زهره تنکابنی
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
منبع:
اخبار روز
درنگی
از
مسعود بهبودی
زهره تنکابنی
شاه نیز با رویای تمدن بزرگ به دیکتاتوری محض رسید و بر آن بود تا پس از رسیدن به ایده آل خود
فضا را باز نماید
اما مردم خفقان را تاب نیاورده و تحمل نکردند.
حاکمیت کنونی ایران نیز در آرزوی امپراطوری بزرگ،
مردم را به ورطه ی فقر و توسعه نیافتگی فرو برده و عرصه ی زندگی حداقلی را با فساد سازمان یافته ی حاصل از رانتخواری، در به یغما بردن ثروت ملی و اموال مردم چه با اختلاس و چه با روش های پرفشار، به مردم تنگ کرده و با تهدید و ارعاب معترضین، زندانی و کشتن جوانان وطن و بموازات آن حضور فعال در مسابقه تسلیحاتی،
در صدد پیشبرد
سیاست های بشدت ویران کننده است.
معنی تحت اللفظی:
شاه
با
اوتوپی نیل به تمدن بزرگ
به دیکتاتوری محض رسید و وعده گشودن فضای باز پس از تحقق آرمان خود را دارد.
حاکمیت کنونی ایران
نیز
با
اوتوپی تبدیل شدن به امپراطوری بزرگ
توده را استثمار و سرکوب و دار و ندار کشور را در راه تولید تسلیحات و پیشبرد سیاست مخرب خود حیف و میل می کند.
در این «تحلیل» زهره از جامعه در زمان شاه و شیخ،
قبل از همه
ناپیگیری فکری ـ مفهومی او
آشکار می گردد:
زهره
شاه را نه با شیخ، بلکه با حاکمیت مورد مقایسه قرار می دهد.
راستی چرا و به چه دلیل؟
روشنفکریت ایران
عاجز از تفکر مفهومی است.
یعنی تعریف علمی و استاندارد مفاهیم را نیاموخته و نمی آموزد و رعایت نمی کند.
روشنفکریت ایران
انشاء می نویسد.
این مقایسه زهره
(خواه آگاهانه و خواه ناخودآگاه و دیمی)
بدان معنی است که در زمان شاه حاکمیتی وجود نداشته است.
یعنی
حاکمیت
پس از سرنگونی سلطنت، تشکیل یافته است.
به عبارت دیگر
جای سلطنت را حاکمیت گرفته است.
من ـ زور زهره و نه فقط زهره
از حاکمیت احتمالا حکومت است و نه حاکمیت طبقاتی.
این خر تو خر مفهومی
کماکان رواج دارد.
آنهم در مقیاس جهانی.
زهره
احتمالا
از دیالک تیک زیربنا و روبنا بی خبر است.
به همین دلیل از دیالک تیک حاکمیت و حکومت بی خبر است.
جامعه بشری
دیالک تیکی از زیربنای اقتصادی (حاکمیت طبقاتی) و روبنای ایده ئولوژیکی (سیاست (حکومت)، قضاوت، مذهب، هنر، اخلاق و غیره)
است.
سلطنت و ولایت و خلافت و جمهوریت
فرمی از حکومت (سیاست) اند و تابع حاکمیت طبقاتی و طبقه حاکمه اند.
نقش تعیین کننده در دیالک تیک زیربنا و روبنا از ان زیربنا ست.
روبنا
همیشه و همه جا
به ساز زیربنا می رقصد.
درست به دلیل همین بی خبری از الفبای مارکسیسم است
که
زهره
از دیکتاتوری محض شاه دم می زند.
دیکتاتوری محض
اما به چه معنی است؟
من ـ زور زهره از دیکتاتوری محض،
احتمالا
دیکتاتوری شخصی
است.
من - زور زهره
استبداد مطلقه است که در فئودالیسم به خوانین و سلاطین نسبت می دادند.
آن هم خرافه ای بیش نبوده است.
خوانین و سلاطین هم نماینده طبقه حاکمه بوده اند و نه نماینده خویشتن خویش.
این در ذات طبقه حاکمه و حاکمیت طبقاتی است که از جنس اجنه باشد.
همه جا باشد و دست اندر کار باشد و ضمنا نامرئی و هیچ کجا باشد.
درست به همین دلیل
با
تعویض سلطنت به ولایت و خلافت و جمهوریت
حاکمیت طبقاتی و طبقه حاکمه
دست نخورده می ماند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر