۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

نگهبان کوچک باغ وحش و شتر


جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

·        روزهای در باغ وحش، همانقدر به یکدیگر شبیه اند که نیلوفرها.

·        هر روز صبح آفتاب طلوع می کند، جانوران بیدار می شوند، خمیازه می کشند و احساس گرسنگی می کنند.

·        نگهبان کوچک باغ وحش برای جانوران صبحانه می آورد.

·        او حیوانات را نوازش می کند، پرنده ها را نوازش می کند و به ماهی ها چشمک می زند.

·        بعضی روزها ـ طبیعتا ـ باران می بارد، اما روزهای بارانی هم تفاوت چندان با روزهای دیگر ندارند.

·        در این روزها نگهبان کوچک باغ وحش چتر خود را همراه می برد.

·        هر سال یکبار ـ اما ـ جشن بزرگی بر پا می شود.

·        نگهبان کوچک باغ وحش در این روز، جشن تولد دارد.

·        دفعه قبل، جانوران بسیار هیجان زده بودند.

·        ساعت چهار که هوا هنوز تاریک تاریک بود، طوطی بیدار شده بود و نمی توانست ساکت باشد و مرتب داد می زد:
·        «تولدت مبارک!»

·        و دست بردار نبود.

·        نگهبان کوچک باغ وحش با لباس خواب راه افتاده بود و شاد و خشنود بود.

·        «نگهبان کوچک باغ وحش عزیز!»، شیر طلائی گفت.
·        «ما می خواهیم نسبت به تو ادای احترام کنیم، ولی برای این کار لازم است که تو در همه قفس ها را باز کنی!»

·        «هوم!»، نگهبان کوچک باغ وحش گفت..
·        «البته این کار مجاز نیست.
·        اما اگر شما به من قول دهید که نسبت به همدیگر مهربان باشید، آنگاه من هم در همه قفس ها را باز می کنم.»

·        جانوران خیلی خوشحال شدند، غیر از شتر که ساکت ماند و چیزی نگفت.

·        شتر روی هم رفته، حیوان ساکت و آرامی است و بقیه جانوران فکر می کنند که او نامهربان است.

·        گربه سانان از قفس های شان بیرون پریدند، فیل ها نیز به آنها پیوستند، پرنده ها بال و پر می زدند، کره خرها در دایره می چزخیدند.

·        بعد کرگدن آمد و حتی اسب آبی از استخر خود دل برکند و بیرون آمد.

·        ماهی ها ـ البته صد البته ـ در خانه ماندند.

·        چون ماهی ها نمی توانند بیرون از آب زنده بمانند.

·        «ما بهتر است که رژه برویم!»، شیر گفت.

·        همه جانوران اطاعت کردند و پشت سر یکدیگر ردیف شدند.

·        فیل ها برای رژه جشن تولد شیپور می زدند.

·        دو تا از چکاوک ها آواز می خواندند.

·        میمون ها هرمی درست می کردند.،

·        قوها می رقصیدند.

·        سگ دریائی توله اش را مثل توپی روی دماغش می چرخاند، البته با احتیاط تمام، تا مبادا پائین بیفتد.

·         کانگرو ایده خاص خوبی داشت.

·        او توبره اش را با گل پر کرده بود و در مسیر حرکت نگهبان کوچک باغ وحش گل می ریخت.

·        وقتی که خورشید طلوع کرد، آدم ها هم به آنها اضافه شدند، کسانی که برای تماشای جانوران به باغ وحش آمده بودند.

·        «نگهبان کوچک باغ وحش جشن تولد دارد!»، آنها می گفتند، ولی نمی دانستند که او کجا ست.

·        چون نگهبان کوچک باغ وحش خیلی کوچک بود، آدم ها نمی توانستند او را در میان حیوانات بزرگ ببینند.

·        «سوار شو، بنشین پشت من!»، اسب وحشی گفت.

·        «و یا بنشین پشت من!»، گرگ گفت.

·        «سوار شو و بنشین پشت من»، گاو نر گفت.

·        بسیاری از حیوانات هم می خواستند که نگهبان کوچک باغ وحش را حمل کنند.

·        نگهبان کوچک باغ وحش اما ترجیح داد که سوار شتر شود.

·        و شتر زانو زد، تا او بتواند، سوارش شود.

·        «نگهبان کوچک باغ وحش آنجا ست!»، مردم داد زدند و برایش دست تکان دادند.

·        جشن تولد خوبی بود.

·        شتر اما خیلی مفتخر بود از اینکه نگهبان کوچک باغ وحش را حمل کرده بود و از این  روز به بعد لبخند کوچکی روی لبانش سبز شده بود.

پایان

۲ نظر:

  1. داستانس رویایی بود منسالخورده را بیار حوشحال کرد ممنون ازشما

    پاسخحذف
  2. ممنون از ناهید
    که امید ما ست و تنها دوست ما ست.
    در این واویلا

    پاسخحذف