۱۳۹۲ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

قصه هائی از زندگانی پیکاسو (9)


معبد صلح  
گوتفرید هرولد
برگردان میم حجری

 من طرفدار شیفته وار زندگی ام و مخالف سر سخت مرگ.
من جانبدار باورمند صلحم و مخالف آشتی ناپذیر جنگ.
تمام  زندگی من  ـ  به عنوا ن یک هنرمند ـ   از مبارزهً  بی امان بر ضد واپسگرایی و هنرستیزی تشکیل یافته است.
پابلو پیکاسو

·        منشی شهردار والری نامه ای از مقامات دولتی فرانسه را روی میزش گذاشته بود و بی سخنی اتاق را ترک گفته بود.
·        پل دریگون اما نمی توانست، این نامهً مسخرهً وزیری مسخره را باواسطه به دست پیکاسو برساند.
·        او می بایستی خود به معبد برود.

·        پیکاسو مدتی بود، که در معبد کار می کرد و در آنجا به خلق دو تا از بزرگترین پرده های خویش مشغول بود.

·        معبد کوچکی، که بعد از مدت کوتاهی نام معبد صلح به خود گرفته بود، در قرن چهاردهم میلادی ساخته شده بود و از اواخر قرن هیجدهم، دیگر برای مراسم مذهبی مورد استفاده قرار نمی گرفت و از آن مدتی به عنوان کارگاه روغنکشی استفاده شده بود. 


هانری ماتیس (1869 ـ 1954)
نقاش و مجسمه ساز فرانسوی
از مهمترین هنرمندان قرن بیستم

·        معابد قدیمی دیگری نیز در نقاط دیگر فرانسه وجود داشتند، که بوسیلهً هنرمندان دیگری از جمله هانری ماتیس، فرناند لگر، جرج براک و مارک شاگال تعمیر و مورد استفاده قرار گرفته بودند.

مارک شاگال (1887 ـ 1985) و دخترش
نقاش فرانسوی ـ روسی
از نمایندگان اکسپرسیونیسم انتزاعی

·        از این رو شورای شهر والری این معبد را در اختیار پیکاسو گذاشته بود، تا آن را به دلخواه خود مورد استفاده قرار دهد.

·        پیکاسو تصمیم گرفته بود، که با کشیدن دو پردهً عظیم جنگ و صلح، معبد را بیاراید.
·        او نخست جزئیات این دو پرده را که شامل دویست و پنجاه تصویرمی شدند، طرح ریخته بود.
·        بعد مشغول کشیدن دو پردهً بزرگ، با رنگ های دلانگیز روشن شده بود.
·        طرح کلی پرده ها فقط در ذهن او وجود داشت.

·        پیکاسو درسالن بزرگی، در کارگاه قدیمی عطرکشی، شروع به کار کرده بود.
·        شوق کار روی این دو پرده تار و پود وجودش را فراگرفته بود.
·        گاهی حتی شب ها نیز آتلیهً عجیب و غریب را ترک نمی کرد.
·        او همانطور کار می کرد، که نویسنده ای می نویسد، بی تاب و بیقرار، بسان اندیشندهً شتابنده ای که همگامی خیال را می طلبد.

·        پل دریگون از خود پرسیده بود:
·        «چه مدتی از آن گذشته؟
·        سه سال؟
·        چهارسال؟
·        دو پردهً عظیم جنگ و صلح، اکنون در نمایشگاه بزرگی در ایتالیا  به نمایش گذاشته می شوند.»

·        سال 1955 بود.
·        معبد را تعمیر می کردند.
·        او هر روز سرمی زد، تا پیشرفت کار را ببیند و گپ مختصری با پیکاسو بزند.
·        شهر کوزه گری والری بدون پیکاسو چه سرنوشتی می توانست داشته باشد؟

·        پیکاسو که این شهر را بطور تصادفی، برای گسترش آثار سرامیک خود، کشف کرده و بدان دل باخته بود، به کوزه گران شهر آموخته بود، که شیوهً رنگزنی خود را بهبود بخشند و به ماندگاری گلاسورهای خود بیافزایند.

·        سرسختی در سرشت پیکاسو بود.
·        او دست بردار نبود، تا اینکه بالاخره تکنیک عقب ماندهً کوره ها را نوسازی و مدرنیزه کرده بودند.
·        بعد کوزه گران را تشویق کرده بود، که شیوه های دیگری را مورد آزمایش قرار دهند و نحوهً سنتی کار خود را بهبود بخشند.

·        «پیکاسو چه خواهد گفت، وقتی به او بگویم، که مقامات دولتی ...؟
·        نه، امکان ندارد.
·        باید راه حلی پیدا کرد.
·        این حداقل کاری است، که دولت می تواند، در حق هنرمند بزرگوار انجام دهد.
·        شهر والری نمی تواند، هیچیک از پرده ها را بخرد.
·        حتی نمی تواند، پول رنگ آنها را پرداخت کند.
·        شاید پیکاسو پرده ها را به شهر هدیه کند.
·        او به شهرهای دیگر هم هدیه هائی از این قبیل داده است.
·        ولی اگر هدیه کرد، کجا می توانیم نگهشان بداریم؟
·        پرده ای به مساحت یکصد متر مربع را که نمی توان از دیوار آویزان کرد.
·        باید از دستور دولت سرپیچی کرد، ولی برای این کار، شهامت لازم است.
·        نه، سرپیچی کار عاقلانه ای نیست»، پل دریگون، شهردار والری با خود گفته بود.

·        پل دریگون کلافه بود.
·        از سوئی، نمی توانست، راه حلی پیدا کند و از سوی دیگر می دانست، که رساندن خبر مربوطه به پیکاسو، نباید به تأخیر افتد و هر چه زودتر باشد، به همان اندازه  بهتر است.

·        بالاخره به راه افتاده بود.

·        تابستان بود و طبق معمول در جلوی معبد، گروهی از تماشاچی ها جمع شده بودند، تا آثار عجیب و غریب پیکاسو را تماشا کنند.
·        در داخل معبد چارچوب متحرکی برپا بود.
·        نورافکن های پر نور تمام صحنه را روشن می کردند و به گرمای هوای معبد، که پنجره نداشت، می افزودند.

·        پیکاسو دیوار مقابل را سفید رنگ زده بود، تا ملت های مختلف را به کمک رنگ های سیاه، سفید، زرد و سرخ نشان دهد.
·        در تهی میان زمین سبز و آسمان آبی، کبوتران صلح، دست در دست یکدیگر، به سوی خورشید خجسته در پرواز بودند.
·        پرده از هیجده بخش قابل حمل تشکیل شده بود و گر نه امکان حمل و نصب در جای دیگر وجود نداشت.
·        پردهً  جنگ در سمت چپ و پردهً  صلح در سمت راست قرار داشت.
·        پیکاسو پیراهن راه راه آبی و سفید بر تن داشت، روی چارچوب ایستا ده بود و به کمک شاگردانش، آخرین قسمت مربوط به پردهً جنگ را نصب می کرد.

·        دریگون وارد آتلیه شده بود و با صدای بلند اعلام کرده بود، که «زنگ سیاحت» است و از خدا خواسته بود، که واکنش مثبتی نصیبش شود.

·        بعد همه باهم در بیرون آتلیه زیر سایهً درختی، روی تخته سنگ ها و هیزم ها گرد هم نشسته بودند.

·        پیکاسو مشغول روشن کردن پیپ خود شده بود.

·        دریگون پرسیده بود:
·        «محبوس کردن پرده نقاشی های به این ارزشمندی، در گوشهً تاریک معبدی متروک، کار درستی است؟»  

·        پیکاسو که هنوز نمی دانست، منظور شهردار از این پرسش چیست، گفته بود:
·        «این پرده به نظر من خورشیدی است، که بر صلح می تابد، نه آن بالا بالاها، بلکه در مغز تماشاچی.
·        درست است، که معبد کم نور و تاریک است، ولی ـ شا ید مایهً تعجب تو باشد ـ من اصلا دلم نمی خواهد، که معبد روشن و پرنور باشد.
·        دلم می خواهد، که تماشاچی، شمع به دست، در طول دیوارها پیش برود و فیگورها را در پرتو شعلهً  باریک شمع کشف کند، به همان سان، که درغارهای ما قبل تاریخ کشف می کنند.»

·        دریگون به تاًیید سر جنبانده بود و با خود اندیشیده بود:
·        «ولی بهتر است، نور الکتریکی از پایین، پرده ها را روشن کند.» 


·        خشم نسبت به تصمیم مقامات دولتی، او را از درون می آشفت.

·        سرافکنده و شرمگین، خطا ب به پیکاسو و همکارانش گفته بود:
·        «مقامات دولتی در پاریس، افتتاح معبد را ممنوع اعلام کرده اند.
·        می گویند، که معبد احتیاج به تعمیر دارد.» 

·        یکی از همکاران پیکاسو گفته بود:
·        «بهانهً مسخره ای است.
·        معبد ششصد سال است، که پا برجا ست.
·        اگرچه در این مدت فرانسه دوران پر آشوبی را از سر گذرانده است.»

·        پیکاسو بدون کوچکترین تعجبی از شنیدن این خبر گفته بود:
·        «به عبارت دیگر، حضرات ترس دارند.»

·        «ترس از چی؟
·        ترس از دو تا پردهً نقاشی؟»، یکی از آنها پرسیده بود.

·        دریگون گفته بود:
·        «ترس از طرفداری مردم از صلح، که افتتاح معبد به دنبال خواهد آورد.
·        بسیاری از شخصیت های جهانی دعوت ما را پذیرفته اند.
·        دعوت نامه های بیشماری نیز در راه اند.
·        حضرات می خواهند، جلوی آن را بگیرند و زحمات ما را نقش بر آب کنند.»

·        پیکاسو گفته بود:
·        «ممنوع کردن آسان است. 
 
·        وینستون چرچیل ـ نخست وزیر سابق انگلستان ـ روزی مرا تهدید کرد و گفت، که ا گر مرا در خیابان ببیند، توهین خواهد کرد.
·        ولی موزهً لندن حالا می خواهد، نمایشگاهی از بسیاری از آثارمن برگزار کند.


·        ترومن ـ رییس جمهور سابق آمریکا ـ هم مرا بارها مورد حمله قرار داد، ولی علیرغم آن، نمایشگاه آثار من در نیویورک برگزار شد.


·        فرانکو ـ دیکتاتور اسپانیا ـ  بسیاری از هم میهنان مرا که اسم مرا بر زبان آورده بودند، به زندان انداخت، ولی روزی مجبور شد، شاهد برگزاری نمایشگاهی از آثار من در بارسلون باشد.
·        ما نباید اقدامات حضرات سیاسی را جدی بگیریم.»

·        دریگون گفته بود:
·        «اگر حداقل می توانستیم، پرده ها را در معرض نمایش بگذاریم!» 

·        «پرده ها را؟
·        می خواهی بدانی، با پرده ها چه کار خواهم کرد؟
·        آنها را مونتاژ خواهم کرد.
·        نیروهای صلح دوست جهان و فرانسه افتتاح معبد را تحمیل خواهند کرد.
·        من مطمئن ام و حالا می خواهم، رنگین کمانی بکشم.
·        همهً شرایط روحی لازم را برای کشیدن آن در خود احساس می کنم.»

·        پیر 74 ساله، با عزمی خلل ناپذیر سر کار خود برگشته بود.
·        چهارسال بعد، روز نوزدهم سپتامبر 1959 دولت فرانسه اجازهً افتتاح معبد صلح را صادر کرده بود.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر