۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (96)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

آدمک
... و تتمه
( ۱۳۴۸)
 ادامه

زلال برکه ها که آینه است،
برای آسمان و آفتاب
برای بید
برای بادبادک رها به دست باد،
نمی پذیرد آشنای درد را
و مرد را
که همچو مور خسته، باز در تلاش دانه است.

·        معنی تحت اللفظی:
·        زلال برکه ها که فونکسیون آئینه را برای آسمان و آفتاب و بید و بادبادک بادپیما دارد، آشنای درد را و مرد را که مورچه وار  در تلاش معاش است، منعکس نمی کند. 

1
زلال برکه ها که آینه است،

·        اگر مفهوم «زلال برکه»  را نتیجه تجرید فرم های مختلف شعور از شعور فلسفی تا شعور فقهی (تئولوژیکی) و یا فرم های مختلف انعکاس از انعکاس فلسفی تا انعکاس هنری ـ استه تیکی، از انعکاس علمی تا انعکاس خرافی ـ مذهبی تلقی کنیم، می توانیم به منظور شاعر توده ها تا حدودی پی ببریم:

2
زلال برکه ها که آینه است،
برای آسمان و آفتاب
برای بید
برای بادبادک رها به دست باد

·        در آئینه ضمیر جامعه، عناصر طبیعی از آسمان تا آفتاب، از بید  تا بادبادک بادپیما انعکاس می یابند.
·        اعضای جامعه متوجه و ملتفت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی از پرواز ابرها تا مهاجرت پرنده ها می شوند.

3
زلال برکه ها
نمی پذیرد آشنای درد را
و مرد را
که همچو مور خسته، باز در تلاش دانه است.

·        در آئینه ضمیر جامعه، اما دردمندان و مردان (توده های مولد و زحمتکش)  انعکاس نمی یابند.

·        وقتی گفته می شود، برای درک اشعار و آثار محمد زهری باید با آثار برتولت برشت و امثال او آشنا بود، به همین دلیل است.

·        برتولت برشت همین نکته را زیر ذره بین تأمل رادیکال قرار می دهد:
·        اهرام مصر را به نام فرعونی، سدی، پلی، راهی، رباطی را به نام امیر دلیری، شاه کبیری، خانی و یا وزیری نامگذاری کرده اند.
·        آنچه کمترین اعتنا را از آن دریغ داشته اند، سازندگان حقیقی این اهرام و سدها و پل ها و راه ها و رباط ها هستند.
·        به زبان محمد زهری:
زلال برکه ها
نمی پذیرد آشنای درد را
و مرد را
که همچو مور خسته، باز در تلاش دانه است.

·        چرا و به چه دلیل؟

4
·        شاعری که شعری سروده، مداحی که قصیده ای سرهم بندی کرده، نویسنده ای که رمانی نگاشته همه از دم معروف خاص و عام اند.
·        ولی شاطری که در جهنم تابستان و در زمهریر زمستان خروارها آرد را به نان تبدیل کرده، دهقانی که گندم این نان را کاشته و درو کرده و خرمن کوفته، آسیابانی که خروارها گندم را با تحمل مشقات جسمی و روحی و روانی آرد کرده، هیچکدام سزاوار حتی کمترین یادی نبوده است.   
·        این بدان معنی است که خرمن آفرین و هلهله و هورا را همیشه و همه جا اعضای انگل طبقه حاکمه درو کرده اند و نه سزاواران اصلی آنها.

5
مرا ندیده گیر
مرا ندیده ی ندیده گیر
ز بسکه راه ِ رفته
رفته ام،
ز بسکه حرف ِ گفته،
گفته ام،
دگر به هیچ راه و
هیچ حرف
نشان ِ باورم نمانده است.

·        معنی تحت اللفظی:
·        مرا نادیده فرض کن.
·        از بس راه رفته، طی کرده ام و حرف کهنه گفته ام، دیگر به هیچ راه و به هیچ حرف باوری برایم نمانده است.

6
·        محمد زهری در این بند شعر، از کل به جزء و از عام به خاص برمی گردد.
·        به عبارت روشن تر از زلال برکه ها به زلال برکه خویش، از شعور جمعی به شعور فردی خویش برمی گردد و تبر انتقادی ـ انقلابی خویش را بر ریشه های خویش فرود می آورد:
·        این به معنی انتقاد از جامعه و انتقاد از خویشتن است.
·        این به معنی انتقاد از رفتار و گفتار و افکار مکانیکی، مرده، منفی، مکرر و مخرب است.
·        این به معنی انتقاد انقلابی از تکرار طوطی وش حرف های کهنه و بی محتوا و توخالی و طی خر واره ی راه های طی شده است.
·        این به معنی روشنگری علمی و انقلابی است.

·        محمود کیانوش از این بند شعر به نتیجه زیر می رسد:
 
پس ‌‌بـه‌ درون مـی ‌رفت و با درد خود می ‌زیست که درد انسان بود.
با من می ‌زیست‌ که‌ تو‌ بود، او بود، شما بود، آنها بود، همه بود:
مرا شکسته گیر
دریچه ی مرا به روی شهر آهن‌ و غبار و دود بسته گیر
...

·        در این بند شعر محمد زهری اما نه از یأس و نومیدی اثری هست، نه از درونگرائی و نه از زیستن با درد انسان انتزاعی.

7
دگر چون آدمک،
نیاز من به عقل کار ساز نیست .

·        معنی تحت اللفظی:
·        من بسان آدمک (آدم چوبی)، دیگر نیازی به عقل کارساز ندارم.

·        منطقی هم همین است:
·        چون برای رفتار و گفتار و افکار مکانیکی، مرده، منفی، مکرر و مخرب و برای تکرار طوطی وش حرف های کهنه و طی خر واره ی راه های طی شده به خرد اندیشنده نیازی نیست.

·        محمود کیانوش از این بند شعر نتیجه سوبژکتیو عجیب و غریب زیر را می گیرد:

اما این نـظاره کـردن‌ها و در دیگران زیستن ها او را تسکین نمی‌داد.
به خشم می ‌آمد از‌ آن همه نا آگاهی و نابسامانی.
نومید می ‌شد از آن همه تکلف ها و سیرانه‌ از‌ گرسنه گـفتن ها
و خـفته پارس کـردن های بی ‌اندیشگان به روشن اندیشی مشتهر.
می ‌دید که آدمـک اند و کـوس آدمـیت مـی ‌زنند.

·        معلوم نیست که او به چه طریق و با چه ترفندی این چیزها را از این بند شعر استخراج کرده است.

·        شاعر در این بند شعر ـ قبل از همه ـ خویشتن خویش را آدمک تلقی می کند و نه آنهائی را که کوس آدمیت می زنند.
·        اگر کسی به مصاحبه های محمد زهری نظری افکنده باشد، در می یابد که منظور او از «مور دانه کش خسته، کرم کور و اسیر وجه بامداد» قبل از همه خود او ست:
·        «بخش اعظم اوقات من در کلاس و محل کار و رفت و آمد و غیره تلف می شود.
·        یعنی در تهیه دانه.
·        دیگر فرصتی برای ذوقیات نمی ماند.
·        من حتی می توانم هم اکنون بگویم که سال دیگر در ساعت فلان و روز فلان کجا خواهم بود و مشغول چه کاری.»
·        (نقل به مضمون) 
 
·        کیانوش حتما این مصاحبه ها را خوانده است.

8
اتاق های بسته،
تنگ کرده است
به چشم من،
زمین و 
آسمان باز را

·        معنی تحت اللفظی:
·        اتاق های دربسته سبب شده اند که زمین و آسمان باز به نظر من تنگ باشند.

·        شاعر در این بند شعر، دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت را به شکل خود و اتاق های بسته بسط و تعمیم می دهد و دلیل تنگی میدان دید خود را در شرایط عینی (اوبژکتیو) می داند.
·        این بند شعر در رابطه معنوی و منطقی با همان مفهوم «دریچه ی بسته» و قطع ارتباط شاعر با محیط زیست است که در آغاز همین شعر آمده است:

مرا شکسته گیر
دریچه ی مرا به روی شهر آهن و غبار و دود
بسته گیر

·        در این بند شعر نیز به سبب فقدان آزادی بیان و مطبوعات و روشنگری و غیره، به سبب بسته بودن دریچه های رابطه، میدان دید شاعر تنگ شده است، محروم از وسعت نظر است و قادر به کل اندیشی نیست.


·        اتفاقا فروغ فرخ زاد نیز همین مفهوم را به طرز دیگری تبیین داشته است:

پرنده مردنی است     
فروغ فرخزاد  

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
 پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
پایان

9
چه سال ها که آمد و
گذشت
بهار ها،
بهار ها،
بهارها
...
که این اسیر وجه بامداد
ـ چو کرم کور ـ
خبر نگشت.

·        معنی تحت اللفظی:
·        زمان گذشت اما این اسیر تهیه نان روزمره ـ بسان کرم کور ـ از چیزی باخبر نشد.

·        شاعر در این بند واپسین شعر از صرف بخش اعظم اوقات زندگی به تهیه نان روزمره شکوه و شکایت دارد.
·         این همان نکته اوتوبیوگرافیکی خود او ست که ذکرش گذشت.

·        این شامل حال اکثریت قریب به اتفاق اعضای جامعه است.

·        این اما به چه معنی است و به چه دلیل است؟ 

10

·        این بدان معنی است که در جامعه شاعر و در جوامع طبقاتی بطور کلی، دیالک تیک ریاضت و لذت وارونه است:
·        یعنی کفه ترازوی دیالک تیکی به نفع ریاضت سنگینی می کند.
·        بخش اعظم عمر توده های مولد و زحمتکش در زحمت و ذلت و ریاضت می گذرد.
·        به همین دلیل فرصت سر خاراندن حتی پیدا نمی کنند، چه رسد به برخورداری از لذت مادی و معنوی، فیزیکی و فکری ـ هنری.

11
·        دلیل عینی این وارونگی دیالک تیک ریاضت و لذت، دلیل این خلاصه گشتن زیست در جان کندن، سطح توسعه نازل نیروهای مولده است.
·        توده های مولد و زحمتکش نان روزمره را از دل سنگ و چه بسا از کام اژدها بدر می کشند.

12
·        دلیل سطح نازل توسعه نیروهای مولده هم مناسبات تولیدی ارتجاعی، کهنه و نامعاصر است.
·        مناسبات تولیدی به مثابه فرم قید و بندی بر دست و پای نیروهای مولده به مثابه محتوا ست.
·        مناسبات تولیدی لباس تنگی بر اندام نیروهای مولده است و مانع رشد آنها می شود.
·        برای رهایش از این وضع وخیم به انقلاب اجتماعی نیاز مبرم است تا مناسبات تولیدی کهنه منفجر شود و جای خود را به مناسبات تولیدی مدرن بدهد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر