۱۳۹۵ اسفند ۱۱, چهارشنبه

تاملی در تحلیل تخیلی فرج سرکوهی (۲۸)

 
جنگ چریکی و ادبیات
فرج سرکوهی
منبع
مجله گوهران
ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور

فروغ فرخزاد
دلم برای باغچه می سوزد
ادامه

خواهرم خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آواز های مصنوعی می خواند
و بچه های طبیعی می زاید.
 
فروغ در این بند شعر، ضمن معرفی رئالیستی نیمه دیگر جامعه (سوبژکت متعلق به نسل جدید)، روابط حاکم در زندگی زناشوئی را و حتی ذلت زنان جامعه بطور کلی را به چالش می کشد.

فروغ فرخزاد را باید از نو شناخت.
فروغ فرخزاد شاعر خشک و خالی نیست.
او قبل از شاعر بودن، حکیم است.
فیلسوف است.
شاعری کل اندیش است.

فروغ علاوه بر این و به همین دلیل (یعنی به دلیل در اختیار داشتن حکمت، فلسفه، خرد کل اندیش)، نماینده بی همتای فمینیسم (زنگرایی) علمی و انقلابی است:

۱
خواهرم خانه اش در آنسوی شهر است

دختران جامعه پس از مدتی داربست خانواده ( مادری ـ) پدری را چه بسا با اشک و آه واندوه و دلهره ترک می کنند و با بیگانه ای به نام همسر (و چه بسا با خانواده همسر) به عنوان بی پناه پناهجوی بیگانه ای به همزیستی می پردازند.

آنچه امری طبیعی و جبری ـ اجتماعی جلوه می کند و واقعا هم هست، به دلیل سلطه مناسبات پدرسالاری هزاران ساله در جامعه، دوزخی برای نیمه دیگر است.

برای درک این مسئله باید به کسب استقلال پسران از خانواده توجه کرد:

الف
پسر از خانواده (مادری ـ) پدری اش جدا می شود و خانواده جدیدی تشکیل می دهد و عملا به خودمختاری فکری و عملی دست می یابد.

ب
دختر هم از خانواده جدا می شود و به ظاهر تشکیل خانواده می دهد، ولی ـ بر خلاف پسر ـ نه تنها به کسب خودمختاری نایل نمی آید، بلکه سلب خودمختاری (استقلال فکری و عملی) می شود.
دختر وابسته تر از قبل می شود.

برای اینکه اکنون جای اوتوریته های طبیعی در بهترین حالت، دوگانه (پدر و مادر) را اوتوریته های چندین گانه اجتماعی (همسر، مادر و پدر و خواهر و برادر و اقوام و حتی دوستان همسر) می گیرند.

کسب استقلال و خودمختاری نمودین به سقوط اجتماعی و حقوقی و شخصیتی زن منجر می شود.
به کاهش چشمگیر آزادی و استقلال فکری و عملی زن می انجامد.

زن بلحاظ اجتماعی سقوط می کند.
وابسته تر از قبل می گردد.
ذلیل تر از قبل می گردد.

این هنوز تمامی ذلت زنان نیست.
 
فروغ حکیم است و دست به ریشه می برد:

۲
خواهرم خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعی اش

خواهر به مثابه نماینده انتزاعی نیمه دیگر جامعه، از خانواده جدا شده و تشکیل خانواده داده، ولی خانه اش فقط در حرف، خانه او ست.
خانه کذائی اش، نه خانه طبیعی او، بلکه خانه ی مصنوعی او ست.
اصلا مال او نیست.
هر آن می تواند در به رویش بسته شود و او مجبور به برگشت به خانه (مادری ـ) پدری اش گردد و یا در کوچه و خیابان و بیابان بماند.

۳
در جهنم جامعه طبقاتی، بویژه در جامعه نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی ایران، خانه شوهری با توجه به منافع و حقوق زنان، به جنده خانه شباهت پیدا می کند.

جنده هم در جنده خانه، نه خانه ناتورال (طبیعی)، بلکه خانه مصنوعی دارد.
جنده فقیرتر از جانور است.
چون جانور برای خود کنامی، لانه ای و یا آشیانه ای دارد.
 
جنده اما خانه مصنوعی دارد:
جاکش، اتاقی و مخلفاتی در اختیارش قرار می دهد.

این خانه اما خانه طبیعی او نیست.
وقتی او مشتری نداشته باشد و یا به ساز مشتری نرقصد و یا اندامش تخریب شود و دیگر مشتری پسند نباشد، بسان سگ گری از خانه مصنوعی بیرون انداخته می شود.

درک محتوای عمیق و عظیم اشعار سال های پایانی عمر فروغ، بدون از آن خود کردن خرد کل اندیش (فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی)، محال است.

۴
او در میان خانه ی مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش

اکنون فاجعه زناشوئی در جامعه طبقاتی بیشتر افشا می شود:
رابطه زن و شوهر اصلا رابطه به معنی حقیقی کلمه نیست.
چون حلقه واسط در بین ینست.
عشق طبیعی در بین نیست تا زن و شوهر را به هم وصل کند.
 
یعنی حتی عشق ناتورال جاری در میان جانوران هم در بین نیست.

عشق فی مابین، بسان خانه مشترک، فقط در حرف، عشق است.
عشقی مصنوعی است.

این اما به چه معنی است؟

۵
خواهرم خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
 
این اولا بدان معنی است که همسر اصلا همسر به معنی حقیقی کلمه نیست.
 
چون میان زن و شوهر، حداقل باید عشقی طبیعی وجود داشته باشد تا آندو را به هم پیوند دهد.
در غیاب عشق طبیعی میان زن و شوهر، حلقات واسط دیگرگونه ای وارد عمل می شوند.
مثلا جای خالی عشق طبیعی با هدیه و سفر و زیور آلات و غیره پر می شود.

در نتیجه زن لومپن پرولتریزه می شود.
به درجه نازل جنده تنزل می یابد و شوهر به مقام والای عیاش ارتقا می یابد.

۶
خواهرم خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آواز های مصنوعی می خواند

غیاب عشق طبیعی به مثابه حلقه واسط ناتورال (طبیعی) میان زن و شوهر، همه چیز زندگی مشترک را از محتوا تهی می سازد.
انسان زن به درجه ای نازل تر از مثلا گنجشکان تنزل می یابد.
 
همه چیزش تصنعی، فرمال، صوری، سطحی، توخالی و بی محتوا می گردد.
آوازهای مصنوعی می خواند.
همان آوازهایی که جنده های دیروز و هنرمندان امروز می خوانند.

۷
خواهرم خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آواز های مصنوعی می خواند
و بچه های طبیعی می زاید

نیمه دیگر جامعه اما در یک کردوکار همچنان و هنوز ناتورال (طبیعی) است:
نوزاد طبیعی می زاید و نه نوزاد مصنوعی.

این اما به چه معنی است؟

۸
این اولا بدان معنی است که زن و شوهر موجودات ذاتا و ماهیتا طبیعی اند.
ولی مناسبات آنها در جامعه طبقاتی دناتورالیزه شده اند.
سلب ناتورالیته شده اند.
 
به همین دلیل تولید مثل شان طبیعی است.
مثل جانوران، امثال خود را تولید می کنند و جامعه (و نوع) خود را تکثیر می کنند.
 
اما مناسبات فی مابین، نازل تر از مناسبات جانوران اند.
برای اینکه مصنوعی اند و نه ناتورال و یا طبیعی.

۹
این ثانیا بدان معنی است که اگر مناسبات اجتماعی عوض شوند، ناتورالیته دوباره می تواند ساز شورانگیزش را از سر گیرد و جامعه دوباره جامعه شود و زن و شوهر حداقل مثل موجودات طبیعی به همزیستی بپردازند.

فرق و تفاوت و تضاد فروغ با شعرای بند تنبانی نر و زن همین جا ست:
فروغ جامعه را به چالش می کشد تا از ضرورت و الزام تحول بنیادی پرده بردارد.
 
فروغ اما به خوبی می داند که انسان را مناسبات تولیدی حاکم به حضیض ذلت می اندازند و یا به اوج عزت، اعتلا می بخشند:

پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می ریخت
آنها به خود می رفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر می کشید

اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانبان کوچک را می دیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده، در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده ی مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش، می خواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آب ها

انتقاد انقلابی همین است که فروغ هم به عمل می آورد و هم آموزش می دهد:
ایمان رئالیستی و راسیونالیستی به پاکی آواز آب ها.
ایمان آهنین به رهایش اجتماعی.
ایمان علمی و قانونمند به تشکیل بهشت برین بر پهنه زمین.

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر