۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

سیری در جهان بینی عمر خیام (37)

عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی از شین میم شین
تحلیل رباعی چهل و هشتم  
 نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله، کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره ‌تر است

·        معنی تحت اللفظی بیت:
·        خیر و شر را که در طینت و طبیعت بشر است و شادی و غم را که بوسیله قضا و قدر پیشاپیش مقدر شده است، ناشی از چرخ و سپهر مدان.
·        برای اینکه به حکم عقل، چرخ و سپهر هزاران بار مفلوک تر از بنی بشر است.

1
نیکی و بدی که در نهاد بشر است

·        در فلسفه اجتماعی خیام، خیر و شر در نهاد و بنیاد و ذات و طبیعت و طینت بنی بشر است.
·        خیام در این مصراع رباعی، همان تئوری هابیل و قابیل کتب مقدس (قرآن و انجیل و غیره) را نمایندگی می کند.
·        تئولوژی (فقه) با این تئوری من درآوردی به توجیه جامعه منقسم به ستمگر و ستمکش می پردازد.
·        بدین طریق ستم خصلت اجتماعی خود را از دست می دهد.
·        ناتورالیزه می شود.
·        به امری ماورای اجتماعی و حتی ماورای انسانی بدل می شود:
·        ظلم و ستم به همنوع، بدین طریق، دیگر به خود انسان ها ربطی پیدا نمی کند.

·        چون بنا بر این منطق خرافی، انسان ها ستمگر و ستمکش، بانی شر و بانی خیر از مادر زاده می شوند.

·        ما از خیام هر انتظاری غیر از نمایندگی این تئوری ارتجاعی و خرافی را داشتیم.

·        این تئوری بدان معنی است که نیکوکاری و بدکاری بنی بشر نه در جامعه، بلکه در رحم مادر، تعیین می شود و انسان ها به هنگام تولد یا نیکوکار مادر زاد اند و یا شرور و بدکاره مادر زاد.

·        این تئوری را ما «تئوری بنیاد نیک و بد» نام داده ایم که باید مفصلا مورد تحلیل قرار گیرد.

2

·        همین تئوری خیام را هم سعدی نمایندگی می کند و هم حافظ.

·        سعدی و حافظ ضمنا این تئوری را برای توجیه حقانیت  و مشروعیت فرماسیون فئودالی وسیعا توسعه می دهند و شامل حال حتی جمادات و نباتات می دانند:

·        مراجعه کنید به تحلیل آثار سعدی و اشعار حافظ، تحلیل واره ای بر «سفر دریائی» ـ شعری از برزین آذرمهر ـ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        ما برای آشنائی با مفهوم «طبیعت چیزها» نظری گذرا به آثار شیخ و خواجه شیراز می اندازیم:

3
 سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص  6 ـ 8.)
گدا، گر تواضع کند، خوی او ست
ز گردنفرازان، تواضع نکو ست
 
·        سعدی در این بیت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک گردنفراز و گدا بسط و تعمیم می دهد و نسبیتی بنده داری ـ فئودالی وارد مقوله «تواضع» می سازد:
·        تواضع بشرطی نکو ست که از سوی گردنفرازان (اعضای طبقه حاکمه) رخ دهد.
·        تواضع از سوی گدایان (توده های مولد و زحمتکش) ارزشی ندارد و حرکتی طبیعی است که ناشی از «خوی» آنها ست.
·        سعدی مفهوم «خوی» را در این بیت به معنی طبیعت انسانی بکار می برد.

·        در فلسفه سعدی انسان ها بلحاظ طبیعت و طینت به دو دسته تقسیم می شوند :
·        انسان های خوب سیرت و
·        انسان های بد سیرت. 
4

·        سعدی در این بیت، تواضع گدایان را بی ارزش تلقی می کند، ولی برای تواضع گردنفرازان ارج و قرب عظیمی قائل می شود.
·        ظاهرا چیزها هر چه مصنوعی تر و بی محتواتر باشند، به همان اندازه ارزشمندتر اند.
·        تواضع پادشاهان و گردنفرازان در بهترین حالت، تواضع واره ای سرتا پا تصنعی است و دلیلی بر ارجمندتر بودن آن وجود ندارد.
5

·        بدین طریق، اعضای طبقه حاکمه بطور اوتوماتیک جزو نیکان و نیک سیرتان محسوب می شوند و توده های مولد و زحمتکش جزو بدان و بد سیرتان.
·        این بهترین بهانه برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت و حکومت اقلیتی انگل بر اکثریتی مولد است.
·        همین تئوری بعدها در قرن بیستم در فلسفه امپریالیسم در فرم های گوناگون توسعه داده می شود و حتی جامه «علمی» در برمی کند و در دانشگاه ها تدریس می شود.
·        فاشیسم نیز همه جنایات خود را بر اساس این تئوری های خرافی توجیه می کند.

6
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص  68)
کسان را درم داد و تشریف و اسب
طبیعی است اخلاق نیکو، نه کسب

·        بنظر سعدی، انسان ها خوی بد و نیک خود را از شکم مادر با خود می آورند و با خود به گور می برند.
·        در قاموس سعدی، خوی وطبع نیک و بد انسان ها مقدر، همیشه همان و تغییرناپذیر است:

سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص  78)
محال است، اگر سفله قارون شود،
که طبع لئیمش دگرگون شود

·        معنی تحت اللفظی بیت:
·        فرومایه حتی اگر ثروتمند شود، طبیعت پستش همان می ماند که بوده است.
 


· فریدریش نیچه ـ فیلسوف فاشیسم ـ با همین مفهوم «فرومایه» تمامت نفرت طبقاتی خود را نثار پرولتاریای انقلابی جهان می سازد و انسان سفید پوست موبور چپاولگر قسی القلب و جانی و بی رحم را به عنوان «ابربشر» (یعنی انسان ایدئال و آرمانی) مورد تجلیل قرار می دهد.

7
·        سعدی در این بیت با یک تیر چند نشان می زند:

الف

·        اولا طبقه اجتماعی دارا و ثروتمند را بطور مسکوت به مثابه مظهر نیکی جا می زند.

ب

·        ثانیا توده های سلب مالکیت شده و «بی همه چیز» را سفله و فرومایه تلقی می کند.

ت

·        ثالثا سفلگی و فرومایگی و پستی انسان ها را امری طبیعی و الهی و مادر زادی و ضمنا تغییرناپذیر محسوب می دارد.

·        سعدی بعدها در نامه ای به قلدری، رهنمودهای تربیتی خود را مفصلتر فرمولبندی و تنظیم می کند و از طبیعت خبیث  انسان ها دم می زند و به همین بهانه حکم اعدام آنها را صادر می کند:

سعدی
(رهنمود سعدی به پادشاهی. (گلستان، مقدمه)
اولین بار،  تربیت،  پند است
دومین،  توبه خانه و بند است

سومین، توبه و پشیمانی
چارمین، عهد و شرط و سوگند است

پنجمین، گردنش بزن که خبیث
به قضای بد آرزومند است.

·        دیری است که حکومت یأجوج و مأجوج از همین تئوری ارتجاعی و شبه فاشیستی سعدی استفاده درخور می کند.
·        یعنی آن را مو به مو به مورد اجرا می گذارد.

·        همانطور که بدون راسیسم، آنتی کمونیسم و ایراسیونالیسم (خردستیزی) نیچه و هایدگر و یاسپرس و غیره، فاشیسم در آلمان و اروپا نمی توانست به آسانی آب خوردن محبوبیت توده گیر کسب کند و شش میلیون انسان را رد داخل به بهانه های نژادی و غیره زنده زنده بسوزاند و شصت میلیون دیگر را در خارج شقه شقه کند، فوندامنتالیسم شیعی نیز بدون تئوری های ارتجاعی سعدی و حافظ و غیره نمی توانست حمایت توده گیر کسب کند و روی چنگیز و تیمور و رضاخان و غیره را سفید کند.

8

·        حافظ هم طینت و نهاد چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسانها) را سرنوشتی و مقدر می داند:

حافظ
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم ص 90)
گرجان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند، بد گهر افتاد

·        حافظ به پیروی از سعدی، جمادات را هم به پست و عالی طبقه بندی می کند و طبیعت چیزها را تغییرناپذیر می داند.
·        بزعم حافظ، سنگ هرگز نمی تواند به لعل بدل شود، چون طینت اصلی اش همین است، چون طبیعتا بد گهر (بد ذات و خبیث) است.

8

·        حافظ، بی نیاز از بند بازی سعدیانه، با صراحت تام و تمام حتی برای  بیداد منشاءا الهی اختراع می کند و به همین بهانه آن را داد می نامد و به مخالفین دربار و فئودالیسم فرمان خاموش باش می دهد:

حافظ
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم ص  41)
دلا، منال ز بیداد و جور یار، که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن، داد است

·        حافظ در این بیت، تئوری شناخت خود را برملا می سازد.
·        در تئوری شناخت حافظ بیداد و جور (اوبژکت شناخت) نمی تواند فی نفسه و بطور اوبژکتیف تعریف و تعیین شود.
·        بیداد و جور ماهیت مستقل و عینی ندارد.
·        ماهیت بیداد و جور وابسته به بیدادگر (سوبژکت) است.
·        اگر سوبژکت بیداد یار باشد، بیداد تغییر ماهیت می دهد و به داد بدل می شود.

·        این بیت حافظ  افیون توده های مولد و زحمتکش است.

·        فقط کافی است که خان و قلدر و شاه و غیره را یار بنامی، تا ظلم و بیداد او عدل و داد تلقی شود.

حافظ
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم ص  140)
گر رنج پیشت آید و گر راحت، ای حکیم
نسبت مکن به غیر، که اینها خدا کند

·        حافظ در این بیت، جزم «مشیت الهی» را بدون ارائه کوچکترین دلیل موعظه می کند و رنج و راحت (ریاضت و لذت) را بگردن خدا می اندازد و جلاد و ستمگر را عملا تبرئه و تطهیر می کند.
·        این شعر حافظ افیون نیرومندی برای تخدیر توده های مولد و زحمتکش است.

حافظ
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم ص  188)
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضا ست، خرده مگیر

·        حافظ در این بیت، نابرابری های اجتماعی را امری مقدر قلمداد می کند.
·        هرکس قسمت و سرنوشت خود را دارد که در روز ازل برایش تعیین شده است و انسان در چند و چون آن نقشی ندارد.
·        پس نارضایتی بیهوده است.
·        زنده باد تسلیم و سکوت!

·        اما معلوم نیست که حافظ از کجا می داند که چنین بوده است.
·        کسی که شناخت چیزها را بکلی محال می داند، چگونه به خود حق می دهد که در باره روز ازل موهوم با اطمینان و یقینی از این دست، سخن بگوید؟

9
خیام
 شادی و غمی که در قضا و قدر است

·        بنظر خیام شادی و غم در جامعه و جهان نیز بسان خیر و شر، مقدر است.
·        یعنی شادمانی و غم نه مسئله ای اجتماعی، بلکه امری از قبل مقدر است.
·        یعنی به قلم قضای کذائی در روز الست کذائی با جوهری نامرئی بر پیشانی هر کس نوشته شده که زندگی اش سرشار از شادی باشد و یا به آه و اشک و اندوه بگذرد.

علم و دانش اگر این است که خیام دارد
وای اگر از پی امروز بود فردائی

10
خیام
با چرخ مکن حواله، کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره ‌تر است

·        خیام پس از آنکه دوئالیسم خرافی و مطلقا ضد علمی خیر و شر و شادی و غم را به خورد خواننده می دهد، به یاد عقل می افتد.
·        عقل فلک زده فرصت ابراز نظر می یابد و چرخ فلک را انسان واره می کند.
·        آنهم چه انسان واره ای که هزاران بار مفلوک تر از بنی بشر است.

·        اگر حافظ عقلش سر جایش می بود، پس از قرائت این رباعی خیام می گفت:

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر