۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

گذار از مجرد به مشخص

فرازی از رساله های اقتصادی کارل مارکس
سرچشمه:
http://www.kommunisten.at
برگردان شین میم شین


کارل مارکس 150 سال پیش در اثر خود تحت عنوان «گروندریسه اقتصاد سیاسی» متد تحلیلی علمی خود را معرفی می کند.

• اگر ما کشور مفروضی را بلحاظ سیاسی ـ اقتصادی در نظر بگیریم، از جمعیت آن کشور، تقسیم آن به طبقات، شهر، روستا، دریا، رشته های تولیدی مختلف، درآمد و مخارج، تولید و مصرف سالانه، قیمت کالاها و غیره آغاز می کنیم.
• شروع کردن از شرایط رئال، مشخص و واقعی ـ ظاهرا ـ شیوه درستی بنظر می رسد:
• مثلا در اقتصاد از جمعیت کشور، بنیان و سوبژکت کل عمل تولیدی جامعه شروع کردن.

• اما با دقت بیشتر می توان به نادرستی این شیوه بررسی پی برد.

• جمعیت یک مفهوم انتزاعی (مجرد) است، اگر طبقات جامعه نادیده گرفته شوند.

• طبقات نیز به نوبه خود کلمات توخالی اند، اگر ما عنصری را که طبقات مبتنی بر آنند، مثلا کار مزدوری، سرمایه و غیره را نشناسیم.
• طبقات تابع مبادله، تقسیم کار، قیمت و غیره اند.

• سرمایه ـ برای مثال ـ بدون کار مزدوری، ارزش، پول، قیمت و غیره هیچ است.

• اگر ما با جمعیت کشور آغاز کنیم، تصور درهم بر هم و مغشوشی از کل خواهیم داشت و ضمن تحلیل، رفته رفته به مفاهیم ساده تر خواهیم رسید.

• از عوامل مشخص یادشده به مفاهیم مجرد و نهایتا به ساده ترین تعاریف خواهیم رسید.


• از همین جا دوباره مراجعت به سوی جمعیت آغاز می شود.

• این بار اما نه با تصور مغشوشی از کل، بلکه با تصوری از کلیت غنی از تعاریف و روابط بیشمار.

بازتولید معنوی (روحی)


• راه اول راهی است که اقتصاد در پیدایش خود بلحاظ تاریخی در پیش گرفته است.

• اقتصاد دانان قرن هفدهم ـ برای مثال ـ همیشه با کل زنده، با جمعیت، ملت، دولت، دولت های بیشمار و غیره آغاز کرده اند.
• اما همیشه نهایتا در نتیجه تحلیل به کشف روابط مجرد و عام تعیین کننده، از قبیل تقسیم کار، پول، ارزش و غیره نایل آمده اند.

• به محض اینکه این گشتاورهای منفرد ـ کم و بیش ـ تثبیت یافته اند و تجرید گشته اند، سیستم های اقتصادی از پله های مفاهیم ساده از قبیل کار، تقسیم کار، حوایج، ارزش مبادله بالا و بالاتر رفته اند، تا به دولت، مبادله میان دول و بازار جهانی رسیده اند.

• این متد دوم، بیشک متد علمی درستی است.

• مشخص از آن رو مشخص است که جمعبندی ئی از تعین های بیشمار است، یعنی وحدت متنوع ها ست.
• از این رو، تفکر به مثابه روند جمعبندی، به مثابه نتیجه نمودار می گردد و نه به مثابه نقطه آغازین.
• بی اعتنا به اینکه منظور نقطه آغازین واقعی و لذا نقطه آغازین بررسی و تصور باشد و یا نباشد.

• در راه اول، تصور کامل از تعاریف مجرد محو می شود.
• در راه دوم، تعاریف مجرد از طریق تفکر، به بازتولید چیزهای مشخص منتهی می شود.

• هگل از این رو دچار توهم می شود و رئال را به مثابه نتیجه تفکر جمعبندی گر، ژرفنده و خود جنب تلقی می کند.

• اما متدی که از پله های مجرد به سوی مشخص بالا می رود، نوع از آن خود کردن خاص تفکر است، نوع بازتولید مشخص به مثابه مشخص روحی (معنوی) تفکر است.
• این هرگز روند پیدایش خود چیزهای مشخص نیست.

• کلی که در کله آدمی به مثابه کل فکری نمودار می گردد، محصول کار کله متفکر است، محصول کار کله ای است که جهان را به تنها شیوه ممکنه خاص خود از آن خود می کند، شیوه از آن خود کردنی که با از آن خود کردن هنرمندانه، مذهبی، پراتیکی ـ معنوی این جهان فرق دارد.

• سوبژکت رئال تا زمانی که کله آدمی فقط گمانورزانه، فقط بطور تئوریکی رفتار می کند، کماکان در خارج از کله در استقلال خود باقی می ماند.

از این رو سوبژکت باید در متد تئوریکی نیز جامعه را به مثابه پیش شرط مدام تصور آماج قرار دهد.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر