۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

سیری در تراژدی مهره سرخ (19)

شین میم شین
  
گفتم که جنگ من
پایان جنگ ها ست
زین پس، جهان ما همه عشق است و آشتی
و شاخه های گل
در تیردان و ترکش مردان رزمجوی
نقش و نشان ما ست

·        معنی تحت اللفظی:
·        با خود گفتم که جنگ من پایان جنگ ها خواهد بود و بعد از آن، جهان به جنت عشق و آشتی بدل خواهد شد و نقش و نشان ما شاخه های گل در تیردان و ترکش سرداران جنگ خواهد بود.

·        حدس ما درست بود.
·        سهراب سیاوش در اکثر جاهای شعر «مهره سرخ»، سهرابی از طرازی نوین است، سهرابی از سر تا پا معاصر است.
·        آرزوها و ایدئال های او نیز نه اوتوپی توخالی، بلکه علم است و بر قانونمندی های عینی هستی اجتماعی مبتنی اند.

گفتم که جنگ من
پایان جنگ ها ست

1

·        سیاوش در این حکم، از سوئی دیالک تیک وسیله و هدف  (آماج) را به شکل دیالک تیک جنگ و صلح بسط و تعمیم می دهد.
·        در دیالک تیک وسیله و هدف (آماج)، نقش تعیین کننده از آن هدف (آماج) است.

2

·        جنگ در تئوری اجتماعی (فلسفه تاریخ) سیاوش، به وسیله ای برای نفی جنگ استحاله می یابد.
·        جنگ در قاموس سیاوش به آنتی تز خود، یعنی به ضد جنگ، یعنی به صلح و دوستی و آشتی استحاله می یابد.
·        جنگ به وسیله ای برای ریشه کن کردن جنگ بطور کلی بدل می شود.
·        جنگ به وسیله ای برای استقرار صلح ابدی (امانوئل کانت) استحاله می یابد.

·        وقتی از درک دیالک تیکی ژرف سیاوش سخن می رود، منظور همین است.
·        ما در ایران اندیشنده ای از طراز سیاوش سراغ نداریم.

3

·        فردوسی هرگز نمی توانست این اندیشه را نمایندگی کند.
·        اگر هم نمایندگی می کرد، به مثابه اوتوپی نمایندگی می کرد و نه به مثابه علم.
·        در زمان فردوسی هنوز شرایط اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف لازم برای این امر پدید نیامده بود.
·        اما در زمان سیاوش  و به عبارت دقیقتر از اواسط قرن نوزدهم، طبقه اجتماعی طراز نوینی پا به عرصه نهاده که جنگ طبقاتی اش به معنی پایان طبقات و نتیجتا به معنی پایان جنگ طبقاتی است.

4

·        در همین بند شعر «مهر سرخ»، یکی از بنیادی ترین و تعیین کننده ترین کشفیات مارکس تبیین استه تیکی می یابد:
·        با ورود پرولتاریا به عرصه تاریخ، طبقه اجتماعی طراز نوینی گام به تاریخ می نهد که «جنگش پایان جنگ ها» ست.

·        طبقه اجتماعی طراز نوینی که رهایش طبقاتی اش، به معنی رهایش بشریت است.
·        طبقه اجتماعی طراز نوینی که مبارزه رهائی بخشش دیالک تیکی از خاص و عام است:
·        دیالک تیکی از رهایش خاص و رهایش  عام است، دیالک تیکی از خودرهانی و بشریت رهانی است.
·        به عبارت صریحتر، طبقه کارگر فقط به شرطی می تواند خود را به مثابه طبقه رها سازد که بشریت را رها سازد.

5

·        سهراب در شعر «مهره سرخ»، تجسم سمبولیک پرولتاریا ست.
·        به همین دلیل جنگش «پایان جنگ ها» ست.
·        سهراب نه رزمنده ای تشنه خون و خونریزی، نه سرداری جنگ طلب، بلکه سمبل طبقه آزادی خواه صلح جوی رادیکال است.
·        جنگ طبقاتی به «سهراب» از فرق سر تا نوک پا صلح طلب و آنتی جنگ تحمیل می شود.
·        و سهراب برای رهایش خود و بشریت از قید و بند بندگی عزم خود را برای آخرین جنگ جزم می کند.

زین پس، جهان ما همه عشق است و آشتی
و شاخه های گل
در تیردان و ترکش مردان رزمجوی
نقش و نشان ما ست

·        این ایدئال سهراب است.
·        این ایدئال تحقق پذیر «سهراب» معاصر است:
·        امحای طبقات متخاصم در مقیاس جهانی و تبدیل جهان به عرصه عشق و دوستی فراگیر.

·        در این چنین جهانی به جای تیر در تیردان، شاخه های گل قرار خواهد داشت و این خود نقش و نشان «سهراب» طراز نوین خواهد بود.

·        در همین بند شعر «مهره سرخ»، پاسیفیسم سلحشور سیاوش تبیین می یابد.

·        ندرت کیمائی سیاوش در همین تعالی شناخت و شعور استه تیکی و تئوریکی است.

·        یاد خروشانش به یاد باد.
·        دریغا که دیگر بدشواری می توان همانندی از طراز او پیدا کرد و چاره ای جز تکرار شعر او خطاب به خویشتن او نمی ماند:
اینک بگو به ما
چونان تو را کجا
ما جستجو کنیم؟

*****

چون قصد نیک بودم و باور به کار خویش
پروا نداشتم به دل این کارزار را
بی پایه می شمردم و خصمانه
یا که از سر دلسوزی
تشویش مادرانه
هر زینهار را

·        معنی تحت اللفظی:
·        چون نیت خیری داشتم و به کردوکار خود مؤمن بودم، هراسی از این نبرد به دل راه نمی دادم و هر هشداری را یا خصمانه و بی پایه تلقی می کردم و یا از سر دلسوزی و دلهره مادرانه.

·        سیاوش در این بند شعر از طرز تفکر سهراب پرده برمی دارد و طرز تفکر معاصران خود را عملا به تیغ تیز انتقاد می سپارد.
·        سهراب دچار نوعی خوشخیالی بوده است.
·        سهراب شیفته ایدئال و رؤیا و نیت خیر خود بوده است و نیت خیر و رؤیای شخصی خود را تعمیم داده است.
·        نیت خیر داشتن اما به تنهائی کافی نیست.
·        رزمنده راه رهائی اجتماعی باید چراغی از تئوری رهائی بخش در دل داشته باشد و قادر به تفکر و تأمل پیگیر و مستمر باشد.
·        ساده لوحی و خوش خیالی سم مهلک خواهد بود.
·        نبرد رهائی بخش باید با دقتی مینیاتوری برنامه ریزی و عملی شود و هر لحظه مورد وارسی، تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.

یا که از سر دلسوزی
تشویش مادرانه
هر زینهار را

·        ایراد بینشی دیگر سهراب، کم بها دادن به تجارب گرانبهای نسل پیشین و بویژه مادر خویش است.
·        تهمینه زن عادی ساده و ساده لوحی نیست.
·        تهمینه زن خوداندیش و خودمختار و خردمندی است.
·        دختر یکی از شاهان است و نتیجتا شناختی ژرف و رادیکال به شیوه تفکر و عمل شاهان دارد.
·        سهراب می بایستی رهنمودهای مادرانه را مو به مو اجرا کند و دست کم نگیرد.

آخر چگونه با تو بگویم، من ای حکیم
کاندر میان ابر و مه آسمان ما
گم بود گم، ستاره رخشان رهنما

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای حکیم، چگونه بگویم که ستاره درخشان رهنما در کلافی از ابر و مه پنهان بود.

·        سهراب در این بند شعر خرافه تحویل حکیم خردمند و خردگرای طوس می دهد:
·        او به جای انتقاد صریح از خود، از نامرئی بودن ستاره رخشان رهنما شکوه می کند.
·        ستاره رهنمائی در خارج از کله اندیشنده انسان ها وجود ندارد.
·        نبرد طبقاتی اصولا نبردی روحی ـ فکری ـ مادی است.
·        نبردی نظری ـ عملی، تئوریکی ـ پراتیکی است.
·        درست به همین دلیل است که کلاسیک های مارکسیسم نه از دو نوع مبارزه، بلکه از سه نوع آن نام می برند و بر اهمیت هر سه تأکید مؤکد می ورزند:
·        مبارزه اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی

·        هرگز نباید یکی از این سه نوع مبارزه دست کم گرفته شود.
·        کم بها دادن به یکی از آن سه نوع، موجب تشکیل تراژدی خواهد گشت.

ما در جدال مرگ به تاریکی
فرزند با پدر
و آن چهره های زشت سزاوار دشمنی
پنهان به گوشه ها
بر ما نظاره گر.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        ما ـ پدر و پسر ـ در تاریکی درگیر نبرد مرگ و زندگی بودیم و چهره های زشت سزاوار دشمنی در گوشه ای به نظاره ایستاده بودند.

·        سهراب در این بند شعر به انتقاد سرشته به افسوس از خود و پدر خود می پردازد و از فریب خوردگی خود و پدر خود پرده برمی دارد.

·        این همان ایده ای است که هوشنگ ابتهاج (سایه) در یکی از اشعارش به تلخی خاصی، «دشمنکام شدن» می نامد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر