۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

سیری در حماسه داد (38)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
سرچشمه
 راه توده  
تحلیلی از شین میم شین

فصل سوم
بخش چهارم
«عدل» و «داد» در سرتاسر شاهنامه 

 ب
انسان خردمند

·        فردوسی در آغاز تراژدی زیبا و دردناک سهراب، زبان به کفر می گشاید:

اگــر تنــــد بادی بر آیــــد ز کـــــنج
به خـاک افکـند نـارســــیده ترنـــج

ســـتم کاره خوانــیمــش ار دادگــــر
هنــرمند دانیـمــــش ار بی هـنـــر

اگــرمــرگ داد اسـت، بیــداد چیست
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

·        ولی زود آرام می گیرد و در برابر راز نهفته ای که راهی به آن نیست، لب فرو می بندد:

دل از نور ایمان گر آکنده ای
تو را خامشــی به که تو بنده ای

1

·        به نظر فردوسی، انسان فقط در برابر خدا و راز نهفته اش بنده است و بس.

2

·        در همه جای دیگر، در برابر افلاک هم، انسان برتر است و باید که ارج این برتری را بداند.

3


·        در جای دیگری از شاهنامه هم در لحظه ای از خشم و غم فردوسی می شورد و به زمین و زمان، به چرخ بلند می تازد:

الا ای بـرآورده چـــرخ بلـــنـــد
چه داری به پیـــری مرا مســتمند

چو بـودم جـــوان در برم داشــتی
به پـیـری چــرا خـــوار بگذاشتی

همـی زرد گــــردد گــل کامــگار
همی پرنیـان گــردد ـ  از رنــج ـ  خار

دو تا گشـت آن ســرو نازان به باغ
همان تیره گشت آن گرامی چراغ

پـر از بـرف شــد کوهسـار ســیاه
همـی لشـکر از شــاه بیـنـد گــنـاه

بکــردار مـــادر بـدی تـا کــنــون
همی ریخت باید ز رنـج تو خـون


وفــا و خــرد نیــست نـزدیک تـو
پـر از رنجــم از رأی تاریــک تـو

مــرا کاچ هــــرگز نـپــــروده ای
چـو پــرورده بودی نیـــازرده ای

هـر آنگه که ز این تیرگی بگــذرم
بگـویـــــم، جفـــای تـو یـــاد آورم

بنـــالم ز تو پیـــش یـــــزدان پاک
خروشــان به ــسر بر، پراکنده خاک

4

·        فردوسی خود می داند که چرخ بلند در اینجا کاره ای نیست.

5

·        نظمی که بر جهان حاکم است، مورد اعتراض او ست.

6

·        هم این نظم عمومی آفرینش که به دنبال نیروی جوانی، ضعف پیری می آورد و هم بویژه آن نظم اجتماعی که انسان را در پیری «مستمند» می دارد.

7

·        فردوسی این نظم را عاقلانه و عادلانه نمی داند و بر ضد آن می شورد و برای اینکه کفرش آشکار نباشد «چرخ بلند» را بهانه می کند.

8

·        پاسخ «چرخ بلند» در برابر این کفر، شکننده شخصیت انسانی فردوسی نیست.

9

·        بلکه برعکس، چرخ بلند انسان را بالا و بالاتر می برد و به جایی می رساند که برتر از کاینات است:

چنین داد پاســـــخ، ســــپهر بلـنــد
که ای مـرد گوینــــده بی گـــــزند

چرا بـیـنی از من همی نیک و بد
چنـیـن نالــه از دانشی کی ســزد

تو از مـن به هــر بـاره ای بـرتری
روان را به دانــش همی پروری

بدین هــرچ گـفتی مرا راه نیست
خور و ماه ز این دانـش آگاه نیست

10

·        «سپهر بلند» به «گوینده بی گزند»، به انسان دانشمند، تذکر می دهد که او از هر باره برتر از کاینات است و اگر جانبی از نظر جهان بر انسان شناخته و یا قابل درک نیست، تنها باید به یزدان، به آفریننده شب و روز و خورشید و ماه پناه برد و بس.

11

·        بزعم فردوسی، انسان نباید جز در برابر خدا در برابر هیچ آفریده ای، حتی در برابر چرخ بلند سر خم کند و نباید که بنالد.

12

·        این اعتقاد فردوسی به بزرگی انسان و برتری او از چرخ بلند در سرتاسر شاهنامه منعکس است و از اینجا ست که رستم - این انسان نمونه شاهنامه - نیز خود را در لحظه حساس برتر از افلاک می داند و می گوید:

13

که گـفـتت:
«برو دست رستم ببند؟»
 نـبـندد مـرا دســت، چـــرخ بلند

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر