۱۳۹۲ اردیبهشت ۲, دوشنبه

سیری در گلستان سعدی (34)

سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت دوم
(گلستان با ب اول، ص 18)

شین میم شین

پیشکش به دوست فیلمبردارمان ندا فضلی


 ابوالقاسم محمود بن سبکتکین  مشهور به سلطان محمود غزنوی (۳۶۰ ـ ۴۲۱ ه‍. ق.)


حکایت دوم

·        یکی از ملوک خراسان، محمود سبکتکین را به خواب دید، که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده بود، مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر می کرد.

·        سایر حکما از تأویل این فروماندند، مگر درویشی که بجای آورد و گفت که هنوز نگران است که ملکش با دگران است.



بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند

کز هستی اش به روی زمین در نشان نماند



و آن لاشه را، که نیز سپردند زیر خاک

خاکش چنان بخورد، کز او استخوان نماند



زنده است نام فرخ نوشیروان، به خیر

گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند



خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیشتر، که بانگ برآید:

«فلان نماند.»



 پایان


یکی از ملوک خراسان، محمود سبکتکین را به خواب دید، که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده بود، مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر می کرد.

·        باب اول گلستان سعدی راجع به طبقه حاکمه است و «در سیرت پادشاهان» نام دارد.
·        سعدی در این حکایت نیز به طبقه حاکمه رهنمود می دهد.
·        روی سخن شیخ در حکایت اول با وزرا و مشاورین دربار بود.
·        روی سخن سعدی در این حکایت اما با خود سلاطین است که در رأس طبقه حاکمه قرار دارند.
·        سعدی رهنمودهای خود را اکثرا در فرم حکایت، یعنی بطور غیر مستقیم صادر می کند.

1

·        در خواب یکی از شاهان خراسان، تمامت اندام سلطان محمود غزنوی دستخوش تجزیه و تلاشی شده است.
·        ولی چشمان او همچنان نگران اند.

سایر حکما از تأویل این فروماندند، مگر درویشی که بجای آورد و گفت که هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

·        حکمای دربار قادر به تعبیر خواب پادشاه نیستند.
·        مگر درویشی که ادای احترام به جای می آورد و خواب پادشاه را تعبیر می کند:
·        «محمود سبکتکین نگران از آن است که ملکش در دست دگران است!»
·        سعدی در این حکم بظاهر ساده و پیش پا افتاده از حقایق امور بسیار مهمی پرده برمی دارد:

·        چرا و به چه دلیل حکمای دربار قادر به تعبیر خواب پادشاه نیستند، ولی درویشی پا برهنه و ژنده پوش قادر به این کار است؟

1

·        آنچه شیخ شیراز به تجربه دریافته یکی از اصول بسیار مهم و تعیین کننده در تئوری شناخت مارکسیستی است:
·        واقعیت عینی در آئینه ضمیر انسان ها به یکسان انعکاس نمی یابد.
·        فویرباخ پیشاپیش گفته است که «طرز تفکر در کاخ و کوخ یکسان نیست»، ولی به سبب بیگانگی با دیالک تیک، دلیل آن را کشف نکرده و نگفته است.
·        چون شناخت چیزها و پدیده ها از گردنه صعب العبور دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت می گذرد.

·        از آنجائی که سوبژکت شناخت، عضو طبقه اجتماعی معینی است، انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر او ناگزیر از صافی تنگ سوراخ طبقاتی و غیره عبور می کند و نتیجتا حکمای نامدار طبقه حاکمه ناتوان از تعبیر خواب سرکرده طبقاتی خویش می گردند، ولی درویشی از طبقه تحت استثمار و ستم و سلطه، از عهده این کار برمی آید.

·        حریفی می گفت:
·        شعور انسان ها طبقاتی تر از چیز دیگر آنها ست.

2

·        درست به همین دلیل است که خواب پادشاه را نه ایدئولوگ های طبقه حاکمه، بلکه ضد دیالک تیکی آنها، یعنی یکی از ایدئولوگ های بی سر و پای توده های مولد و زحمتکش و بزعم سعدی گدا و درویش و «بی همه چیز» تعبیر می کند.
·        آنهم چه تعبیر رادیکالی!
·        اعضای طبقه حاکمه جز ثروت و قدرت معبودی و ایدئالی ندارند.
·        سعدی بدین طریق از یکی از دستاوردهای نظری مهم تئوری مارکسیستی شناخت پیشاپیش پرده برمی دارد.

3

·         سعدی می توانست به جای فیلسوف شاعر بودن، فیلسوفی فیلمبردار و یا نقاش باشد.
·        صحنه این حکایت سعدی، صحنه ای بسیار زیبا ست و حاوی معنائی بسیار ژرف است، اگر کسی را توان تجسم آن باشد.
·        این در عین حال هشدار و بیدارباشی است به پادشاهان قلدر و خودکامه.
·        سطلی آب سرد یخین است، بر سر جباران غافل و کوته بین و خواب آلود.

4
گفت که هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

·        سعدی در این حکم، فتیشیسم مال و منال (بت ثروت و قدرت پرستی) طبقه حاکمه را مطرح می سازد.
·        پادشاه بت پرست آزمند حتی پس از مرگ نمی تواند از ثروت و قدرت دنیوی دل برکند و لذا نگران دست به دست شدن ملک و مالش است.

5
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند

کز هستی اش به روی زمین در نشان نماند

·        سعدی در این بیت، از مرگ حتمی انسان ها صرفنظر از تعلقات طبقاتی شان پرده برمی دارد.
·        این همان تئوری موسوم به «برابری در مرگ» است که تئوری مولتی فونکسیونال (چندین کارکردی) است.
·        سعدی از آن در این حکایت استفاده می کند تا به طبقه حاکمه هشدار دهد که اندازه نگه دارد و بیش از حد ستم نکند:
·        حتی اگر سلطان محمود باشی و از اشک چشمان کودکان خلق ها صندوق های در و گوهر گرد بیاوری، خواهی مرد و چیزی با خود به همراه نخواهی برد.

6
و آن لاشه را، که نیز سپردند زیر خاک

خاکش چنان بخورد، کزو استخوان نماند

·        سعدی در این بیت از دیالک تیک آنالیز و سنتز (تجزیه و ترکیب) اندام انسانی پرده برمی دارد:
·        هر ارگانیسم پس از مرگ به اجزای اولیه خود تجزیه می شود.

7

·         سعدی با استفاده از مفهوم « لاشه»،  نیشتر هشدارنده اش را سوهان می زند و در مغز کرخت قلدران جامعه فرو می کند.
·        مرگ، نابرابری های مصنوعی من در آوردی اجتماعی را از بین می برد و از شاه و گدا، از اشراف بنده دار، فئودال و دربار و رعایا و بنده ها لاشه ای گندیده و یکسان و برابر به جای می گذارد، لاشه ای تهوع انگیز و نفرت بار.

8

·        مرگ، با تبختر چندش آور خویش، به ریش همه معیارهای ارزشی من در آوردی فئودالی ـ بنده داری می خندد.
·        روسو، خردمند سرخ روشنگری، ششصد سال بعد، از برابری انسان ها به هنگام زایش سخن خواهد گفت و خواهان محو نابرابری میان بنی نوع بشر بطور کلی خواهد شد.

9

·        سعدی از برابری انسان ها به هنگام مرگ سخن می گوید، چون به برابری قبل مرگ ایمان ندارد.
·        بی ایمانی سعدی به برابری اجتماعی انسان ها، علل عینی و معرفتی، طبقاتی و اقتصادی ـ اجتماعی دارد.
·        سطح نازل توسعه نیروهای مولده جامعه هنوز شرایط عینی ـ مادی ـ واقعی لازم را برای برقراری برابری فراهم نیاورده است:
·        فقر قابل قسمت نیست و ثروت اجتماعی هنوز به میزانی تولید نمی شود که بتوان بطور برابر تقسیم کرد.

10

·        سعدی بلحاظ طبقاتی به طبقه حاکم وابسته است، «پرورده نعمت بزرگان» است و نمی تواند طرفدار تحول انقلابی جامعه باشد.
·        وابستگی طبقاتی سعدی، شعور اجتماعی او را به بند می کشد و از شیره نشو و نما تهی می کند.
·        منافع مادی و طبقاتی ـ چه بسا ـ مغز انسان ها را به بند می کشند و از نظر فکری و معرفتی علیل می سازند.
·        حقیقت را چه بسا، توده های بیسواد مردم بهتر در می یابند، تا اشراف زادگان تحصیلکرده و جهانگرد.

11
زنده است نام فرخ نوشیروان، به خیر

گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند

·        سعدی در این حکم، دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک لاشه و نام بسط و تعمیم می دهد:
·        انوشیروان به اصطلاح عادل، اگرچه مرده و لاشه اش را خاک خورده، ولی نامش همچنان به خیر ورد زبان ها ست.
·        سعدی در این حکم، طبقه حاکمه را به تعدیل تضادهای طبقاتی و عدالت پروری فرامی خواند:
·        این را می توان هومانیسم نیم بند فئودالی، برای جلوگیری از انفجار اجتماعی نام داد:
·        دعوت توانگران به عمل خیر، به دستگیری از درویشان و مستمندان، خود داری از چپاول بی حد و مرز رعایا، ترحم بر بنده های به ده درم خرید و فروش شونده.

12

·        سعدی طرفدار همه چیز می تواند باشد، به غیر از تحول انقلابی جامعه، به غیر از تغییر وضع موجود.
·        «امر به معروف» سعدی، صرفنظر از اینکه او بداند و یا نداند، بخواهد و یا نخواهد، حاوی بار افشاگرانه است و از ستم فئودالی بر بنده ها، غلام ها، رعایا و زحمتکشان شهری حکایت می کند.
·        به عبارت دیگر، در «امر به معروف» سعدی، حقانیت تئوریکی سیستم فئودالی زیر علامت سؤال می رود.
·        روان و وجدان دستگاه ستمگر ترک بر می دارد، به تردید می افتد و توده های تحت ستم و استثمار، بطور غیرمستقیم، به فناپذیری، شکست پذیری و عدم حقانیت تئوریکی ـ تئولوژیکی فئودالیسم آگاه می شوند.      
·        دیالک تیک خارائین هستی در کلام سعدی ـ چه بخواهد و چه نخواهد ـ خودنمائی می کند:
·        همه چیز و همه کس در شدن مدام است.

·        همه چیز و همه کس فانی و موقتی است.

·        ابدی فقط نام انتزاعی «نیک» است.

·        ابدی فقط مفهوم مجرد «خیر» است و بس.

13
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیشتر، که بانگ برآید:

«فلان نماند.»

·        سعدی در این حکم، دوئالیسم خیر و شر را به عنوان بیدارباشی یادآور می شود.
·        در فلسفه فردوسی، سعدی و حتی نیمایوشیج، دیالک تیک داد و ستد به شکل دیالک تیک نیکی و نام بسط و تعمیم داده می شود.
·        این نگرش از کوته بینی سعدی سرچشمه می گیرد.
·        او مقوله «کار» را هنوز درک نکرده است، اگرچه خود یکی از زحمتکش ترین مولدان فکری است.
·        او عمل خیر را در احسان و انفاق و امثالهم خلاصه می کند و از عمل خیر عرقریز توده های مولد بی نام و بی نشان خبر ندارد.

14

·        بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد به شکل دیالک تیک نیکی و نام در جامعه بشری تلاشی جاهلانه است.
·        چون همه انسان های مولد مادی و معنوی بانی بی چون و چرای خیرند و لذا هرکس به نحوی از انحا دادی می دهد و ستدی دریافت می کند و بهانه نام برای عمل خیر بیهوده، بی محتوا، توخالی و زاید است.
·        اقلیت انگلی که در تولید اجتماعی (تولید حوایج مادی و معنوی) شرکت نمی ورزد و از غارت حاصل و نیروی کار توده مولد مادی و معنوی زندگی می کند، تنها گروه اجتماعی ئی است که باید در تقسیم اجتماعی کار شرکت کند و خود و جامعه را به فساد نکشد. 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر