۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

در قبال قلدری چه باید کرد؟

برتولت برشت
از قصه های آقای کوینر
برگردان میم حجری

پیشکش به خواهرم مرضیه توانگر
همنفس از نفس افتادگان

• روزی از روزها، کوینر اندیشنده در سالنی، برای عده ای سخنرانی می کرد.
• ناگهان متوجه شد که مردم از او دوری می جویند و سالن را با شتاب ترک می گویند.


• آقای کوینر به دور و برش نظر کرد و قلدری را پشت سر خود دید.


• «چه می گفتی؟»، قلدری از آقای کوینر پرسید.

• «از محسنات قلدری سخن می گفتم»، آقای کوینر جواب داد.


• وقتی آقای کوینر پیش شاگردانش برگشت، شاگردانش دلیل بی جربزگی او را پرسیدند.

• آقای کوینر گفت:

• «جربزه من برای له و لورده شدن نیست.
• برای اینکه من در این اوضاع و احوال بیشتر از قلدری باید عمر کنم.
»

• بعد برای شاگردانش قصه زیر را نقل کرد:


• روزی در روزگار بی قانونی، آژانی وارد خانه آقای عگه شد که «نه» گفتن آموخته بود.

• آژان فرمانی را نشانش داد که از سوی حکام شهر صادر شده بود.
• فرمان حاکی از آن بود که هر جا آژان پا گذارد، هر چیز خوردنی در آنجا مال او می شود و صاحب خانه به نوکر او بدل می گردد.

• آژان روی مبلی جا خوش کرد و غذا خواست.

• بعد خود را شست، دراز کشید و هنوز خوابش نبرده بود که پشت به عگه و رو به دیوار، پرسید:
• «نوکر من خواهی شد؟»

• آقای عگه لحاف رویش کشید، مگس ها را تاراند، ساز و برگ خواب راحت او را فراهم آورد و بسان این روز، هفت سال آزگار به فرامین او گوش سپرد.
• اما علیرغم همه این خدمات، از بر زبان راندن کلمه ای سر باز زد.

• پس از گذشت هفت سال، آژان که از فرط خور و خواب و فرماندهی بیش از اندازه خیک شده بود، ترکید.


• آقای عگه جسد سنگینش را در لحاف مندرسی پیچید، از خانه بیرون انداخت، خانه را شست، در و دیوار خانه را ضد عفونی کرد، نفسی از سر آسایش کشید و جواب سؤال او را بر زبان راند:
• «نه!»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر