۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم (5) (بخش آخر)

موشه پوستون (1942)
استاد دانشگاه شیکاگو
زندگی در فرانکفورت (1972 ـ 1982)
همکاری در انستیتوی تحقیقات اجتماعی
اخذ دکترا از دانشگاه گوته فرانکفورت (1983)
موضوعات پژوهش:
تاریخ معنوی اروپا
تئوری انتقادی
تاریخ آلمان در قرن بیستم
آنتی سمیتیسم و تحول تمام ارضی
پژوهش انتقادی ـ ارزشی از تئوری مارکس
آثار:
زمان، کار و حاکمیت اجتماعی
تفسیر جدیدی از تئوری انتقادی مارکس (2003)
ناسیونال ـ سوسیالیسم و آنتی سمیتیسم (1988)
پسیمیسم انتقادی و مرزهای مارکسیسم سنتی (1982)

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم
راین هاردت یلین
برگردان شین میم شین

ادامه بخش سوم


• در وساطت نامنظم کالاها از طریق بازار و رقابت، کالاها و شرایط تولید آنها و بهره وری از آنها ـ یعنی چیزها و روابط میان چیزها ـ بطرز روز افزونی قدرت تقدیری بر انسان ها کسب می کنند. (کلیات مارکس و انگلس، جلد 25، ص 826)

• سهم خاص انسان ها در آن، بوسیله حرکات بهره وری غیر شخصی مورد پرده پوشی قرار می گیرد.
• روابط انسانی چیزواره می گردند و روابط شیئی حیات خاص خود را کسب می کنند.

• در نتیجه، مناسبات اجتماعی در جامعه بورژوائی چنان بنظر می رسند که گویا اصلا اجتماعی نیستند و بدین طریق چیزواره گشتن های مرتبط به هم روابط انسانی چنان بنظر می رسند که انگار طبیعی (خدا دادی) اند. (مقایسه کنید با موشه پوستون، «زمان، کار و حاکمیت اجتماعی»، 2003، ص 392 )


هلموت رایشلت (1939)
اقتصاد دان و جامعه شناس آلمانی
موضوع پژوهش:
تئوری ارزش مارکس

• این اونتولوژیزاسیون روابط اجتماعی بنا بر توضیح مارکس مبنی بر خود جنبی دیالک تیکی فرم کالائی فزونی می گیرد. (هلموت رایشلت، «راجع به ساختار منطقی مفهوم سرمایه در قاموس مارکس»، 1970، ص 90 )

• خودجنبی دیالک تیکی فرم کالائی در اثر مارکس تحت عنوان «کاپیتال» از کالا به پول و در گذر از سرمایه به بهره (نزول) و سرانجام به اجاره اراضی می رسد، آنجا که سهم کار انسانی کاملا محو می گردد.

• اینجا دیگر خواص اجتماعی چیزها در مناسبات تاریخی معین، بطور کامل و تام و تمام بر مناسبات ارضی ناتورالیزه شده است.

• همزمان پیشرفت توسعه مناسبات سرمایه داری که بمثابه سوبژکت اوتوماتیک، کلیه روابط اجتماعی را بطرز روزافزونی زیر سلطه می گیرد، برای سوبژکت های واقعی این روند، یعنی برای انسان ها روابط انقیادی و فتیشیستی افزایش می یابند. (مقایسه کنید با ترپتوف، «تئوری بیگانگی در قاموس مارکس»، ص 88)

• مراجعه کنید به فتیشیسم (بت پرستی)

• مناسبات اجتماعی ساخته انسان ها به مثابه چیزهای مستقل جلوه می کنند و خود انسان ها با نیازمندی های شان سرسپرده و تابع آنها نمودار می گردند.

• مارکس این تابعیت روزافزون انسان ها به ساختارها و فراورده های خود ساخته را به مثابه تشدید گام به گام بیگانگی تلقی می کند. (کلیات مارکس و انگلس، جلد 25، ص 108)

• این بیگانگی اما بنظر مارکس وسیله غلبه بر خود را نیز ایجاد می کند.

• زیرا اقتصاد مبتنی بر رقابت بورژوائی بطرز پیشرونده ای نیروی کار انسانی را با تکنولوژی جایگزین می سازد و فرم تولید و بازتولید اجتماعی منظمی را بلحاظ عینی امکان پذیر می سازد و در اختیار مزدبگیران قرار می دهد.


• به قول پوستون با رابطه ارزشی، حاکمیتی از طراز نو تشکیل می گردد :

• این رابطه در فرم حاکمیت ناتورالیزه گشته نمودار می گردد.
• زیرا آن بطور مستقیم، شخصی و سوبژکتیف اعمال نمی شود و حتی خود برخورداران را تحت سلطه خویش می گیرد. (پوستون، ص 127)

• بر این رابطه، دوباره با یکسان انگاری کار بمثابه پیش شرط ضرور هر وجود اجتماعی با کار مجرد بمثابه مرجع میانجی در اقتصاد کالائی خاص سرپوش نهاده می شود و بدین وسیله اصل کار مجرد اونتولوژیزه می شود. (مراجعه کنید به کلیات مارکس و انگلس، جلد 23، ص 86)

• در ضمن، در این رابطه فرم مسلط کار نه تنها به تولید کالا، دستمزد و سود، بلکه علاوه بر آنها، به تولید مستمر مناسبتی می پردازد که موجد این رابطه است.

• بدین وسیله، به قول اونایل ، تحلیل مارکس مبنی بر استقلال یابی حرکت کالا در دو سطح جامه عمل می پوشد:
• استقلال یابی حرکت کالا نه تنها به مقوله های اقتصادی مربوط می شود، بلکه آنها را بمثابه روابط تثبیت یافته و چیزواره گشته انسانی جلوه گر می سازد.
• یعنی این مقوله ها را بلحاظ ماهیت به موجد و به روابط طبقاتی موجد برمی گرداند.

• استقلال یابی دم افزون روند تشکیل ارزش و مقولات شیئی آنها، از قبیل کالا، پول و سرمایه بمثابه سمبل و نشانه ترکیب اجتماعی و تاریخی معین افشا می شوند. (مقایسه کنید با پوستون، ص 215)

دیتر ولف (1942)
عالم علوم اجتماعی، عالم اینفرماتیک
مؤلف آثار بسیار در زمینه تئوری های هگل و مارکس راجع به جامعه بورژوائی
آثار:
هگل و مارکس (راجع به ساختار حرکت روح مطلق و ساختار حرکت سرمایه) (1979)
تئوری هگل در زمینه جامعه بورژوائی (1980)
کالا و پول (تضاد دیالک تیکی در کاپیتال مارکس) (1985)
و دهها اثر دیگر

• زیرا به قول دیتر ولف، وارونه گشتن انسان و اشیاء اگرچه از آن رو ست که اشیاء وساطت میان انسان ها را پدید می آورند، ولی دلیل وارونگی نه در خود اشیاء، بلکه در دو فاکتور زیر است:

1

• در مناسبات خاصی است که در آن، کار مجرد مرکزیت اجتماعی کسب می کند و به مثابه مبادله چیزها جلوه گر می شود.

2

• در شرایط اجتماعی معینی است که این رابطه را درو هله اول امکان پذیر می سازد. (دیتر ولف، «تضاد دیالک تیکی در کاپیتال مارکس»، 2002، ص 73 )

• بنظر مارکس ـ اما ـ نه تنها روابط اجتماعی انسان ها، بلکه علاوه بر آن، شعور انسان ها نیز بوسیله فرم اجتماعی کالا اتمیزه و وارونه می شود:
• در حالیکه با افزایش درجه تقسیم اجتماعی فونکسیون، درجه وابستگی افراد جامعه نیز رشد می کند و تعقل (راسیونالیته) در زیرعرصه ها ترقی چشمگیری می نماید، با فشار رقابتی روز افزون، پیش بینی ناپذیری تأثیر متقابل این اعمال و همراه با آن تجاهل (ایراسیونالیته) بطور تمام اجتماعی افزایش می یابد. (مقایسه کنید: روبرت کورتس، «جهان به مثابه اراده و طرح»، 1999، ص 151 )

• احساس انزوای اجتماعی و هیچکارگی رشدیابنده تسلط فراگیر می یابد که بواسطه همرنگ سازی خود با واقعیت جامعه سرمایه داری واپسین استمرار می یابد و (بظاهر) خنثی می شود.

• بیگانه فرمائی روز افزون بدین طریق بطور اوتوماتیک نه به مثابه آنچه که هست، بلکه حتی بدتر، بمثابه ضد آن، یعنی به مثابه خودفرمائی جلوه گر می شود.


• بطور بی وقفه و لاینقطع، منافع انسان ها تابع منافع بهره وری از سرمایه می گردد و همین منافع خاص به مثابه هنجار به خورد مردم داده می شود. (هانس هاینتس هولتس، «شکست و آینده سوسیالیسم»، 1992، ص 35)


• پیامد پارادوکسی این جهان وارونه عبارت از این است که تابعیت تحت این مناسبات در خصلت خودفرمائی، یعنی به معنای تبعیت آگاهانه و داوطلبانه از قوانین طبیعی جلوه گر می شود:
• بنظر مارکس، از سوئی مقولات مبادله اجتماعی هرچه بت واره تر و چیز واره تر می شوند، به همان میزان هم خصلت طبیعی واره به خود می گیرند و بمراتب سهلتر بر فرم های شعور روزمره تأثیر می گذارند.
• از سوی دیگر، انسان ها با آرزوها و نیازهای شان بطور رئال تابع رشد اقتصادی می گردند.

• پیامد این وضع چنان است که حتی اگر افراد قادر به تفسیر این ساختارها و مکانیسم ها باشند، منافع خصوصی شان در منافع عمومی بظاهر و کاملا ذوب می شوند. (مولر، «بر ضد امپریالیسم آلمان در شرق و غرب»، توپوس شماره 2، 1993، ص 117)

• انسان ها به قول مارکس و انگلس به «کاراکترماسک ها» بدل می شوند، آن سان که تابع سازی آزادی فردی خویش به قدرت بی عطوفت سرمایه را ـ دستکم تا زمانی که مأمور دادگستری زنگ در خانه شان را به صدا در نیاورده ـ به مثابه عالی ترین نشانه آزادی شخصی جشن می گیرند. (کلیات مارکس و انگلس جلد 23، ص 16 ـ 85)

• ما اینجا به قرابت واقعی ایدئالیسم فلسفی هگل می رسیم.
• او هم تابعیت روزافزون را تحت عنوان یکسانی سوبژکت ـ اوبژکت به مثابه روند رشدیابنده خودفرمائی انسان ها تلقی می کند. (رایشلت، ص 79)

• اما برای مارکس ـ همانطور که دیدیم ـ درست بر خلاف هگل، خودشناسی سوبژکت ـ اوبژکت یکسان، خودجنبی سرمایه نه نقطه اوج (تعالی)، بلکه نقطه حضیض خودفرمائی انسانی است.

• این نقطه حضیض نه نقطه ای ابدی، بلکه نقطه ای تاریخی است. (پوستون، ص 243)

• و حرکت آزاد جوهر آن، یعنی جوهر سرمایه، که عبارت از کار است، نه به معنی واقعیت یابی کلیت، بلکه به معنی محو آن خواهد بود.

• اما برای هر دو متفکر بزرگ، پدیده های بیگانگی در تاریخ بشرند که بنظر هگل پایان می یابند و بنظر مارکس بالقوه قابل پایان یابی اند.

• این پایان دادن اما می تواند خود دوباره محصول قوائی باشد که از بیگانگی نشئت می گیرند.


• زیرا بیگانگی از سوئی توسعه نیروهای مولده را به پیش می راند و بدین طریق رهائی نوع بشر را بر پایه مادی امکان پذیر می سازد و از سوی دیگر بحران هائی را پدید می آورد که در آنها تضادهای جامعه می توانند تشدید شوند.

• بحران ها فقط منفی نیستند، بلکه می توانند مثبت هم باشند:
• بحران ها در فرم بیگانه گشته، واقعیت یابی قوای انسانی را نشان می دهند و واقعیت یابی قوای انسانی امکان کنترل روند تولید و بازتولید اجتماعی را فراهم می آورد.

• اگر قوای انسانی واقعیت یابند، می توان در آنالوژی دیگری با هگل از تشکیل مجدد بیواسطگی نوین حاصل از یک روند بیگانگی سخن گفت. (ماینرز، ص 314)

• در شیوه تولید آسیائی و در فرهنگ کشاورزی خانوادگی میان مولدین و وسایل تولید وحدت بیواسطه وجود دارد.

• «وحدت آغازین میان کارگران و شرایط کار دو فرم اصلی دارد:

1

• همبود اشتراکی آسیائی (کمونیسم اولیه)

2

• فرهنگ کشاورزی خانوادگی کوچک

• هر دو فرم، فرم های صغیرند و برای توسعه کار، به مثابه کار اجتماعی و برای توسعه نیروی مولده کار اجتماعی بسیار نامناسب اند.
• از این رو، ضرورت جدائی، ضرورت شقه شقه شدن، ضرورت تضاد میان کار و مالکیت (منظور مالکیت بر شرایط تولید است) الزامی می گردد.» (کلیات مارکس و انگلس، جلد 26، ص 414)

• این وحدت در دوران سرمایه داری در هم شکسته می شود.

• اما به قول مارکس و انگلس، از خود شیوه تولید کاپیتالیستی بیگانه گشته، وسیله از بین بردن این جدائی و برقراری مجدد وحدت، البته بنا بر نقشه اجتماعی و در سطح متعالی تر توسعه می یابد.


• به قول مارکس و انگلس، «تولید کاپیتالیستی اما با ضرورت یک روند طبیعی، نفی خود را پدید می آورد.
• این نفی نفی است.

این نفی، مالکیت خصوصی را دوباره پدید نمی آورد، اما مالکیت فردی را بر بنیان دستاوردهای عصر سرمایه داری پدید می آورد:
همکاری و مالکیت اشتراکی بر زمین و بر وسایل تولید را که مولود کارند.»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر