محمد
زهری
(
۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
پیشکش
به
مادر،
فریده، مسعود
آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.
·
معنی تحت اللفظی:
·
قصه من، قصه
سرشته به جنون است.
·
بر من دل مبند.
·
اینجا جائی برای تو وجود ندارد.
1
·
این شعر به احتمال قوی، خطاب به کسی سروده شده است که به شاعر ابراز
علاقه و عاطفه و عشق می کند.
·
علامه ای که بر اشعار محمد زهری «نقد» نوشته، اعلام داشته که
در مجموعه اشعار او، هنوز شعر عاشقانه ای پیدا نکرده است.
·
چنینند علامه ها در عیرانزمین.
·
از علامه باید پرسید:
·
مگر این شعر، عاشقانه نیست؟
·
مگر موضوع این شعر، چیز دیگری غیر از عشق میان ـ انسانی است؟
2
آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.
·
ما از بیوگرافی
شاعر، اطلاع زیادی نداریم.
·
او احتمالا معلم و یا استاد مدارس عالی و یا دانشگاه بوده است.
·
عشق شاگرد به معلم در عیران و نه فقط در عیران، به دلایل مختلف، رواج داشته و
دارد.
·
احتمال آن می رود که دختری از شاگردان شاعر و یا زنی از همکاران او نسبت به او
ابراز عشق کرده باشد و این واکنش شاعر به او باشد.
·
یکی از بدبختی های پرولتاریای زن، همان بدبختی
پرولتاریا بطور کلی است:
·
از خود بیگانگی است.
·
فقدان شعور طبقاتی است.
·
منظور از این بیگانگی چیست؟
3
آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.
·
برای توضیح این
مسئله به شناخت افزاری از زرادخانه نظری ـ اسلوبی مارکسیسم ـ لنینیسم نیاز است:
·
مثلا مقولات ماتریالیستی ـ تاریخی «درخود» و «برای خود»
4
·
پرولتاریای «درخود»، فرق ماهوی با رهی و رعیت و نوکر و کنیز و کلفت
ندارد و از همان خریتی رنج می برد که رعایا و نوکرها ها و غلام ها و نوچه ها و
کنیزها و کلفت ها رنج برده اند و می برند.
·
به همین دلیل، هر مزرعه و شرکت و کارخانه ای میدان رقابت و
ستیز ابلهانه میان پرولتاریای «درخود» از سر تا پا خر است.
·
پرولتاریای «درخود»
در محل کار و زندگی از هیچ ستمی بر ضد متحدان طبیعی ـ تاریخی ـ طبقاتی خود خود داری
نمی ورزد.
·
پرولتاریای «درخود
در کارخانجات متروپول های امپریالیستی حتی از یکدیگر به رئیس کارخانه گزارش می
دهند و باعث اخراج یکدیگر از کار حتی می شوند.
5
·
بدبختی پرولتاریای
«درخود» مضاعف (زنان) نیز ماهیتا همان بدبختی پرولتاریای «درخود» مرد است:
·
طرف می بیند که معلم و استاد و همکار و همراهش زن و بچه دارد.
·
با این حال، با «پالان محبت بر دوش» (کارو) به مرد خانواده
ابراز عشق و علاقه می کند.
·
این جور کرد و
کار ها نه تنها نشانه خریت پرولتاریای «درخود» مضاعف است، بلکه ضمنا نشانه آنتی هومانیسم
(آسوسیالیته، لات وارگی، لومپن وارگی) آنها
ست.
·
نشانه بی رحمی و بی اعتنائی نسبت به اعضای جامعه و همبود و حتی نسبت به مرد
مربوطه است.
·
با این «ابرازات عاشقانه» خانواده ها دستخوش بحران مزمن می گردند و چه بسا حتی
از هم می پاشند.
6
·
یکی از ضرورت های
صرفنظر ناپذیر اشاعه شعور طبقاتی پرولتاریا میان اعضای آن نیز همین است.
·
پرولتاریای «درخود»
ـ در هر صورت، یعنی حتی اگر خودش هم نخواهد ـ باید با جهان بینی طبقاتی خود و قبل
از همه با منافع طبقاتی استراتژیکی خود آشنا شود تا داوطلبانه و احمقانه، تیشه بر
ریشه خویش فرود نیاورد و سدی در راه رهایش اجتماعی بشریت برپا ندارد.
·
با سرنوشت رزم پرولتاریا بر ضد بورژوازی، نه فقط سرنوشت
خود پرولتاریا، بلکه سرنوشت بشریت بطور کلی و در مقیاس جهانی، گره خورده است.
·
پرولتاریای «در خود» باید در هر صورت به مقام رفیع پرولتاریای «برای
خود» ارتقا یابد.
·
تنها راه رهایش پرولتاریای
ـ اعم از مرد و یا زن ـ از بیگانگی، همین خروج از منجلاب «درخودیت» و ارتقا به
مقام «برای خودیت» است.
·
اهمیت این خروج
از منجلاب خریت و ارتقا به قله خرد و خود مختاری و همبستگی (چه همبستگی با
همزنجیران طبقاتی و چه همبستگی با همزنجیران جنسیتی) خارق العاده است و نباید بدان
کم بها داد.
7
آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.
·
منظور شاعر از مفهوم
«دیوانگی قصه خویش»، احتمالا تعلق ارگانیک او به سپاه رزم رهائی بخش پرولتاریا ست.
·
در رمان «زوربا»، زوربا به زبان توده می گوید:
·
برای گسستن زنجیرها، به جنون نیاز هست.
·
این بدان معنی است که رهایش فردی و اجتماعی، از گردنه صعب
العبور دیالک تیک عقل و جنون می گذرد.
·
با عقل محض نمی توان زنجیرهای هزاران ساله را از هم گسست.
·
منظور شاعر نیز احتمالا همین جنون انقلابی است، که افسار اراده
او را می کشد و به صرفنظر از معشوق نوجوان و وفاداری به معشوق همسن رئال سوق می
دهد.
ادامه دارد.



هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر