۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

حق عجز

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کاف به کسی که دچار مشکل شده بود، کمک کرد.
• او اما بی کمترین قدردانی از آقای کاف، گذاشت و رفت.

• آقای کاف از قدرناشناسی مرد،
با صدای رسا لب به شکوه گشود و دوستانش را دچار تحیر ساخت.

• آنها رفتار آقای کاف را مغایر با رسم و رسوم دانستند و به خرده گفتند:
• «مگر نمی دانی که کار خیر را کسی به نیت قدردانی انجام نمی دهد؟
• مگر از عجز انسان ها در زمینه قدردانی خبر نداری؟
»

• «خود من پس چی؟»، آقای کاف به طعنه گفت.
• «مگر من انسان نیستم؟
• چرا نباید من هم حق عجز داشته باشم و به ازای خدمتی که کرده ام، انتظار قدردانی؟

• آدم ها اغلب احساس حماقت می کنند، وقتی که کسی حق شان را زیر پا می گذارد.

• راستی، چرا؟»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر