۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

سیری در ترانه ای از احمد عاشورپور (3)

آفتاب خیزان
شعر از

 جهانگیر سرتیپ پور

آواز از احمد عاشور پور

https://www.youtube.com/watch?v=vBA51Rpo_kc 

تحلیلی از 
شین میم شین
پیشکش به
مادرمان 

آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد: 
«آتش، آتش

شعله با مه در کشاکش

آسمان آتش به جان است

او مگر از عاشقان است؟!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        آتش بر دامن آسمان افتاد و دلبر ماهرو گفت:

·        «آتش، آتش.

·        شعله با مه در کشاکش.

·        آتش به جان آسمان افتاده است.

·        مگر آسمان از عاشقان است؟»   

1
·        این اولین شعری است که ما از جهانگیر سرتیپ پور می خوانیم و مورد تأمل قرار می دهیم.
·        این شعر، ظاهرا شعر خارق العاده ای است.
·        شاید علت سیری ناپذیری ما از این ترانه، استه تیک بغرنجی باشد که تار و پود این شعر را تشکیل می دهد.
·        استه تیکی که بطور خودپو و عینی یعنی در بی خبری خود شاعر تشکیل می یابد و بطور خودپو و عینی یعنی در بی خبری شنونده، مؤثر می افتد و روان و روح او را تسخیر می کند و تحت تأثیر عمیق قرار می دهد.


2 
آسمان را شعله بر دامن فتاد

·        استه تیک سحرانگیز این شعر در واژه دامن گنجانده شده است:
·        آسمان در این بند شعر، به زن تشبیه می شود، بی آنکه عملا تشبیه شود.
·        آسمان به زنی تشبیه می شود که دامن در بر کرده است و شعله بر همان دامن افتاده است.


3 
آسمان را شعله بر دامن فتاد


·        ضمنا بطور عینی و خودپو دامن دیگری از بند آغازین همین شعر به خاطر شنونده خطور می کند، بی آنکه خود او به این خطور واقف شود.
سحرگه، او بود و من، مست و مستانه 
دور از چشمان یگانه و بیگانه 
رفتیم تا دامن کوه، شانه به شانه

·        به این ترتیب میان دامن دلبر (که در شعر اصلا مطرح نمی شود ولی در خاطر خواننده بطرز عینی و خودپو پیشاپیش وجود دارد) و دامن آسمان و دامن کوه رابطه ساختاری ـ استه تیکی غریبی برقرار می شود و به شعر و نتیجتا به ترانه زیبایی طبیعی و معنوی و خودپوی خاصی اعطا می کند.
·        این هنوز چیزی نیست:


4 
آسمان را شعله بر دامن فتاد

·        ضمنا میان آبی آب چشمه ای که از دامن کوه می جوشد و آبی دامن آسمان پیوند معنوی عینی و خودپو در خاطر خواننده و شنونده شعر برقرار می شود.

روی سبزه، پای چشمه، نزد دلبر 
خوش نشستم رو به خاور


5 
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد: 
«آتش، آتش
شعله با مه در کشاکش

·        شاعر در این بند شعر، سحرگهان را در خاطر خواننده و شنونده شعر تجسم می بخشد و طلوع خورشید را که بر دامن آبی آسمان آتش می زند.
·        آسمانی که غرقه در مه بامدادی است.
·        به این ترتیب شعله با مه در می آویزد:
·        بیانی استه تیکی ـ هنری از دیالک تیک آب و آتش (مه و شعله)
·        جمع اضداد.


6
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد: 
«آتش، آتش
شعله با مه در کشاکش

·        شاعر شاید خودش متوجه نیست، ولی مهم هم نیست.
·        چون دیالک تیک عینی هستی خودش فعال مایشاء است:
·        خودش می برد و خودش می دوزد.
·        بی نیاز از اذن این و آن.

7
·        دیالک تیک دیگری در زمین، روی سبزه، پای چشمه رو به خاور در حال تشکیل است و همین دیالک تیک احتمالا بطور خودپو در ضمیر (دل) دلبر منعکس می شود و دیالک تیک آب و آتش (مه و شعله) را در آسمان به خاطر او خطور می دهد:
·        دیالک تیک زن و مرد.
·        دیالک تیک دلبر و شاعر.  


8
آسمان آتش به جان است 
او مگر از عاشقان است؟!

·        بعید است که خود شاعر به اینهمه استه تیک واقف نبوده باشد و این خبر خوبی است:
·        شاعر این شعر به احتمال قوی در یگانه ای است و دریغ که ما دیر با او آشنا می شویم.
·        ولی باز هم باید شکرگزار باشیم.
·        چون امکان آن هم هست که آدم خر به دنیا بیاید و خر از دنیا برود.


8  
شعله با مه در کشاکش
آسمان آتش به جان است
او مگر از عاشقان است؟!

·        دلبر (و در واقع، شاعر) تشبیه و تشابه یاد شده را تبیین می دارد:
·        شاعر این شعر، شاعری بغایت خسیس و صرفه جو در مصرف کلمات است.
·        به همین دلیل تمامی سخن دلبر را تبیین نمی دارد.
·        شاید می خواهد که خواننده و شنونده نیز بیندیشد و از درون فرونپاشد.

·        سخن دلبر در واقع از اقرار زیر است:
·        آتش به جان من افتاده است.

·        برای اینکه عاشقم.

·        آتش اما چرا به جان آسمان افتاده است؟

·        مگر آسمان نیز به روز من افتاده و عاشق است؟   

 گفتم: 
«ای یار سرمست، اکنون رویت نماید
آسمان، آیینه در دست
آفتاب خیزان است 
آفتاب خیزان است.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        گفتم، آسمان آئینه دار توست و آئینه در دست، روی تو را نشان می دهد.

·        رویی که بسان آفتاب است.

·        بسان آفتابی که از زمین برخاسته است و در آئینه آسمان منعکس شده است.

·        این اما به چه معنی است؟  

1
·        این اولا بدان معنی است که دلبر در آئینه آسمان، آفتاب روی خویشتن خویش را تماشا می کند و نه آفتابی را که از خاور طلوع است.   


2 
روی سبزه، پای چشمه، نزد دلبر
خوش نشستم رو به خاور 
بنهادیم چهره بر هم

·        این ثانیا دلیل نشستن دو دلداده رو به خاور را تبیین می دارد:
·        چون دلبر رو به خاور نشسته، عکسش در آئینه آسمان، طلوع آفتاب از خاور را ـ البته به خطا ـ به خاطر خلایق خطور می دهد.

·        مردم فکر می کنند که آفتاب از خاور آسمان طلوع کرده است.
·        غافل از آنکه آنها تصویر آفتاب برخاسته از زمین را می نگرند و نه آفتاب دیگری را.   
·        نوعی فریب، انگار.

·        تعویض ساده لوحانه ی شیئی  با تصویر شیئی.

·        تعویض ساده لوحانه آفتاب زمینی (روی دلبر) با تصویر آن در آئینه آسمان.    

3
·        انعکاس دیالک تیک زن و مرد (در زمین) در آئینه آسمان به شکل دیالک تیک مه و شعله و یا آب و آتش، ضمنا از کاراکتر زن و مرد پرده برمی دارد:

·        زن مه واره است.

·        زن آب واره است:
·        مظهر صلح و صفا و نرمی و مهربانی است.

·        در حالیکه مرد، آتش واره است:
·        مظهر خشونت و سختی و سوزانندگی است.  

4

·        آنچه در این شعر ضمنا پرده در است، عاشقیت زن است و نه مرد.
·        مرد نه عاشق، بلکه کاشف عشق زن است.

·        شاید یکی از نیازهای ارضا ناپذیر مرد جماعت در این شعر تبیین می یابد:
·        نیاز به زنی که عاشق شان باشد.

·        انگار مرد جماعت لیاقت عاشق شدن ندارند، اگرچه صفت عاشق را همیشه بدوش کشیده اند، بسان خری که پالانی را بدوش می کشد، پالانی که بود و نبودش یکسان است.

·        جهان وارونه:
·        عاشق بظاهر بی چون و چرا که در حسرت معشوقیت می سوزد.

·        جماعت زن نیز به این نیاز مرد جماعت وقوف روشن دارند و لذا بندرت از عشق خویش نسبت به مرد پرده برمی دارند تا به التماسش بکشانند.

5
·        می توان گفت که در دیالک تیک زن و مرد، نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن زن است و مرد به میزانی عشق از زن دریافت می کند که زن عرضه کند.
·        تازه در اصالت آن عشق هم باید تردید داشت.
·        چون دیالک تیک زندگی، زن را به زرادخانه ای از تسلیحات آشکار و نهان مجهز و مسلح کرده است.
·        به عبارت دیگر، سرچشمه عشق زن است و به اندازه ای از آن به مرد می نوشاند که بخواهد.
·        مرد بلحاظ ارضای روحی و روانی مادام العمر ملتمس زن می ماند و منتکش او. 

·        در اشعار محمد زهری نیز به احتمال قوی به همین دیالک تیک زن و مرد برمی خوریم.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر