۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

سیری در شعری از محمد زهری (2)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)

تحلیلی از
ربابه نون

پیشکش به
 مادر، فریده، مسعود

آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.

·        معنی تحت اللفظی:
·        قصه من، قصه سرشته به جنون است.
·        بر من دل مبند.
·        اینجا جائی برای تو وجود ندارد.

1
·        این شعر به احتمال قوی، خطاب به کسی سروده شده است که به شاعر ابراز علاقه و عاطفه و عشق می کند.
·        علامه ای که بر اشعار محمد زهری «نقد» نوشته، اعلام داشته که در مجموعه اشعار او، هنوز شعر عاشقانه ای پیدا نکرده است.
·        چنینند علامه ها در عیرانزمین.

·        از علامه باید پرسید:
·        مگر این شعر، عاشقانه نیست؟
·        مگر موضوع این شعر، چیز دیگری غیر از عشق میان ـ انسانی است؟

2

آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.

·        ما از بیوگرافی شاعر، اطلاع زیادی نداریم.
·        او احتمالا معلم و یا استاد مدارس عالی و یا دانشگاه بوده است.
·        عشق شاگرد به معلم در عیران و نه فقط در عیران، به دلایل مختلف، رواج داشته و دارد.
·        احتمال آن می رود که دختری از شاگردان شاعر و یا زنی از همکاران او نسبت به او ابراز عشق کرده باشد و این واکنش شاعر به او باشد.

·        یکی از بدبختی های پرولتاریای زن، همان بدبختی پرولتاریا بطور کلی است:
·        از خود بیگانگی است.
·        فقدان شعور طبقاتی است.

·        منظور از این بیگانگی چیست؟  

3
آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.

·        برای توضیح این مسئله به شناخت افزاری از زرادخانه نظری ـ اسلوبی مارکسیسم ـ لنینیسم نیاز است:
·        مثلا مقولات ماتریالیستی ـ تاریخی «درخود» و «برای خود»

4
·        پرولتاریای «درخود»، فرق ماهوی با رهی و رعیت و نوکر و کنیز و کلفت ندارد و از همان خریتی رنج می برد که رعایا و نوکرها ها و غلام ها و نوچه ها و کنیزها و کلفت ها رنج برده اند و می برند.
·        به همین دلیل، هر مزرعه و شرکت و کارخانه ای میدان رقابت و ستیز ابلهانه میان پرولتاریای «درخود» از سر تا پا خر است.
·        پرولتاریای «درخود» در محل کار و زندگی از هیچ ستمی بر ضد متحدان طبیعی ـ تاریخی ـ طبقاتی خود خود داری نمی ورزد.
·        پرولتاریای «درخود در کارخانجات متروپول های امپریالیستی حتی از یکدیگر به رئیس کارخانه گزارش می دهند و باعث اخراج یکدیگر از کار حتی می شوند.

5
·        بدبختی پرولتاریای «درخود» مضاعف (زنان) نیز ماهیتا همان بدبختی پرولتاریای «درخود» مرد است:
·        طرف می بیند که معلم و استاد و همکار و همراهش زن و بچه دارد.
·        با این حال، با «پالان محبت بر دوش» (کارو) به مرد خانواده ابراز عشق و علاقه می کند.
·        این جور کرد و کار ها نه تنها نشانه خریت پرولتاریای «درخود» مضاعف است، بلکه ضمنا نشانه آنتی هومانیسم (آسوسیالیته، لات وارگی، لومپن وارگی)  آنها ست.
·        نشانه بی رحمی و بی اعتنائی نسبت به اعضای جامعه و همبود و حتی نسبت به مرد مربوطه است.
·        با این «ابرازات عاشقانه» خانواده ها دستخوش بحران مزمن می گردند و چه بسا حتی از هم می پاشند.

6
·        یکی از ضرورت های صرفنظر ناپذیر اشاعه شعور طبقاتی پرولتاریا میان اعضای آن نیز همین است.
·        پرولتاریای «درخود» ـ در هر صورت، یعنی حتی اگر خودش هم نخواهد ـ باید با جهان بینی طبقاتی خود و قبل از همه با منافع طبقاتی استراتژیکی خود آشنا شود تا داوطلبانه و احمقانه، تیشه بر ریشه خویش فرود نیاورد و سدی در راه رهایش اجتماعی بشریت برپا ندارد.
·        با سرنوشت رزم پرولتاریا بر ضد بورژوازی، نه فقط سرنوشت خود پرولتاریا، بلکه سرنوشت بشریت بطور کلی و در مقیاس جهانی، گره خورده است.
·        پرولتاریای «در خود» باید در هر صورت به مقام رفیع پرولتاریای «برای خود» ارتقا یابد.

·        تنها راه رهایش پرولتاریای ـ اعم از مرد و یا زن ـ از بیگانگی، همین خروج از منجلاب «درخودیت» و ارتقا به مقام «برای خودیت» است.

·        اهمیت این خروج از منجلاب خریت و ارتقا به قله خرد و خود مختاری و همبستگی (چه همبستگی با همزنجیران طبقاتی و چه همبستگی با همزنجیران جنسیتی) خارق العاده است و نباید بدان کم بها داد.     

7
آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.

·        منظور شاعر از مفهوم «دیوانگی قصه خویش»، احتمالا تعلق ارگانیک او به سپاه رزم رهائی بخش پرولتاریا ست.

·        در رمان «زوربا»، زوربا به زبان توده می گوید:
·        برای گسستن زنجیرها، به جنون نیاز هست.

·        این بدان معنی است که رهایش فردی و اجتماعی، از گردنه صعب العبور دیالک تیک عقل و جنون می گذرد.
·        با عقل محض نمی توان زنجیرهای هزاران ساله را از هم گسست.
·        منظور شاعر نیز احتمالا همین جنون انقلابی است، که افسار اراده او را می کشد و به صرفنظر از معشوق نوجوان و وفاداری به معشوق همسن رئال سوق می دهد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر