۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

قصه های خانم گاف (76)


گاف سنگزاد

·        «خرج سفرت از دوزخ تا غربت چقدر بوده است؟»
·        اندیشنده پرسید.

·        «خرج سفر حدود 2000 دلار بوده است.
·        مسئله اما ذلت گرفتن ویزا از سفارت غربت بود.
·        هم پول بابت دادن ویزا می گیرند و هم دوزخیان را مورد تحقیر و توهین قرار می دهند.
·        وقتی درهم شکسته و خسته به نزد خواهرم برگشتم، گفتم:
·        «می روم و دیگر برنمی گردم به این ذلتکده.»
·        دلم می خواهد پیش تو بمانم.»  
·        فرشته گفت.

·        اندیشیده با خود اندیشید:
·        «به راستی که فرشته های این طبقه از دوزخ با عقل اندیشنده بیگانه اند.»

·        «مگر نگفتی که آمده ای تا مرا به دوزخ ببری؟
·        حالا هنوز از راه نرسیده، چگونه تصمیمت را عوض کردی؟
·        ضمنا تحقیر و توهین سفارت غربت چه ربطی به ذلتکدگی دوزخ دارد؟
·        تو می بایستی قید سفر به عربت را بزنی، نه قید اقامت در دوزخ را.»
·        اندیشنده گفت.

·        «دلیل تحقیر ما همین رژیم است.
·        زمان شاه دوزخیان را با عزت و احترام روی مردمک چشم می گذاشتند.»   
·        فرشته گفت.

·        اندیشنده احساس کرد که مغز وامانده ی مانده در کدوی سرش دود می شود و جهان و مافیها به دور سرش می چرخد.

·        فنجان چای داغ را یکهو سرکشید و گلویش آتش گرفت.

·        «تو طرفدار شاهی و با شیخ بی عمامه ای ازدواج می کنی؟»
·        اندیشنده محتاطانه پرسید.

·        «نه.
·        من طرفدار احمقی الاغ بودم.
·        او به امریکا و اسرائیل بد و بیراه می گفت، ولی بهترین رابطه را با ایندو در زمان او داشته ایم.
·        ظریف الظرفا و شرکاء به امریکا و اسرائیل بد و بیراه نمی گویند، ولی بدترین رابطه را با آنها اکنون داریم.»
·        فرشته علامه گفت.

·        «ظریف زرد، برادر احمدی الاغ است.
·        فرق ماهوی میان اجامر وجود ندارد.
·        اینها همه شیره کشان شیره به دست شیره مال اند.
·        از اصحاب استحمارند.»
·        اندیشنده گفت.

·        «استحمار؟
·        در دوزخ از این اصطلاحات نداریم.
·        من اصلا حرف های تو را نمی فهمم.»
·        فرشته گفت.

·        «حمیر و یا حمار در دوزخ وجود ندارد؟
·        حمیر و حمار همان الاغ است که تو طرفدارش بوده ای و هستی.
·        استحمار را به تقلید از استعمار ساخته اند.
·        یعنی خر کردن خلایق.»
·        اندیشنده گفت.

·        «تقصیر شما ست که انقلاب کردید و این رژیم روی کار آمد.»
·        فرشته گفت.

·        «کدام انقلاب؟
·        این عنگلاب است که ارتجاع فئودالی ـ روحانی گرفته است و نه ما.
·        ما از گل گلاب می گیرم و نه از عن.
·        ما ـ جد اندر جد ـ متنفر از عن بوده ایم.
·        ضمنا منظور فرشته های دوزخ از «شما» چیست و کیست؟»
·        اندیشنده پرسید.

·        «پرسیدم از پدر و مادرم، گفتند که تو توده ای هستی.
·        کمونیستی.
·        من که نمی دانستم توده ای چیست.
·        فقط می دانستم که کمونیست می گه:
·        «خدا نیست.»
·        فرشته گفت.

·        «نه.
·        خود خدا دیشب آمده بود دم در.
·        تو خواب بودی.»
·        اندیشنده گفت.

·        «خوب.
·        خدا چی گفت؟»
·        فرشته پرسید.

·        «خدا گفت:
·        «از فرشته زیاد کار نکش.
·        این طویله تمیز کردنی نیست.
·        و گرنه می رود و پشت سرش هم نگاه نمی کند و تو می مانی با اجنه جنونگرفته تا به جنونت کشند.»

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر