بلبشوی خونین که پیش بینی کرده بود، پتوی خود را به ازای پتوی بهتر و یا چند پتو بخشید،
بعد گونی را نیز با جمله ای حاوی افسوس و با پنج جمله حاکی از رضایت خاطر.

و با این بخشش واپسین، خردمندی اش را فراموش کرد و در نتیجه خاموشی اش تکمیل گشت.
این بخشش، بخشش دشواری بود!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر