۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

سیری در شعری از نصرت رحمانی (12)


نصرت رحمانی
(۱۳۰۸ -  ۱۳۷۹)

ویرایش و تحلیل از
میم حجری

پیشکش به
 فریده:
عزیز عزیزی

اندوه، لرد بست
در قلبواره اش
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس، نقش شیر؟»

رویید اشک
خاموش گشت، خاموش

·        معنی تحت اللفظی:
·        در قلب واره اش اندوه تغلیظ یافت و شکاف لبانش خنده را مکید و گفت:
·        «هر دو طرف سکه خط است، پس شیر کجا ست؟»
·        آنگاه گریست و لب بست.   

1
اندوه، لرد بست
در قلبواره اش
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس، نقش شیر؟»

رویید اشک
خاموش گشت، خاموش

·        برای تحلیل اشعار نصرت رحمانی، باید صبور و زحمتکش بود.
·        چون غنای فرمال اشعار او، تخیلات، تصورات و تصاویر او خارق العاده اند.
·        فوق العاده عمیق اند:

2
اندوه، لرد بست
در قلبواره اش

·        شاعر در این جمله، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک قلب واره و اندوه بسط و تعمیم می دهد:
·        قلب واره حریف به ظرفی تشبیه می شود که حاوی مظروفی به نام اندوه است.

3

اندوه، لرد بست
در قلبواره اش

·        او برای تبیین غلظت اندوه از مفهوم «لرد بستن اندوه» بهره برمی گیرد.

·        او این مفهوم را از «درد بستن شراب» اقتباس کرده است که در آثار حافظ و غیره توسعه داده شده است:   

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌ خندند
در سر کار خرابات کنند، ایمان را

دردکش
به کسی اطلاق می شود که
تا ته پیاله و درد، شراب را می نوشد.

·        معنی تحت اللفظی:
·        هراس از آن دارم که این قوم که بر شرابخواران می خندند، ایمان خود را خود در خرابات از دست دهند.  

4
اندوه، لرد بست
در قلبواره اش

·        در این جمله، اندوه، مادیت و چیزیت (شیئیت) کسب می کند تا بسان شراب درد ببندد و در اعماق قلب (دل، روح، ضمیر، روان) ته نشین شود.

·        این فرمی از مادیت یابی روح (اندوه) است:
·        اندوه غیر مادی، به قوه تخیل مرز ناشناس شاعر، مادیت می یابد و لرد می بندد.

·        این ابتکار استه تیکی ـ هنری شاعر، احتمالا خاص خود او ست و فوق العاده زیبا ست.

5
اندوه، لرد بست
در قلبواره اش

·        نکته قابل تأمل در این جمله، استفاده از واژه «قلب واره» است:
·        در قاموس شاعر، انسان ها در جامعه و جهان فاقد قلب اند و در سینه های شان، قلبی قلابی می تپد.

·        ما هنوز در آغاز آشنایی با اشعار و افکار او هستیم.
·        ولی در شعر دیگری که اتفاقا مورد تأمل و تحلیل قرار داده ایم، همین تصور او را شاهد بوده ایم:

هرگز نمی ‌توان
گلزخم ‌های خاطره ‌ای را  ز قلب کَند

چه، در این سیاهقرن
بی قلب، زیستن
آسان ‌تر است ز بی زخم، زیستن

قرنی که قلب هر انسان
چندین هزار بار
کوچک‌ تر است
از زخم‌ های مزمن و رنجی که می ‌کشد.

ویرایش از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        شاعر در این شعر هم از زوال  قلب سخن دارد.
·        در پرتو این شعر، بهتر می توان به منظور او از واژه «قلب واره» پی برد.

·        سخن احتمالا از مسخ احساسی ـ عاطفی انسان ها ست.
·        چون قلب (دل) در قاموس شاعر، مرکز و منبع احساس و عشق و عاطفه است.
·        شاعر معاصران خود را موجوداتی بی قلب تصور و تصویر می کند.  

6

اندوه، لرد بست
در قلبواره اش
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس، نقش شیر؟»

·        معنی تحت اللفظی:
·        از فرط اندوه، خنده از لبانش محو شد.
·        بعد پرسید:
·        « پس شیر کجا ست؟»  

·        اکنون می توان رابطه علی میان لرد بستن اندوه و محو لبخند را شاهد بود:
·        علت محو لبخند از لب، لرد بستن اندوه در قلب است، قلبی که قلب نیست.  

7
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس، نقش شیر؟»

·        ابتکار استه تیکی منفی شاعر، تشبیه مجرای دهن به شیار است.
·        در همه تصاویر و تصورات شاعر از مسخ انسان ها سخن در میان است:
·        انسان ها چیز واره تصور و تصویر می شوند و فاصله لب ها، شکاف واره، شیار واره استنباط می شود.
·        انسان ها انگار دیوار واره اند که به مرور زمان در اثر مثلا روندهای شیمیائی، شیار و شکاف برداشته اند.
·        آنچه که بنظر ساده لوحان، عادی و پیش پا افتاده می نماید، حاوی دنیائی تخیل و تصور و تعمق استه تیکی ـ هنری منفی است.

8
 گفت:
«پس، نقش شیر؟»

·        این سؤال حریف، سؤالی رئالیستی، راسیونالیستی و منطقی است:
·        سکه دو رو دارد:
·        شیر و خط.

·        وقتی هر دو روی سکه، خط باشد، باید بر سر شیر بلائی آمده باشد.

·        سؤال این است که چه بلائی بر سر شیر آمده است؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر