۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

سیری در تراژدی مهره سرخ (17)

شین میم شین

«ای پر خرد حکیم سخن ساز
با نقطه ای ز خون
پایان گذاشتی
آن قصه را که عشق
دیباچه می نوشت در آغاز.
  
·        سیاوش برای تبیین سیر و سرگذشت زندگی سهراب، دیالک تیک مبدأ و مقصد را به شکل دیالک تیک آغاز و پایان بسط و تعمیم می دهد و بعد  بدان فرم استه تیکی مبتنی بر دیالک تیک عشق و مرگ می بخشد:
·        زندگی ئی که با دیباچه ای از عشق شروع شده بود، با نقطه ای از خون، پایان گرفت.

·        همین تصور و تصویر سیاوش از زندگی سهراب از غنای معرفتی و تخیلی خارق العاده سیاوش پرده برمی دارد.

·        جوانشیر ـ آتش همیشه سوزان دیار آتش ها ـ در اثر ماندگار خود تحت عنوان «حماسه داد»، ماجرای آشنائی تهمینه با تهمتن را از قول حکیم طوس در فرم بسیار زیبا و شورانگیزی بازگو می کند.

·        منظور سیاوش از «قصه ای که در آغاز دیباچه ای از عشق داشت»، به احتمال قوی همین آشنائی خودویژه و آتشین تهمینه با تهمتن است.

پروردی ام چه نیک و
رها کردی ام چه زود
ای گردآفرین
به نگارش
آیینت این بود؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای نگارنده ی گردآفرین، چه خوب مرا پرورش دادی و چه زود رهایم کردی!
·        آیا آئین گردآفرینی تو همیشه از همین قرار است؟

·         سهراب ایستاده در صفحه ای از صفحات دفتر شاهنامه و لب به شکوه و شکایت از بیداد حکیم گردآفرین گشوده است.

·        این اما به چه معنی است؟
1

·        این بدان معنی است که سهراب خود را پیشاپیش تبرئه می کند و برای تراژدی خود علتی خارجی می تراشد:
·        بزعم سهراب، همه فتنه ها زیر سر حکیم طوس است.

·        این شیوه تفکری دیرآشنا و همچنان و هنوز متداول و جاری است که ما بدان عنوان «خارجی سازی» داده ایم.

2

·        سهراب همه کاسه کوزه ها را بر سر حکیم طوس خراب می کند، درست بسان کسانی که مغز و زبان و دست خود را به آب زمزم می شویند  و پیروزی مثلا کودتای 28 مرداد را به گردن مهره های خرفت امپریالیسم می اندازند و خود از ماجرا معصوم تر از چهارده معصوم بیرون می خزند.
·        یا علت پیروزی گورباچوف و خمینی را به گردن آمریکا می اندازند و عوامل داخلی را عاری از خطا و لغزش جا می زنند.
·        سهراب اصلا از خود نمی پرسد که سهم خود او و تهمتن در این تراژدی چه بوده است.

3

·        این طرز تفکر سهراب از سوئی بدان معنی است که او برای خود و تهمتن هیچ نقشی قائل نمی شود.
·        این به معنی سلب سوبژکت وارگی (فاعلیت، سوبژکتیویته) از خود و پدر خود است.
·        این به معنی هیچکاره و هیچ واره تلقی کردن انسان بطور کلی است.
·        این به معنی باور به فاتالیسم (سرنوشتگرائی، تقدیر) است که طرز تفکری مطلقا معیوب و باطل است.

در شاهنامه ات
ای شهریار داد
داری به هر سپاه یلانی که می زیند
شادان به سالیان.
در دفتر بزرگ تو با گردش قلم
بی مرگ می شود پدرم ـ پیر پهلوان
اما مرا جوان،
آری جوان، به دست همین مرد می کشی
بدنام کرده رستم دستان به داستان
تهمینه را نشانده به اندوه بیکران!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای شهریار داد!
·        تو در شاهنامه ات پهلوانانی داری که عمری دراز می کنند.
·        تو به چرخش قلمی پدرم را، نامیرا می سازی.
·        ولی مرا جوانمرگ می کنی.
·        آنهم به دست همین پدر پهلوان نامیرا.
·        ضمنا همان پهلوان نامیرا را بدنام می کنی و تهمینه را به سوگی مادام العمر می سپاری.

·        سهراب از تناقضی شگرف در کردوکار حکیم طوس پرده برمی دارد:
·        تناقضی که علت و منشاء همین تراژدی است.

·        تناقضی که بر دوئالیسم افراط و تفریط مبتنی است:
·        نامیراسازی پهلوان پیر و جوانمرگ سازی پهلوان جوان، آنهم بدست پدر پیر.

·        در قاموس سهراب چنین کردوکاری با آئین داد حکیم طوس ناسازگار است.
·        چنین کاری نه تنها با آئین داد در تضاد آشکار است، بلکه علاوه بر آن با خرد اندیشنده نیز.

سهراب
غمخنده ای چو بر لب پیر حکیم دید
یک چند آرمید
وز نو نفس گرفت:
«می آمدم به راه
چه پاک و چه پویا
چون قطره ای به جانب دریا

پیوند
با آن بزرگ زنده ی زایا به چشم بود
غافل
کاندر میان آدمی و آرزو رهی است
هر چند پر کشش
اما بسا خطی است خطا خیز و مرگزا

·        معنی تحت اللفظی:
·        سهراب با دیدن لبخند غمآلود بر لبان حکیم پیر، اندکی آرام گرفت و بعد به تشریح ماجرا از دید خود پرداخت:
·        «پاک و پویا ـ بسان قطره ای که به سوی دریا رود ـ می آمدم.
·        در نظرم پیوند با پهلوان بزرگ زنده و زایا بود.
·        اما غافل از آنکه میان آدمی و آرزو راهی است که علیرغم جذابیت، چه بسا خطی خطاخیز و مرگزا ست.
·         
·        از همین فراز شعر «مهره سرخ»، تفکر فلسفی بی چون و چرای  خود سیاوش آشکار می گردد.

·        ما رفته رفته به این نتیجه شگفت انگیز می رسیم که سیاوش علیرغم شهرت فراگیر در مقیاس ملی ـ منطقه ای، شاعر،  حکیم، پارتیزان و پهلوانی ناشناخته است.

1
می آمدم به راه
چه پاک و چه پویا
چون قطره ای به جانب دریا

·        سیاوش سهراب را به قطره ای روان به سوی دریا تصور، تشبیه و تصویر می کند، تا پاکی و پویائی او را برای خواننده تجسم پذیر سازد و تفهیم کند.

2

·        سیاوش ضمنا دیالک تیک جزء و کل را نخست به شکل دیالک تیک قطره و دریا و بعد به شکل دیالک تیک سهراب و تهمتن بسط و تعمیم می دهد.
·        آدم بی اختیار یاد شیخ شیراز می افتد که به آسانی آب خوردن دهها شناخت افزار دیالک تیکی را پشت سر هم تشکیل می دهد، سوهان می زند و در اختیار خواننده قرار می دهد.
·        شاید بتوان سیاوش را ادامه دهنده خلاق تفکر دیالک تیکی شیخ شیراز در پله تکاملی متعالی تر محسوب داشت.

3
پیوند
با آن بزرگ زنده ی زایا به چشم بود

·        سیاوش اکنون دیالک تیک قطره و دریا را، دیالک تیک سهراب و تهمتن را در فرم و محتوای کاملا  نوینی بسط و تعمیم می دهد:
·        سهراب بسان قطره به سوی تهمتن ـ به مثابه دریا ـ روان بوده است.
·        قطره ای که طبیعتا و منطقا منشائی دریائی داشته است.
·        چون قطره نتیجه تبخیر آب دریا، تشکیل ابر و بارش باران و یا تشکیل توده های مه و شبنم است.
·        سهراب به همان سان به سوی تهمتن روان بوده که قطره به سوی منشاء خویش (دریا) روان است.
·        به قول مولانا به همان سان که ذره به سوی خورشید روان است.
·        جزء جدا مانده از اصل خویش، سودای وحدت با اصل خویش بر سر داشته است.

4

·        سهراب ضمنا تهمتن را به مثابه دریای بزرگ زنده و زاینده تصور و تصویر می کند.
·        این به معنی برسمیت شناسی رستم به مثابه اصل خویش از سوی سهراب است.
·        این به معنی جزء واره تلقی کردن خویش در قبال کل تعیین کننده است.

غافل
کاندر میان آدمی و آرزو رهی است
هر چند پر کشش
اما بسا خطی است خطا خیز و مرگزا

·        سیاوش در این بند شعر، تریاد (تثلیث) مبدأ ـ راه ـ مقصد را به شکل تریاد آدمی ـ راه ـ آرزو بسط و تعمیم می دهد.
·        راه در تصور سیاوش، پلی است میان مبدأ و مقصد، میان آغاز و انجام، میان رئال و ایدئال.
·        راه پلی است برای گذار از خطه رئال (واقعیت) به عالم ایدئال (آرزو)

·        راه اما در عین حال خود دیالک تیکی از جذب و دفع است.
·        دیالک تیکی از کشش و خطا و خطر است.

·        سهراب اکنون بطور با توجه به تجربه زنده زندگی به سوبژکت وارگی انسانی اعتراف می کند.

·        یعنی موضع فاتالیستی (سرنوشتگرائی) پیشین خود را ترک می گوید:
·        راه بزعم سهراب، بطور اوتوماتیک به مقصد مطلوب، به مدینه فاضله منتهی نمی شود.

·        راه چه بسا خطی خطاخیزو  مخاطره آمیز و مرگبار است.

·        سوبژکت باید به دیالک راه توجه اکید داشته باشد.

·        راه همیشه نه هموار، بلکه سنگلاخ و چه بسا پر فراز و فرود و پر مار و خار است.

·        خوشخیالی مهیبی خواهد بود، اگر کسی کشف راه را با نیل به مقصد ایدئال یکسان تصور کند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر