۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

سیری در حماسه داد (40)

اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
سرچشمه
 راه توده  
تحلیلی از شین میم شین
پ
زندگی و مرگ
ادامه

·        گیو در مبارزه با دشمن به استقبال مرگ می رود.

1

·        او می داند که «نماند کسی زنده اندر جهان» و به نتیجه زیر می رسد:

چو پیش آمد این روزگار درشت
تو را روی بیـنـند، بهـــتر که پشت

2

·        رستم ـ بزرگترین پهلوان و مردانه ترین چهره شاهنامه ـ آنگاه که خود را رو در روی مرگ می بیند، تنها یک نگرانی دارد:
·        «مردن بنام.»
3
·        رستم خطاب به به سیمرغ می گوید:

جهـان یادگار است و ما رفـتنی
به گــیتی نماند بجــــز مـردمی

به نــام نکو گـر بمیـــرم روا ست
مرا نام باید که تن مرگ را ست

4

·        فردوسی حتی در حق پهلوانان بزرگ تورانی که در مبارزه با ایرانند، از این بزرگواری دریغ نمی ورزد.

5

·        او می کوشد تا مرگ «پیران»، پهلوان تورانی را هم شکوهمند توصیف کند.

6

·        بزعم فردوسی، به ذلت کشاندن مردان بزرگ - چه دوست چه دشمن - شرط مردانگی نیست.

7

·        «پیران» عمری خردمندانه زیسته، در راه صلح و دوستی بین ایران و توران کوشیده، شایسته است که زیبا و شکوهمند بمیرد.

8

·        گودرز، در مبارزه با «پیران» بر او چیره می شود.

9

·        ولی به پاس گذشته ها می کوشد که او را از مرگ حتمی نجات دهد.

10

·        به او توصیه می کند که زینهار بخواهد و جان خود را بخرد.

11
·        مرگ نزدیک است.
·        پیران مرگ را می بیند و حس می کند، اما تن به زینهارخواهی نمی دهد.

12

·        گودرز خطاب به «پیران» می گوید:

چو کارت چنین گشت، زنهار خواه
بدان، تات زنــده برم نزد شــــــاه

ببخشـــاید از دل هـمـی بـر تـو بــر
که هسـتی جهـان پهلوان ســر به سـر

13
·        واکنش «پیران» از قرار زیر است:

بدو گفت پیران که این خود مباد
به فـرجام، بر من چـنین بد مبــاد

از این پـس، مـرا زنـــــدگانی بود
به زنهــــار رفــتن گمـــانی بود

14
·        مرگ حق است.
·        همه رفتنی هستیم.
·        تنها مسئله این است که چگونه برویم و چه بر جای گذاریم.
·         
خـود انـدر جهـان، مـرگ را زاده ایم
بدین کار، گـــردن تــــو را داده ایــــــم
سرانجام، مرگ است ز او چاره نیست
به مـن بر، بدیـن جـای، پـیغـاره نیســت
(پیغاره یعنی سرزنش، ملامت)

15
·        از این رو،
مـرا مـرگ بهـــتـر از آن زنــدگــــی
که ســــالار باشـــــم، کـــــنم بنــــدگی

یکی داســـتان زد بر این بر پلــــــنگ
چو با شیر جنگ آوری خواست جنگ

«به نــام ار بـریـزی مـــرا»، گفت:
«خــــون
به از زنـدگانــی به نـنـــــگ اندرون»

16

·        کسانی که به خاطر ایدئالی می رزمند و مردانه می میرند و خون شان به نام ریخته می شود، با مرگ خود زندگی می یابند.

17

·        چنین کسانی نمی میرند، بلکه جاودان می زیند:

نمرده است هر کس که با کام خویش
بمیــرد، بیـابد ســـرانجـــام خویش

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر