تأملی
از
شین میم شین
محمود دولت آبادی
میان باتلاق گیر کرده ایم، اما خیال می کنیم چاره ی کارمان این است که دیگران هم، دیگرانی مثل خودمان، در باتلاق گیر کنند و بمیرند!
این دیگر خیلی حرف است که ما مردم برای خودمان این قدر بخیل هستیم و برای دیگران آن قدر سخاوتمند!
ما چه جور مردمی هستیم آخر؟!
کلیدر
محمود دولت آبادی
در این دو جمله آخر، دیالک تیک ذلت توده ای و ذلیل ستیزی توده را به شکل دیالک تیک گیر کردن توده در بالاق و آرزوی گیر کردن همگنان در باتلاق بسط و تعمیم می دهد
و
به «توضیح» مورالیستی (اخلاق گرایی) آن می پردازد.
یعنی
به بخل خلایق گیر می دهد.
به طرز تربیت خلایق دخیل می بندد.
محمود دولت آبادی
نمی اندیشد، نمی تواند هم بیندیشد.
تفکر
یعنی
کار مشقتبار فکری.
فوت و فن تفکر را باید به مشقتی و ممارستی فرا گرفت.
سیاوش کسرایی
در شعر کوتاهی، همین دیالک تیک ذلت و ذلیل ستیزی را به صورت دیالک تیک سختی زمین کشتزار و شاخ زدن گاوان شخم زن به یکدیگر بسط و تعمیم می دهد و می گذرد:
گاو نر دلیل دشواری پیشرفت را نه در زمین سخت و سنگلاخ، بلکه در گاو همکار خود می داند.
خیال می کند که او زور نمی زند.
تفاوت سیاوش با محمود دولت آبادی و احمد شاملو همین جا ست.
محمود دولت آبادی و احمد شاملو
در بی اعتنایی خود بزرگ بینانه به سختی و سنگلاخی زمین،
در سنت خوانین و سلاطین خودکامه از خود راضی
فرمان به تازیانه بستن گاوان (توده زحمتکش) را صادر می کنند:
درنگی در اندیشه ای از محمود دولت آبادی
توده
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/12380
احمد شاملو
به شرطی از توده خوشش می آید که به ساز هیتلرها برقصد و هایل هیتلر گویان از روی جنازه خویش بگذرد و شق القمر کند.
دیالک تیک ذلت و ذلیل ستیزی
قبل از همه
علل عینی و ذهنی دارد.
مثال:
خیلی از ستمگری ها در حق خلق یهود را نه خود نازی ها، بلکه خلایق محتاج نان و کار و خواربار و چه بسا حتی بخشی از خود ستمدیدگان (یهودیان اسیر در اردوگاه ها) انجام داده اند:
اسرای دیگر را لخت کرده اند و به کوره های آدمکشی و آدمسوزی رانده اند.
به این امید که کاری و ممر درامدی داشته باشند ویا حداقل دمی بیشتر زنده بمانند.
کس چه می داند، شاید شبانه میخ به مسمار بدل شود.
در جریان محاکمه آیشمن در اسرائیل، برخی از جان از مهلکه به در بردگان،
به انتقاد از یهودیانی خطر می کردند که با نازی ها در شناسایی و سرکوب یهودیان به انحای مختلف و به دلایل مختلف همکاری کرده اند و بلافاصله از صحنه دادگاه به زور بیرون برده می شدند.
منظورشان فقط دار و دسته های صهیونیستی نبوده است که با نازی ها همکاری می کردند.
مثال دیگر:
در جریان قتل های زنجیره ای در باستیل اوین و غیره
بخشی از اعضای احزاب و گروه های سیاسی
در زمینه کشف اصالت توبه همرزمان سابق خود با شکنجه گران حزب اللهی همکاری کرده اند.
یعنی
با امکان پذیر سازی اعدام همگنان خود، جان از جهنم جنقوری اسلامی به در برده اند.
دلیل این کردوکارها نه بخل آنها، بلکه سختی وسنگلاخی زمین و نجات از ممات و بدتر از ممات بوده است.
محمود دولت آبادی
به درک و توضیح حداقل پسیکولوژیکی این دیالک تیک ذلت و ذلیل ستیزی
خطر نمی کند:
هانطور که ذکرش گذشت،
ذلت همگنان به لحاظ پسیکولوژیکی به ذلیلان تسکین روحی و روانی بخور و نمیری می بخشد.
ذلیل گیرکرده در باتلاق با مشاهده ذلت همگنان، دیگر احساس نمی کند که فقط خودش در باتلاق ذلت غوطه ور است.
آنچه که محمود دولت آبادی نمی داند و سیاوش کسرایی می داند و نمی گوید،
اتحاد ارگانیکی و ارگانیزاتوریکی (تحزب و سازمانیابی) طبقاتی گاوان شخم زن است.
وحدت صنفی و سندیکایی و سازمانی و حزبی ـ سیاسی «گیر کردگان در بالاق ذلت»
به تشکیل روانشناسی دیگری و به نشان دادن واکنش های به کلی دیگری منجر می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر