۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (97)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

زهری در این سرگردانی با من دیگران کمتر زیسته است،
زیرا کـه در مـن خود بهتر می ‌توانسته است
من انسان را زندگی کند.
آنجا که از نظاره ی دیگران به تسکینی نمی ‌رسد،
به من خود‌ پناه‌ می ‌برد
و این پناه بردن ها همواره بیش از نظاره کردن ها بوده است.

1
زهری در این سرگردانی با من دیگران کمتر زیسته است،
زیرا کـه در مـن خود بهتر می ‌توانسته است
من انسان را زندگی کند.

·        محمود کیانوش در این بند از «تحلیل» خود، تئوری موسوم به «سرگردانی محمد زهری و زیستن او با من این و آن» را مورد تجدید نظر قرار می دهد:
·        نتیجه این می شود که زهری در سرگردانی کذائی اش، بیشتر با من خویش زیسته است و من خویشتن او، نه من این و آن، بلکه من انسان بوده است.

·        این اما به چه معنی است؟

2

زهری در این سرگردانی با من دیگران کمتر زیسته است،
زیرا کـه در مـن خود بهتر می ‌توانسته است
من انسان را زندگی کند.

·        این ـ قبل از همه ـ به معنی سرگردانی فکری خود محمود کیانوش است.
·        حتی بمراتب بدتر، این به معنی فقر فکری و فلسفی وحشت انگیز محمود کیانوش است.
·        چون رابطه این و آن با انسان، رابطه جزء با کل و منفرد با عام و مشخص با مجرد است:
·        عابری که لاشه اش زیر آوار دیوار مانده، نه کرگدن، بلکه انسان است.
·        انسان مشخص است.
·        حتی از البسه و ریخت و قیافه اش می توان دانست که به کدام قشر و یا طبقه اجتماعی تعلق داشته است.
·        او ضمنا به مثابه فرد انسانی، جزئی از کل است.
·        جزئی از بشریت است.
·        رابطه من محمد زهری با انسان هم، به همین سان، رابطه جزء با کل، خاص با عام، مشخص با مجرد (انتزاعی) است.   

3

زهری در این سرگردانی با من دیگران کمتر زیسته است،
زیرا کـه در مـن خود بهتر می ‌توانسته است
من انسان را زندگی کند.

·        یکی دیگر از نشانه های پریشان اندیشی کیانوش بی خبری مطلق او از درک ماتریالیستی تاریخ است:
·        کیانوش هنوز نمی داند که محمد زهری و هر کس دیگر در شبکه ای از مناسبات اجتماعی بسر می برد و نمی تواند بر فراز جامعه و بشریت شناور باشد.
·        چون محمد زهری و هر کس دیگر، نان سفره خود را به صورت مائده دریافت نمی کند، بلکه تهیه و تولید می کند.
·        درست به همین دلیل به یکی از اقشار و طبقات اجتماعی تعلق دارد.
·        تعلق طبقاتی معین اما به مثابه وجود اجتماعی معین، شعور اجتماعی درخور خود را پدید می آورد.
·        شعور طبقاتی درخور خود را پدید می آورد.
·        به همین دلیل، «زیستن من خویش» فقط می تواند به صورت زیستن من طبقاتی خویش باشد.

4
زهری در این سرگردانی با من دیگران کمتر زیسته است،
زیرا کـه در مـن خود بهتر می ‌توانسته است
من انسان را زندگی کند.

·        من انسان انتزاعی (مجرد) اما وجود واقعی و خارجی ندارد، تا کلافه و سرگردانی به نام محمد زهری بتواند آن را تصور کند، چه رسد به زیستن.
·        یادهائی هم که شاعر را برمی انگیزند و یا برمی آشوبند، نه یادهای انسان انتزاعی، بلکه یادهای یاران واقعی و مشخص او هستند.

5
آنجا که از نظاره ی دیگران به تسکینی نمی ‌رسد،
به من خود‌ پناه‌ می ‌برد
و این پناه بردن ها همواره بیش از نظاره کردن ها بوده است.

·        کیانوش با این تسکیناتش دمار از روزگار خواننده ی جفنگیاتش در می آورد:
·        همانطور که گفته شد، نظاره این و آن حتما نباید مسکنی باشد.
·        نظاره لاشه عابر در زیر آوار دیوار تشنج آور و عصب سوز است و نه تسکین بخش.
·        محمد زهری هم بیشک دنبال تسکین نبوده تا نظاره گری پیشه کند.
·        نظاره بخشا خودپو ست.
·        یعنی دست خود بنی آدم نیست.
·        رادیو را باز می کنی که ترانه ای بشنوی و خوش باشی.
·        اما پس از پخش ترانه و تسکین و یا تشنج حاصله از آن، خبر اعدام همسنگرانت پخش می شود و ترانه تصادفا تسکین بخش به کام تو زهر هلاهل می شود.
·        می روی سینما تا فیلم عشقی ئی ببینی و تسکین بیابی.
·        چشمت به روزنامه بغل دستی ات می افتد و خبر زلزله ای و مرگ هزاران نفر و بی خانمانی ده ها هزار نفر را می خوانی و فیلم عشقی کوفتت می شود و تشنج جای تسکین را می گیرد.  

6

آنجا که از نظاره ی دیگران به تسکینی نمی ‌رسد،
به من خود‌ پناه‌ می ‌برد
و این پناه بردن ها همواره بیش از نظاره کردن ها بوده است.

·        بزعم محمود کیانوش، پیش شرط درونگرائی (پناه بردن به خویش) تسکین نیافتن از نظاره گری است.

·        اگر کسی چند ساعت در کلاس درس ریاضی نشسته باشد و دیالک تیک تابع و متغیر را شنیده باشد، قاعدتا باید پناه بردن به خویش را تابع متغیری به نام نظاره گری بداند.

·        یعنی در دیالک تیک تابع و متغیر، به عبارت دیگر در دیالک تیک پناه بردن به خویش و عدم تسکین از نظاره گری، نقش تعیین کننده باید از آن متغیر و یا نظاره گری باشد.

·        محمود کیانوش اما غیر از ذره ای مغز اندیشنده در سر، همه چیز دارد.
·        به همین دلیل اعلام می دارد که قضیه برعکس بوده است:
·        این در تحلیل نهائی بدان معنی است که متغیر تابع تابع بوده است.

·        پناه بردن محمد زهری به خویشتن بیشتر از نظاره گری بوده است.
·        جامعه و جهان وارونه باید هم وارونه اندیشی را الزامی سازد.

7
·        محمد زهری در قاموس محمود کیانوش، در هر صورت شاعری سرگردان و ضمنا درونگرا ست.
·        مولانای قرن بیستم است.
·        با این تفاوت که مولانا بلحاظ فکری و ایده ئولوژیکی ثباتمند بود و محمد زهری کلافه و سرگردان است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر