۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

دس انتگراسیون فرهنگی (1)

اثری از مجید افسر
پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس
 برگردان یدالله سلطان پور

1
·         راجع به مسائل و معضلاتی که کاپیتالیسم با تضادهای اجتماعی خاص خود به همراه آورده، مطالبی نوشته شده است.

2
·        راجع به فقر و ذلت فراگیر در مناطق پهناور جهان نیز سخن رفته، که خود تضادی در درون کاپیتالیسم محسوب می شود.

3
·        کاپیتالیسم ـ قاعدتا ـ می بایستی در پی تولید هر چه بیشتر ثروت اجتماعی باشد و به نیت انباشت سرمایه می بایستی مواد تولید شده را در اختیار مصرف کنندگان قرار دهد.

·        پس فقر و ذلت فراگیر جهانی دیگر چرا؟

4
·        تضاد آشکار و عریان کاپیتالیسم در همین جا سر می کشد.

5
·        تضادی که من هنوز بدان نپرداخته ام و اکنون می خواهم ـ حداقل ـ اشاره ای بدان بکنم.
·        زیرا آن از اهمیت جهان بینانه ی بزرگی برخوردار است.

6
·        این تضاد نشاندهنده آن است که جامعه بورژوائی واپسین، دیگر قادر به عرضه فرهنگ جهان بینانه ای نیست.

7
·        کرد و کار فرهنگی کوچکی اینجا و آنجا وجود داشته که اکنون دستخوش تجزیه و تلاشی است.

8
·        پلورالیسم غول آسائی وجود دارد که بمثابه غنای فرهنگی جا زده می شود، ولی ـ در واقع ـ وظیفه ای جز فرود آوردن تبر بر فونکسیون فرهنگ ندارد:
·        فونکسیون اصلی آن عبارت است از جلوگیری از عرضه سمتگیری به انسان ها در جهان.

9
·        در انبوهه عرضه شده به انسان ها، امکان سمتگیری یافت نمی شود.

10
·        این بدان معنی است که بر کلیه تضادهائی که تا کنون مورد بحث قرار گرفته اند، این تضاد جدید، یعنی انحلال کردوکار فرهنگی (دس انتگراسیون فرهنگی)  در کاپیتالیسم اضافه می شود.

11
·        انحلال فرهنگی ئی که زیر هاله عوامفریب کردوکار فرهنگی عظیم، وظیفه سردرگم سازی، گمراه سازی و جهان بینی ستیزی از هر نوع را جامه عمل می پوشاند.

·        چرا؟

12
·        برای اینکه ایراسیونالیسم سیاست خردستیز به نشانه بارز زمان ما بدل شده است.

·     (هانس هاینتس ولتس، «نشانه روشنگری ستیزی» در دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری)

13
·        مارکسیست ها ـ اما ـ برعکس، جهان بینی بی عیب و نقصی را عرضه می کنند که حاوی پیش شرط های لازم برای بسیج اراده سیاسی است.

14

·        این را خطاب به سیاستمداران سوسیالیستی ـ رفرمیستی می گویم که بر آنند که می توان حزب جامعه دگرگونسازی را بدون سمتگیری جهان بینانه تشکیل داد و رهبری کرد.

15
·        هر حزبی ـ بمثابه ابزار سیاسی برای تغییر جامعه ـ بی شک و تردید به مبانی جهان بینانه مشترک نیاز دارد و گرنه به انجمن وراجی بدل خوهد شد.

16
·        هیچ جامعه ای نمی تواند، بدون حد معینی از همنظری جهان بینانه، ارزش ها و آماج های مشترک و انتظارات و توقعات همانند از زندگی ادامه حیات دهد، به آنارشی و هرج و مرج دچار نشود و از هم نپاشد.

17
·        طبقه حاکمه ـ در هر دوران اجتماعی ـ ارزش ها، هنجارها و الگوهای معنوی خود را به طبقات تحت سلطه تحمیل می کند و طبقات تحت سلطه هم ـ ساده لوحانه ـ جهان بینی طبقه حاکمه را بمثابه جهان بینی خود می پندارند.
·        این بخشی از ساختار حاکمیت است.
·        ما این را «هژمونی» (سرکردگی) می نامیم.

18
·        مضامین فکری را ـ اما ـ نمی توان به کسی تحمیل کرد.
·        برای پذیرش مضامین فکری به تأیید نیاز خواهد بود، حتی اگر تأییدی پنداری و تحریف شده باشد.

19
·        اگر میان مضمون سازی های ایدئولوژیکی  با واقعیت اجتماعی تضاد روشنی پدید آید و وارد شعور (ضمیر) مردم شود، آنگاه نظام مبتنی بر هژمونی از هم می پاشد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر