۱۳۹۵ اسفند ۲۱, شنبه

پیغام (شعری از مهدی اخوان ثالث)



آخر شاهنامه

اي بهار همچنان تا جاودان در راه
چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
هر چه ياد و يادگارم بود
ريخته است


چون درختي در زمستانم
بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود


ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست؟
 

ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
با اميد روزهاي سبز آينده
خواهدم اين سوي و آن سو خست؟


چون درختي اندر اقصاي زمستانم
ريخته ديري است
هر چه بودم، ياد و بودم برگ

 
ياد با نرمك نسيمي

ـ  چون نماز شعله ي بيمار ـ
لرزيدن

برگ چونان صخره ي كري 

نلرزيدن

ياد رنج از دست هاي منتظر بردن
برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن


اي بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهاي دگر بگذر
 

هرگز و هرگز
بربيابان غريب من
منگر و منگر


سايه ي نمناك و سبزت هر چه از من دورتر، ‌خوشتر
بيم دارم كز نسيم ساحر ابريشمين تو
تكمه ي سبزي برويد باز، بر پيراهن خشك و كبود من
 

همچنان بگذار
تا درود دردناك اندهان ماند، سرود من


پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر