۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

چاله ها و چالش ها (5)

ما بارگه دادیم!
(سابقه کمونیسم ستیزی در دوران امپریالیسم)
رضا حسروی
سرچشمه: مجله هفته
http://www.hafteh.de

1
حسن

• با تشکر از نویسنده محترم من می خواهم به چند نکته اشاره کنم تا به صحت و سقم نظراتم پی ببرم:
• مباززه بر ضد کمونیسم همزاد جنبش کارگری کمونیستی بوده و به دوران امپریالیسم محدود نمی شود.
• شبح سرخ در مانیفست و تهمت های وارده بر مارکس مبنی بر اشتراکی کردن زنان و غیره نشانه بارز آن است.


• نوشته به احساسات عمیق سرشته است که آدمی را یاد دوره آغازین جنبش کارگری ـ کمونیستی می اندازد.

• نویسنده به تزار و غیره فحش و دشنام می دهد و مسئله را شخصی می سازد.
• شاید یکی از خصوصیات استالینیسم باشد این نوع برخورد.

• مفاهیم «سرقت» و «سارقین» مفاهیم پردونیستی ـ آنارشیستی اند که از سوی خود مارکس نقد شده اند:

• بورژوازی از کارگر چیزی نمی دزدد.
• این خودویژگی کالای نیروی کار است که بیش از بهایش ارزش می زاید و این بختیاری بورژوازی خریدار این کالا ست.
• بورژوازی انحصاری هم از ملل دیگر نمی دزد، به زور می ستاند.
• سرقت مقوله دیگری است.

• مفهوم «دوران انحصارات» نداریم.

• دوران امپریالیسم داریم.
• سرمایه داری انحصاری داریم.

«مارکسیسم حکومتگر» نداریم.

• علم حکومت نمی کند، طبقه حکومت می کند.

• دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، منظور تسلط صوری کار زنده و متفکر بر کار مرده و متراکم است.

• من اولین بار است که چنین تعریف معیوبی راجع به دیکتاتوری پرولتاریا می شنوم.
• تسلط صوری کار متفکر بر کار متراکم؟
• مقولات اقتصادی کار زنده یعنی نیروی کار کارگر که مادیت می یابد و کار مرده یعنی کالا، وسایل تولید و غیره.
• دیکتاتوری پرولتاریا از اسمش معلوم است دیکتاتوری پرولتاریا بر سرمایه داران و فئودال های سرنگون شده است.
فرم دولت دوره گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم است.

• مقاله باید روشنگر باشد نه گیج کننده.


• کار متفکر و متراکم نداریم.

• سرمایه متراکم داریم.
• مقوله سرمایه خود بحث انگیز است.
• در کمونیسم هم سرمایه به معنی اقتصادی آن وجود خواهد داشت، حتی می توان گفت که در کمون اولیه و برده داری و غیره هم وجود داشته است.
زنده باشید
2
رضا خسروی

• تذکر شما مبنی براینکه کمونیسم ستیزی به گذشته دورتری بازمی گردد، کاملا درست است.
• شاید، من در بیان منظورم اشتباه کرده و جملاتی « نا » دقیق بکار برده باشم.
• هیچ بعید نیست.
• ولی «قصد محدود کردن کمونیسم ستیزی به دوران امپریالیسم» را نداشتم.
• خیر، آگاهانه یک گذشته نزدیک تر، دوران انحصارات و امپریالیسم را در مد نظر قرار دادم.
• همین.

• اگر اشتباه نکنم، من فقط از «تزاریسم » صحبت کردم و نه از این یا آن «تزار»
• معذالک، فرض می کنیم که رای شما صائب باشد و حقیر «به تزار و… دشنام داده و مساله را شخصی کرده ام !»
• البته، من با کسی بنام «تزار» خرده حساب شخصی نداشته و ندارم.
• ولی فضولی می کنم، مثل اینکه شما شخصیت «حقیقی و حقوفی» را یکسان می پندارید.
• بنظر من «تزار و بعنوان تزار» با انسان، انسان به مفهوم بیولوژیک کلمه، بمثابه یک ارگانیسم ۴۸ کروموزمی، فرق می کند.
• چطور؟
• توضیح می دهم.
• چون «تزار» یک یک نامگذاری حقوقی، عنوانی است که به یک رابطه اقتصادی و اجتماعی اشاره دارد.
• همچنانکه مالک و ارباب، یا بورژوآزی در دوران رقابت آزاد تا دوران انحصارات و امپریالیسم.

• پرولتاریا چیست یا کیست؟
• من از این شخصیت تاریخی، هستنده ذیشعوری را ادراک می کنم که نیروی کارش را به سرمایه دار می فروشد و امرار معاش می کند.
• یعنی، کار زنده و متفکر.
• والا ماشین هم کار می کند، ولی متفکر نیست.

• از قضا من به کار زنده و متفکر و نه «کار متفکر» اشاره کردم – یعنی کارگر.


• ذیشعوری انسان ـ هم،کارگر هم کارفرما ـ اصلا یک امر طبیعی است.

• مگر اینکه بگوئیم کارگر ذیشعور نیست.

• اصطلاح سرمایه نیز، به یک کار قبلی اشاره دارد.

• کاری است که در گذشته انجام شده، در جریان تولید عینیت پیدا کرده، در این یا آن شکل معلوم – از سوزن و سنجاق گرفته تا بیل و گلنگ و توپ و تانک و طیاره و… تلمبار، متراکم گشته است.

• سخن برسر یک مقوله واحد - کار – در دو حالت متفاوت است.

• در حالت زنده و قابل انجام و در حالت مرده و انجام شده.

• دیکتاتوری پرولتاریا، هیچ چیز دیگری نیست جز تسلط صوری کار زنده و متفکر بر کار مرده و متراکم.

• از شما چه پنهان که این دیکتاتوری پرولتاریا، مارک طبقاتی روشنی دارد.

• ولی چرا «صوری» به معنای ظاهری، رسمی و زوری.

• چون دیکتاتوری پرولتاریا، دولتی است که می خواهد تمام مناسبات اقتصادی و اجتماعی دوران کهن را ریشه کن کند.

• عامل غیر اقتصادی «حق» مالکیت خصوصی بر وسائل تولید اجتماعی، استثمار فرد از فرد و… را ملغی کند.
• می خواهد آرایش طبقاتی جامعه را بکلی از میان ببرد.
• می خواهد تولید و توزیع را برمبنای نیازهای مصرفی جامعه سازمان دهد.
• می خواهد جلوی برتری و برتری طلبی را بگیرد.
• نگذارد که کسی یا گروهی از قبل کار غیر، کس یا گروهی دیگر ارتزاق کند و…
• تا زمانی که این می خواهدها، مناسبات مطلوب مسجل شود.
• بازآفرینی عینی و ذهنی خود کاری پیدا کند، تسلط وافعی کار زنده و متفکر، انسان، بر کار مرده و متراکم مستقر گردد…
• این درک و تعریف من از دیکتاتوری پرولتاریاست.
3
حسن

نکته اول در پاسخ شما
اگر اشتباه نکنم، من فقط از «تزاریسم » صحبت کردم و نه از این یا آن «تزار»

• درست است، ولی وقتی شما می نویسید:
• «تزاریسم، این جرثومه فساد و تباهی و ...» به خواننده به جای شعور، شور و احساسات می دهید.
• در حالی که خواننده در وهله اول باید شعور دریافت کند تا پس از از آن خود کردن شعور (هضم و درک و فهم تئوری) در شولای شور بریزد و دیالک تیکی از شور و شعور فراهم آورد.

• اگر چنین نکنیم، خواننده به شور می آید، ولی بی شعور می ماند.

• آنگاه با وزش بادی تغییر موضع می دهد و از کمونیستی فاشیستی در می آید.

• مقاله شما با واژه مبهم «ما» شروع می شود و سپس هندوانه ای بزرگ زیر بغل «ما» گذاشته می شود و از «ما» ی کذائی «بارگه داد» کذائی در می آید.
• این جور نوشتن به بدآموزی منجر می شود، اثر تربیتی منفی و چه بسا ضد آنچه که شما در نظر دارید، به جا می گذارد.
• خواننده تربیت یافته در مکتب شما فردی توخالی و پرمدعا از جنس شاملو و قراگوزلو و امثالهم می شود.

• اگر تزاریسم را تحلیل طبقاتی می کردید (بیشک می توانستید) و بقیه را به خود خواننده محول می کردید، مثبت تر و مؤثرتر می بود.


• این نظر من است که سرتاپایم پشیزی نمی ارزد.


• منظورم از شخصی کردن قضیه نه خرده حساب داشتن، بلکه متد بررسی است.

• خیلی ها به جای بررسی نظر معینی و اثبات صحت و سقم نظر، به صاحب نظر حمله می کنند و رسوایش می سازند، پند می دهند، اخطار می دهند، بزعم خود راهنمائی و نهی از منکر می کنند، رشوه می دهند.

• اینها شیوه های ماقبل علمی اند.


• اگر خود نظر بررسی اوبژکتیف شود و رد و یا قبول شود، بی اعتنا به صاحب نظر، اثرش ماندگارتر است.

• شاید اصلا شما این برخورد را نکرده اید.
• من برای مثال گفتم تا منظورم را روشن کرده باشم.
• من در خردمندی تان شکی ندارم و راستش اولین بار است که با فرزانه ای از قماش شما برخورد می کنم، بسان خسی که به میقاتی بر بخورد به قول آل احمد.
• شخصیت «حقیقی و حقوفی» دیالک تیکی را تشکیل می دهند و به هر دو باید برخورد اوبژکتیف داشت.
• جرثومه فساد نامیدن هر دو از برخورد سوبژکتیف حکایت می کند.

نکته دوم در پاسخ شما
پرولتاریا چیست یا کیست؟
من از این شخصیت تاریخی، هستنده ذیشعوری را ادراک می کنم که نیروی کارش را به سرمایه دار می فروشد و امرار معاش می کند.
یعنی، کار زنده و متفکر.
والا ماشین هم کار می کند، ولی متفکر نیست.

• پرولتاریا یک طبقه اجتماعی است.
• نیروی کارش را بمثابه کالا می فروشد.
• پرولتاریا کار زنده متفکر نیست.
• پرولتاریا انسان اندیشنده ای است که کالائی جز نیروی کارش ندارد.

• شما مقوله « کار» را دقیق بکار نمی برید و گرنه کار را به ماشین نسبت نمی دادید:


• کار عبارت است از کرد و کار هدفمند و آگاهانه انسان.

• کار عبارت است از «روندی میان انسان و طبیعت.....
• روندی که در آن انسان کنش خویش را وساطت، تنظیم و کنترل می کند»، به قول مارکس.
• کار بطور جسمی و روحی تحقق می یابد.

نکته سوم در پاسخ شما
ذیشعوری انسان هم، کارگر یا کارفرما، اصلا یک امر طبیعی است.

• ذیشعوری انسان نه امری طبیعی، بلکه امری اجتماعی است.
• شعور در روند کار و ببرکت کار پدید می آید که شما بیشک بهتر از من می دانید.
• شعور مادرزادی نیست.

نکته چهارم در پاسخ شما
سرمایه نیز، بیک کار قبلی اشاره دارد.
کاری است که در گذشته انجام شده، در جریان تولید عینیت پیدا کرده، در این یا آن شکل معلوم – از سوزن و سنجاق گرفته تا بیل و گلنگ و توپ و تانک و طیاره و… تلمبار، متراکم گشته است.

• حکم «سرمایه کار مرده است» از مارکس به یادگار مانده.
• من نمی دانم مشخصا در چه رابطه ای بر زبان آورده است.

• اگر شما گاوآهن را سرمایه تلقی کنید، می توانیم بحث کنیم:

• بنظر من گاوآهن فی نفسه دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت است، دیالک تیک آهن و آدم است، دیالک تیک طبیعت و روح است.

• روح به قول هگل، نیروی فکری و جسمی و عاطفی انسان به قول من، در ماده رسوخ کرده، با آن درآمیخته، در آن ذوب شده و آهن خام گاوآهن شده است.


• گاوآهن فقط کار مرده نیست.

• کار مادیت یافته صرف نیست.

نکته پنجم در پاسخ شما
دیکتاتوری پرولتاریا، هیچ چیز دیگری نیست جز تسلط صوری کار زنده و متفکر بر کار مرده و متراکم.

• دیکتاتوری پرولتاریا فرم حاکمیت طبقات مولد بر بورژوازی است.
• حاکمیت خود دیالک تیکی از فرم و محتوا (صورت و مضمون) است.

• ما نمی توانیم از سلطه صوری سخن بگوییم.

• سلطه فرمال و یا صوری محض وجود ندارد.

• پرولتاریا نمی تواند ظاهرا حاکم باشد ولی واقعا حاکم نباشد.


• بلحاظ فرم
دیکتاتوری پرولتاریا با دیکتاتوری طبقات دیگر ـ اتفاقا ـ فرقی ندارد، بلکه بلحاظ محتوای طبقاتی اش تفاوت و حتی تضاد دارد که شما بهتر از من می دانید.


نکته ششم در پاسخ شما
چون دیکتاتوری پرولتاریا، دولتی است که میخواهد تمام مناسبات اقتصادی و اجتماعی دوران کهن را ریشه کن کند.

• از همین حکم تان درک غیر دیالک تیکی (مکانیکی) به مسائل به چشم می خورد:
• «ریشه کن کردن همه مناسبات اقتصاد و اجتماعی! »

• دیکتاتوری پرولتاریا بیانگر محتوای طبقاتی و طبیعت دولتی قدرت طبقه کارگر است.

• نفی در آموزش مارکس و هگل همیشه نفی معین و مشخص است و نه انتزاعی و مجرد.


• نفی همواره دیالک تیکی است و نه مکانیکی.


• چیز کهنه (مناسبات اجتماعی و غیره) نیست و نابود نمی شود (نفی مکانیکی)، بلکه فقط جنبه های منفی اش نفی می شود و جنبه های مثبت آن حفظ می شود.


• لنین در اثرش تحت عنوان « دولت و انقلاب» در این زمینه صراحت بی چون و چرا به خرج داده است.


• در آموزش مارکس دیالک تیک گسست و پیوست (نفی نفی) نامیده می شود.

• شما هم به عنوان فرزند، پدر خود را نفی دیالک تیکی کرده اید:
• جنبه های مثبت و پویای او را از آن خود کرده اید و جنبه های منفی و کهنه او را دور ریخته اید.
• فزند شما هم با شما همین کار را خواهد کرد.

4
رضا خسروی

• من این بازی دیالکتیکی شما را نمی فهمم.
• والسلام.

پایان
ویرایش متن از دایرة المعارف روشنگری است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر