۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (61)

بر سرزمین سوختگی
سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
شین میم شین


پنداشتند خام
کز سرشکستگان، که پی ببریدند و سوختند
من آخرین درختم، از سلاله جنگل

آنان که بر بهار تبر انداختند تند
پنداشتند خام، که با هر شکستنی
قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند

خون از شقیقه های کوچه روان است
در پنجه های باز خیابان
گل گل، شکوفه شکوفه
قلب است، انفجار آتشی قلب

بر گور ناشناخته ـ اما ـ
کس گل نمی نهد

لیکن
هر روزه دختران
با جامه ساده به بازار می روند

و شهر هر غروب
در دکه های همهمه گر مست می کند
و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
و شعرهای مبتذل آواز می دهند

در زیر سقف ننگ
در پشت میز نو
سرخوردگی سلاحش را
تسلیم می کند
سرخوردگی نجابت قلبش را
که تیر می کشد و می تراشدش
تخدیر می کند

سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
آن گاه من به صورت من چنگ می زند

در کوچه همچنان
جنگ عبور از زره واقعیت است

و عاشقان تیزتک ترس ناشناس
بنهاده کوله بار تن، جست می زنند
پرواز می کنند

آری
این شبروان، ستاره روز اند
که مرگ های شان
در این ظلام، روزنی به رهایی است

و خون پاک شان
در این کنام، کحل بصرهای کورزا ست
(کحل یعنی سرمه)

اینان تبارشان
سر می کشد به قلعه ی دور فدائیان

آری عقاب های سیاهکل
کوچیدگان قله الموت اند و بی گمان
فردا قلاع شان
قلب و روان مردم از بند رسته است

پیوند جویبار نازک الماس های سرخ
شطی است سیل ساز
کز آن، تمام پست و بلند حیات ما
سیراب می شوند
و ریشه های سرکش، در خاک خفته باز
بیدار می شوند

اینک که تیغه های تبرهای مست را
دارم به جان و تن
می بینم از فراز
بر سرزمین سوختگی، یورش بهار

پایان

تلاش در جهت تحلیل شعر «بر سرزمین سوختگی»
ادامه

پنداشتند خام
کز سرشکستگان، که پی ببریدند و سوختند
من آخرین درختم، از سلاله جنگل

2
«سرشکستن»، «پی بریدن» و «سوختن»
 
·        این سه مفهوم به بی دار و درخت کردن باغ جامعه اشارت دارند:
·        به فرود تبر و تیشه بر تنه درختان جنگل جامعه و به آتش کشیدن آنها همه دلالت دارد.

3
«درخت» و «جنگل»

·        سیاوش با این دو مفهوم، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک درخت و جنگل بسط و تعمیم می دهد و بدرستی به نقش تعیین کننده کل (جنگل) پا فشاری می کند.
·        او برانداختن، شکستن و سوختن درختان منفرد از سوی دشمن جامعه را پندار باطل رقم می زند، چرا که جنگل در رشد و رویش مدام است و هر درختی استراتژی و تاکتیک تکثیر خویش را در دل خویش نهفته دارد.

آنان که بر بهار تبر انداختند تند
پنداشتند خام، که با هر شکستنی
قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند

·        کسی که به دنبال جهان بینی سیاوش می گردد، در همین بند شعر می تواند به ژرفای درک و دید او پی ببرد.
·        سیاوش در این بند شعر، به قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی اشاره می کند، که هیچ نیروئی را توان تخریب آنها نیست.
·        تبر انداختن بر بهار فقط زمان و مکان و نحوه و نوع رشد و رویش درختان را می تواند تا حدودی تغییر دهد، ولی نمی تواند  قانون عینی رشد و رویش درختان را منحل کند.
·        قانون رشد و رویش لایزال است و شکست ناپذیر.

خون از شقیقه های کوچه روان است
در پنجه های باز خیابان
گل گل، شکوفه شکوفه
قلب است، انفجار آتشی قلب

·        سیاوش در این بند شعر، برای تشریح اوضاع جامعه، مفاهیم «شقیقه های کوچه»، «پنجه های خیابان» و «انفجار آتشی قلب» را توسعه می دهد.
·        تصاویر بکر و بدیعی که توأمان پیکر انسانی را تشکیل می دهند، مو بر تن خواننده سیخ می کنند و روانش را از ریشه به آشوب می کشند.
·        کوچه بدین طریق، سر انسان را تجسم می بخشد، تا از شقیقه های تیر خورده اش، بسان آتشفشان، خون سرخ فواره زند و خیابان به پیکر فرو افتاده متعلق به سر تشبیه می شود که در پنجه هایش نارنجک قلب منفجر می شود و انفجار آتشین قلب، شکفتن سرخگل ها را به خاطر آدمی خطور می دهد.

·        فقط شاعری که پیوند عاطفی عظیمی با جوانان جان بر کف میهن خویش داشته باشد، می تواند به سرایش چنین شعر شورانگیزی قادر باشد.
·        ما همچنان و هنوز برای یاوه فروغ مبنی بر فقدان صداقت و صمیمیت در شعر سیاوش به دنبال دلیل می گردیم.

·        سیاوش ظاهرا در این بند شعر، رویاروئی چریک های فدائی با پلیس امنیتی را، تیر خوردن و انتحار داوطلبانه ی آنها از طریق انفجار نارنجک در مشت خویش را به تصویر شعر می کشد.

·        در وبلاگ شخصی فتاپور ـ اگر اشتباه نکنیم ـ گزارشی و شاید عکسی از این ماجرا دیده ایم.

·        باید در سنت هوشنگ ابتهاج در «مرثیه ای در سوگ طبری»، گفت که خوب است که سیاوش نیست تا ببیند که کردوکار و سمت و سوی فدائیان کذائی اکنون به کجا کشیده است.

بر گور ناشناخته ـ اما ـ
کس گل نمی نهد

·        سیاوش در این حکم، از حقیقت امر مهیبی پرده برمی دارد:
·        آگاهی اوتوماتیک و خود به خودی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.

·        آگاهی به چند و چون چیزها، پدیده ها و سیستم ها به تلاش عرقریز روشنفکر ارگانیک توده (مرغ آمین نیما) نیاز دارد.

·        طبیعت ـ چه طبیعت اولین و چه طبیعت دومین (جامعه) ـ راز قانونمندی های  خود را هرگز به رایگان در اختیار کسی نمی گذارند.
·        طبیعت از انگلجماعت خوشش نمی آید تا کلید در گنجیه قانونمندی های خود را در اختیارشان بگذارد.

·        طبیعت ضد دیالک تیکی انسان است و برای گرفتن چیزی از چنگ مهیب آن، باید با آن دست و پنجه نرم کرد.

·        فدائیان بی پیوند با توده را کسی نمی شناسد، تا به گور نا شناخته شان گل نهد.
·        تا به مرام شان پی ببرد و راه شان را ادامه دهد.
·        تازه اگر مرامی در میان باشد  و نه دامی.
·        راهی در میان باشد و نه گمراهی.
·        برکه آبی در میان باشد و نه سرابی.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر