۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

قصه های خانم گاف (74)



گاف سنگزاد

·        اندیشنده، سی سال آزگار پناهنده ای بی پناه و بیکس و تنها بود.
·        نه او سراغ کسی را می گرفت و نه کسی سراغ او را.

·        تا اینکه روزی با خبر شد که آشنائی از طبقه ای از دوزخ دیر آشنا به غربت آمده است و غریب وار سراغ او را گرفته است.

·        اندیشنده به یاد «انسان خوب سچوان» برتولت برشت افتاد که تنها میزبان خدایان سه گانه غریب و بی پناه در غربت بود.

·        اندیشنده این پدیده را هرگز به مخیله خود خطور نداده بود.
·        اگر به یاری غریبه آشنا نمی شتافت، دژخیم شرم تار و پود روح و روانش را به آتش می کشید.
·        پس به دیدار غریبه آشنا شتافت.

·        پس از سی سال، اولین بار بود که با یکی از اعضای طبقه ای از دوزخ، از نزدیک آشنا می شد.

·        آشنای به غربت آمده، شکل و شمایل فرشته ای را داشت.
·        اندیشنده هنوز نمی دانست که در سی سال سپری گشته، برای فرشتگان دوزخ فقط شکل و شمایل فرشته باقی مانده است.
·        همین و بس.

·        فرشته دوزخ نشین دلی پر داشت و ساعت ها سخن گفت.
·        اندیشنده جفنگیات فرشته را شتابزده تحلیل می کرد و برای اولین بار با جوهر و جو دوزخ آشنا می شد.

·        جامعه شناسی امپیریستی به تمام معنی.

·        فرشته با پیشداوری ها از دوزخ آمده بود.
·        اندیشنده می دانست که دوزخ زادگاه پیشداوری ها ست.
·        پیشداوری های سوبژکتیو بی سر و ته و سست و بی بنیاد.

·        فرشته برای اندیشنده، مشتی بود به عنوان نمونه ای از خرواری.
·        به محض دیدن اندیشنده گفت که آمده تا برای او «همدمی» جست و جو کند.
·        اندیشنده باورش نمی شد.
·        فرشته کاتالوگی از «همدم» های رنگارنگ داشت.

·        اندیشنده اما وقت نداشت.
·        نه برای دم و نه برای همدم.
·        موهایش همه سپید شده بود و توان جسمی و روحی و روانی اش، ته کشیده بود.

·        دیر شده بود و غنیمتدانی دم به پرهیز اکید از همدم حکم می کرد.

·        اندیشنده با خود اندیشید:
·        فرشتگان این طبقه از دوزخ ظاهرا به حرفه جاکشی روی آورده اند.
·        اگرچه برای داوری قطعی هنوز زود بود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر