۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

سیری در حماسه داد (39)

اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
سرچشمه
 راه توده  
تحلیلی از شین میم شین

فصل سوم
بخش چهارم
«عدل» و «داد» در سرتاسر شاهنامه 

پ
زندگی و مرگ

·        عظمت و شخصیت والای انسان خردمند در قاموس فردوسی، زمانی با روشنی تمام مجسم می شود که فلسفه او را در زمینه مرگ و زندگی انسان بررسی کنیم.

1

·        چنانکه می دانیم عادی ترین و رایج ترین عقیده در باره مرگ در زمان فردوسی باور مذهبی بوده است که بنا بر آن، انسان بر اثر مرگ از جهان فانی به جهان باقی می شتابد.

2

·        به این ترتیب برای انسان فانی، نوعی جاودانگی اختراع می شود.

3
·        این باور را همه به یکسان ندارند.

4

·        برخی در وجود جهان دیگر تردید دارند و مرگ را فاجعه ای دردناک می یابند و بهره گیری و لذت از هر دم زندگی را فراتر از هر ارزشی می شناسند.

5

·         برخی با اعتقاد به سرای باقی چنان خو می گیرند که زندگی موجود را تنها تدارکی برای زندگی آن جهانی تلقی می کنند.

6

·        در هر دو صورت زیستن معنا و مفهوم واقعی خود را از دست می دهد.

7

·        فردوسی با آنکه اینجا و آنجا از وجود «دو سرای» سخن می گوید، مسئله مرگ و زندگی را با این دو جهان مستقیما مربوط نمی کند.

8

·        در هیچ جای شاهنامه - تا آنجا که می دانیم جز در یک یا دو مورد - به انسان وعده بهشت داده نمی شود و از عذاب دوزخ ترسانده نمی شود.

9
·        زندگی در این جهان به محک می خورد.

10
·        مرگ از نظر فردوسی امری حتمی است.

11

·        او همواره روی الزامی بودن مرگ، رفتنی بودن انسان منفرد تأکید می ورزد.

12
·        بنظر او هیچ کس را در هر مقامی که باشد گریزی از مرگ نیست:

همـه کارهای جهـــان را در است
مگر مرگ کان را دری دیگر است

ز مـادر همـه مرگ را زاده ایـم
بنـاچـــار گـــردن ورا داده ایــم

نمـاند کـــسی زنـده اندر جـهــان
دلیــران و کار آزمــوده مـهـــان

ز مردن مـرا و تو را چاره نیست
درنگی تـر از مرگ پتیـاره نیست

13

·        فردوسی عمدا فانی بودن فرد را برجسته کند و به رخ بکشد.

14

·        بویژه در مقابله با شاهان و قدرتمندان دوره که به خود غره می شوند، فردوسی مرگ را باور و یاور خود می شناسد و خطاب به آنان فریاد می زند:

اگـر ز آهــنی چـــرخ بگــدازدت
چو گــشتی کهــن نیـز ننـوازدت

کجا آن بــزرگان با تـاج و تخت
کجا آن ســـواران پیـــروز بخت

همه خـاک دارند بالــین و خشت
خنک آنک، جز تخم نیکی نکشت

15

·        شاید چنین بنماید که فردوسی با این همه تأکید بر فانی بودن این جهان و با این نوع بی اعتنایی به آن جهان، انسان را در گزینش شیوه زندگی آزاد می گذارد.

16

·        زیرا اگر تأکیدی بر دوزخ و بهشت نباشد، مؤمنین نیازی به مراعات قواعد ناشی از آن نخواهند داشت.

17

·        مؤمنی که از دوزخ نترسد، در انجام هر کاری و گزینش هر شیوه زندگی آزاد خواهد بود.

18

·        حد و مرز کفر و ایمان را ترس از دوزخ و مجازات تعیین می کند.

19

·        ولی فردوسی درعین حال که چندان کاری به سرای دیگر ندارد و قواعد زندگی این جهان را با معیار پذیرش آن جهان نمی سنجد، در باره شیوه زندگی انسان در این «سرای سپنج» بسیار سخت گیر است.

20

·        او به نوع دیگری از جاودانگی- جاودانگی نام و ننگ - اعتقاد دارد.

21

·        تن انسان فانی است، اما نام یا ننگ او در این جهان ماندگار است.

22
·        باید چنان زیست که نام نیک جاودانه بماند.

23
·        گودرز خطاب به پهلوانان می گوید:

که کـــس در جهـان جـــاودانه نمـانـد
به گـــیتی به مـا جــز فســــانه نمــانـد

هـــم آن نـام بـایــــد که مـاند بلــــنـد
چو مرگ افکــند ســوی ما بر کمـــند

زمانه به مرگ و به کشتن یکی است
وفــا با ســـپهــر روان بهر کـیست

24
·        از مرگ چاره نیست.
·        ولذا انسان بزرگ، پهلوان ستوده و دلیر باید شیوه خوب مردن را بداند و مرانه بمیرد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر