۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم (2)

راین هاردت یلین
برگردان شین میم شین
پیشکش به راوی

بخش دوم


• هگل و مارکس ـ هر دو ـ از خصلت تاریخی مقوله ها و مناسبات که ظاهرا بطور بیواسطه وجود دارند، پرده بر می دارند.

• هگل و مارکس ـ هر دو ـ برای انجام این کار، آنچه را ظاهرا بطور بیواسطه وجود دارد و عینی است، به مثابه چیزی تلقی می کنند که پدید آمده، به مثابه جزئی از کل فراگیرتری که بوسیله سوبژکت تولید شده است.

• البته هر کدام از این دو متفکر بزرگ با تأکیدات خاص خود به این کار مبادرت می ورزند.
• (مراجعه کنید به راینارد ماینر، «مسائل متدی مارکس در مقایسه با مسائل متدی هگل»، 1980، ص 183 و گ. لوکاچ ص 420)

• بدین طریق، نه فقط چگونگی تشکیل رابطه ای نشان داده می شود،
بلکه علاوه بر آن، همزمان تغییرپذیری آن و همچنین تضادهای درونی آن نشان داده می شوند که به مثابه موتور تغییر آن در کار اند.


• هگل و مارکس هر دو وجود را ـ اصولا ـ به مثابه «فرم پدید آمده» نه فقط مثبت، یعنی به مثابه چیزی موجود، بلکه همچنین منفی، یعنی به مثابه چیزی در حال گذار به فرم معین دیگر، یعنی به مثابه چیزی موقتی در نظر می گیرند.
• برای هگل و مارکس، نشان دادن هر چیز در داربست توسعه اش، به معنی انتقاد از ان است.

• (مارکسیسم از این رو، تئوری انتقاد است. مترجم)

• در حالیکه «شعور ساده» در قاموس هگل و اقتصاد دانان بورژوائی در قاموس مارکس از پیش شرط های (پره میس های) موجود شروع به حرکت می کنند، که بررسی شان دیگر لزومی ندارد، (یعنی آنها را اصل قرار می دهند. مترجم)، هگل و مارکس به نشان دادن خصلت تولد (تولید شدگی) همین پیش شرط ها کمر می بندند.

• ضمنا اجزای پدیدار گشته را و همچنین کل ماهوی را وارد گردش دایره وار می سازند:

• برای توضیح هر چیز ساده به توضیح چیز مرکب می پردازند و برای توضیح هر چیز بغرنج از توضیح ساده به راه می افتند.
• منفردی که در پیوند استدلالی قرار دارد، در عین حال، عام نیز است.

• مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• هر دو مقوله منفرد و عام بدین طریق نه به مثابه مقولات ایستا و مجزا از یکدیگر، بلکه به مثابه اقطاب یک رابطه متقابلا مؤثر در یکدیگر و متأثر از یکدیگر در نظر گرفته می شوند.

• به همان سان نیز عام اجتماعی معینی که مورد بررسی قرار می گیرد، به مثابه خاص تاریخی همبستر با تضادها در نظر گرفته می شود.
• در ضمن، آنچه که در مقوله ها تخمیر یافته، به مثابه نتیجه موقتی حاصل از حل تضادهای درونی تلقی می شود که خود خصلتی گذرا دارد.
• (هگل، ص 25)

• دینامیسم این تضادها بیدرنگ از حد مقولات ساده پا فراتر می گذارد و در سیر تحولی خویش هم بلحاظ محتوا غنی تر می شود و هم عامتر می گردد.

• مراجعه کنید به مقوله در دایرة المعارف روشنگری

• هگل و مارکس در هر مرحله این روند نشان می دهند که مقولات مربوطه هم با واقعیت عینی مورد بحث انطباق دارند و هم ندارند.
• هم گشتاورهای نشاندهنده پیشرفت نشان داده می شوند و هم نواقص و محدودیت ها.

• با هر فراغت از رابطه تضادمند، دلایل پیدایش نوین آنها و فرم های نوین رابطه تضادمند نشان داده می شوند:

• مقولات مجرد مقولات مشخص را مشروط می سازند و مقولات مشخص مقولات مجرد را در سمت و سوی معینی هدایت می کنند.
• اینها همه به هم می پیوندند و کل منسجمی را بوجود می آورند که بکمک تضادهائی که در خود آن در جوش و خروش اند، می تواند توسعه یابد و مشخصیت (تشخص) کسب کند.
• در آن اما نتایج از بین رفته در هر مرحله بغرنج به چشم می خورند.
• (مراجعه کنید به گ. لوکاچ ص 326)

• تنها از طریق توضیح سیستماتیک ـ منطقی مقولات منفرد و بظاهر تثبیت یافته در پیوند با وساطت مندی شان از چهره چیزهای بیواسطه و ابدی پرده برداشته می شود.
• (هانس هاینتس هولتس، «وحدت و تضاد. تاریخ مسئله ای دیالک تیک در عصر جدید»، جلد اول 1997، ص 17)

• هگل و مارکس در آغاز توضیح خویش، تعریفی ارائه نمی دهند تا بسان ریاضیات به توصیف ماهیت مندی منجمد منجر شود.
• (المار ترپتوف، «تئوری و پرایتک در آثار هگل و هگلیانیست های جوان»،ص 11)

• آندو به تجزیه و تحلیل فرم آغازینی می پردازند و در جریان بعدی این فرم، گشتاورهای متضاد ماهیت موجود در توسعه را نشان می دهند.
• (ییندریچ یلنی، «منطق علم در «کاپیتال»»، 1969، ص55)

• هگل و مارکس در نمایشات خود به نمایش تصاویر منفرد اقدام نمی کنند، تا بنا بر ساختار آن مابقی را راحت بگذارند.
• هگل و مارکس تمامت فیلم را نشان تماشاچی می دهند:
• تصاویر آنها خود با تصاویر دیگر در می آمیزند.
• چیزها در رودخانه حرکت خویش نمایش داده می شوند.

1
هگل


• ساخت «فنومنولوژی روح» را در نظر بگیریم:
• در بازسازی پله های ضرور تشکیل روح، هر فرم شعور در رابطه با خصلت تشکیلش مورد بررسی قرار می گیرد و هر دعوی دانش وادار می شود که راجع به خویشتن خویش اطلاع دیالک تیکی عرضه کند.
• (هگل،ص 20، گ. لوکاچ، ص 535 و 542)

• این راه دانش شکل گیرنده را باید به مثابه شناخت شکل گیرنده بی وقفه منطبق با چیز مورد نظر و به مثابه خودشناسی روح تلقی کرد که با آگاهی به سدها در فرم شناخت مربوطه به مثابه پایان دادن بدان نیز همراه است.

• برای هگل میان شناخت پایان مند و شناخت مطلق دره گذرناپذیری (تضاد لاینحلی) وجود ندارد.
• درست برعکس.
• همه مراحل شناخت با یکدیگر پیوند دارند.

• مراجعه کنید به پایان مند و بی پایان

• این دژ ساختاری واقعیت عینی ببرکت بازتاب فلسفی گشوده می شود.

• بنظر هگل، این بنیان ها بوسیله کردوکار (روحی) تولید می شوند.

واقعیت نمودین به مثابه چیزی غیر قابل شناخت تلقی نمی شود.
• علل آن مورد بررسی قرار می گیرند.
• در حین این بررسی، نه تنها تصویر واقعیت نمودین تغییر می یابد، بلکه خود شناخت نیز دگرگون می شود.
• زیرا شناخت نشان می دهد که عینیت (اوبژکتیویته) در هر حال با روح وساطت می شود.

• هگل در فنومنولوژی، ایستگاه های عبور از شعور پایان مند به شعور مطلق را نمودار می سازد.
• او نشان می دهد که روح چگونه با طی مسیری مارپیچی، خود را دگرگون می سازد.

• بر طبق آن، نه تنها نتیجه شناخت به روح تعلق دارد، بلکه راه نیل به نتیجه نیز:

• «راه به سوی علم، خود، علم است!»

• در قاموس هگل، نفی ناگزیر دانش طبیعی بوسیله «اسکپتیسیسم خودانگیز» صورت می گیرد که با انفجار فرم تنگ شعور کهنه و نمودارسازی تضادهای موجود در آن، شکل نوینی از دانش و ثمرات مثبت پدید می آورد.


• پیش شرط های (پره میس های) نادرست به نتیجه گیری های نادرست منتهی می شوند:
• شعور کاذب بارها و بارها به بن بست می رسد.
• این بن بست ها اما وسیله خروج از بن بست ها را عرضه می کنند.

2
مارکس


• کارل مارکس نیز در توضیح روند خودبهره وری مستقلگشته سرمایه بسان هگل پیش می رود.

• او نیز برای نشان دادن فرم جریان رابطه تضادآمیز میان ارزش مصرف و ارزش، از انتزاعی ترین و ساده ترین مقوله، یعنی کالا شروع به حرکت می کند و از پله های مقولات مشخصتر از قبیل پول، سرمایه، نیروی کار، ارزش اضافه و الی آخر بالا و بالاتر می رود.


• اینها اما بر مقولات عامتر مبتنی اند و بالضروره از انها استخراج شده اند.


• مارکس نیز بسان هگل نواقص تجزیه و تحلیل را می بیند.

• او برای مثال در اقتصاد کلاسیک بورژوائی به عدم توجه به وساطت کامل فرم ها پی می برد.
• اقتصاد دانان بورژوائی به تعیین ماهوی فرم نایل نمی آیند و این اشتباهات در سنتز نهائی تکرار می شوند:
• نقاط آغازین نادرست تعیین شده نتایج نهائی نادرست به دنبال می آورند.
• نیل به توسعه ژنتیک موضوع مورد بررسی صورت نمی گیرد.
• زیرا پیش شرط ها (پره میس ها) حل نمی شوند و بازتاب نمی یابند.
• بلکه بطور صاف و ساده پذیرفته می شوند.
• به جای استخراج نمودها (پدیده ها) از تعین های ماهوی، مقوله های آنها کم و بیش بطرز امپیریکی تعیین می شوند و نهایتا در رابطه ای خارجی نسبت به آنها قرار داده می شوند:
• بدین طریق، پدیده های نمودین به عنوان پدیده های ماهوی تلقی می شوند.

• مارکس ـ برخلاف اقتصاد دانان کلاسیک بورژوائی ـ مقولات انتزاعی (مجرد) را وارد پیوند توسعه ژنتیکی ـ منطقی می سازد.
• بعد آنها را در شرایط زمانی مشخص انتظام می بخشد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر