۱۳۹۹ اسفند ۱۶, شنبه

درنگی در غزلی از خواجه شیراز (۶)

 دیوان حافظ (nbookcity.com)

خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی
(۷۲۴ ـ ۷۹۲)
درنگی

از

شین میم شین

۱

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

 معنی تحت اللفظی:

اگر باد سحرگاهی صبا دم (نفس، حرف) خلایق راجع به زلف سیاه تو را به همراه نیاورد، 

محل سگ هم بدان نمی گذارم.


حافظ در این بیت غزل 

به

واژه بازی ادامه می دهد:

او

 زلف یار

را

به

 شام سیاه 

تشبیه می کند

و

دم زدن خلایق از زلف سیاه 

را 

به 

عطری خوشایند.


عطری که صبا در سحرگاهان با خود می آورد.

جهان در شعر خواجه

مشغول بند تنبان است و بس.

همه در قید زلف حریفی و یا حریفه ای اند.

نه فهمی در بین است، نه فکری، نه فنی و نه فرهنگی.

حتی عوامل طبیعت حمال بوی یار اند و بس.

 

۲

من از این طالع شوریده برنجم ور نی

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست

 

معنی تحت اللفظی:

من باید از دست این سرنوشت پریشانم رنج ببرم 

که از

سرکوی تو بهره ای به نصیب نمی برم.

 

در این بیت غزل خواجه

تئوری شناخت خرافی و ضدعلمی او

 تبلیغ می شود:

اگر کسی به معشوق کذایی دسترسی ندارد،

دلیلش تقدیر و قضا و قدر و بخت و شانس و قسمت و اقبال است

و

نه

مثلا

تعلقات طبقاتی متضاد او و معشوق

نه

تضاد های فکری و فرهنگی و اتیکی و استه تیکی فی مابین.

 

تئوری شناخت خواجه

از سر تا پا

ضد عقلی

است.

دلیل محبوبیت خواجه برای زباله های فاشیسم و فوندامنتالیسم و فئودالیسم

همین خردستیزی ریشه ای و افراطی خواجه است.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر