۱۳۹۵ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

حیدر مهرگان و «حماسه» گلسرخی (۱۸)




ویرایش و تحلیل از

یدالله سلطان پور

حیدر مهرگان
گلسرخی حقیقی
 در موقع بحث و مجادله های سیاسی و اجتماعی یا هنری 
عریان و فاش می شد.

منظور حیدر از مفهوم «گلسرخی حقیقی» چیست؟

۱
گلسرخی حقیقی 
در موقع بحث و مجادله های سیاسی و اجتماعی یا هنری 
عریان و فاش می شد. 

حیدر (و اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران وطنی) تفاوت میان واقعیت و حقیقت را نمی داند.
در «تحلیلی» که حیدر بر شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی نوشته، این نکته عیان می گردد.
منظور حیدر در این جمله گلسرخی واقعی و رئال است.
گلسرخی حقیقی را نمی توان بدون در اختیار داشتن تسلیحات فلسفی (مارکسیسم ـ لنینیسم)، شناخت.
حقیقت، انعکاس نسبتا درست واقعیت است.
گلسرخی حقیقی، انعکاس نسبتا درست، گلسرخی واقعی و حی و حاضر و رئال است.
ما در این زمینه با دیالک تیک رئالیته و ایدئالیته، واقعیت و حقیقت، مادی و فکری، اوبژکتیویته و سوبژکتیویته سر و کار داریم.

۲
گلسرخی حقیقی 
در موقع بحث و مجادله های سیاسی و اجتماعی یا هنری 
عریان و فاش می شد.
خواننده بدبخت از این جمله حیدر چه برداشتی باید داشته باشد؟
آیا منظور حیدر این است که گلسرخی به هنگام هماندیشی با همنوع، پیراهن سیاه مخملی اش را از تن برمی کند و بسان کلاه مخملی ها وارد گود می شد؟
آیا منظور حیدر این است که برای گلسرخی، هماندیشی چیزی از جنس گلاویزی (دست به یخه شدن)  فیزیکی بود؟

۳
گلسرخی حقیقی در موقع بحث و مجادله های سیاسی و اجتماعی یا هنری 
عریان و فاش می شد.
منظور حیدر از فاش شدن گلسرخی به هنگام هماندیشی چیست؟
آیا منظور حیدر این است که به هنگام هماندیشی از روندهای درونی گلسرخی پرده بر می افتاد؟
باید در روند تحلیل «تحلیل» حیدر به این پرسش ها پاسخ بیابیم.
۴
در این لحظه ها شانه هایش را پیاپی بالا می انداخت، 
دست هایش را با هیجان به اینطرف و آنطرف تکان می داد،
 ابروهایش را گره می کرد و می گشود و
 لب هایش با لرزه های خفیفی که تا حد نا مشخص ریز و تند بود، 
می جنبید.
 حیدر در این جمله، هم به توضیح جمله قبلی اش می پردازد و هم روند های روانی گلسرخی را به هنگام چالش فکری با همنوع، تجزیه و تحلیل توصیفی ـ هنری ـ استه تیکی می کند.
حیدر به احتمال قوی، دلیل این طرز برخورد را نمی داند.
طرز برخورد اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران وطنی از همین قرار بوده، کماکان هم است و خواهد بود:
پمپاژ پسیکولوژیکی خویشتن خویش برای ورود به میدان چالش فکری.
هیزم نهادن پی در پی در زیر دیگ روان و به غلیان آوردن محتوای متشکل از احساس و عاطفه و شور و شوق و هیجان آن.
سؤال اما این است که چرا و به چه دلیل؟
چرا اعضای این طویله، عاجز از هماندیشی متمدنانه و خونسردانه، رئالیستی و راسیونالیستی اند؟
۵
در این لحظه ها شانه هایش را پیاپی بالا می انداخت، 
دست هایش را با هیجان به اینطرف و آنطرف تکان می داد،
 ابروهایش را گره می کرد و می گشود و
 لب هایش با لرزه های خفیفی که تا حد نا مشخص ریز و تند بود، 
می جنبید.
 
همه این حالات پسیکولوژیکی که حیدر بسان بالزاک، با موشکافی رئالیستی تصویر می کند، نشانه خالی بودن کله گلسرخی از مغز اندیشنده است.
روشنفکران وطنی عاجز از تفکر خشک و خالی اند، چه رسد به داشتن توان تفکر مفهومی.
اینها همه از دم مفهومفقیر و فلسفه فقیر اند.
مفاهیم اما سنگپایه های (مین استون) عمارت افکار اند.
همانطور که بدون آجر نمی توان دیواری ساخت، به همان سان نیز بدون مفاهیم نمی توان حکمی (فکری) ساخت.
ولی می توان داد و بیداد و خشم و خروش و شور و شوق و اخم و تخم و هارت و پورت تحویل همنوع داد.
گلسرخی هم به احتمال قوی تحویل می دهد.
خواهیم دید.
سؤال اما این است که این حالات پسیکولوژیکی گلسرخی (و نه فقط او) حاکی از چیستند؟

۶
در این لحظه ها شانه هایش را پیاپی بالا می انداخت، 
دست هایش را با هیجان به اینطرف و آنطرف تکان می داد،
 ابروهایش را گره می کرد و می گشود و
 لب هایش با لرزه های خفیفی که تا حد نا مشخص ریز و تند بود، 
می جنبید.
این حالات پسیکولوژیکی، حاکی از واکنش غریزی افراد اند.
انسان ها دیالک تیکی از غریزه و عقل اند.
هر جا، که پای عقل به هر دلیلی بلنگد، غریزه ـ یک تنه ـ وارد میدان می شود.
تشکیل حزب اللهیسم، فدائیسم، مجاهدیسم، فاشیسم، فوندامنتالیسم، نیهلیسم و غیره، به دلیل جمع آمدن خریت و خردستیزی در افراد است.
نتیجه جمع آمدن خریت و خردستیزی هم جنون است.
اگر اجامر فدایی و مجاهد اسلام و خلق و طرفداران فاشیسم، فوندامنتالیسم، نیهلیسم و غیره روانکاوی شوند، از جنون آنها پرده برمی افتد.
فلاسفه و علما و هنرمندان فدائیسم، مجاهدیسم، فاشیسم، فوندامنتالیسم، نیهلیسم و غیره، عمدتا دیوانه اند.
از شکل و شمایل نیچه و یاسپرس و پوپر و هیتلر و غیره جنون شان هویدا ست.
شاملو بارها دست به انتحار زده است.
ساعدی عقل درست و حسابی نداشته است.
حزب اللهی ها، القاعده ای ها، طالبانی ها و داعشی ها و غیره در منجلاب جنون به سر می برند.
۷
در این لحظه ها شانه هایش را پیاپی بالا می انداخت، 
دست هایش را با هیجان به اینطرف و آنطرف تکان می داد،
 ابروهایش را گره می کرد و می گشود و
 لب هایش با لرزه های خفیفی که تا حد نا مشخص ریز و تند بود، 
می جنبید. 
  
چندی قبل یکی از اجامر داعش که قصد بمبگذاری در جایی داشت، در آلمان بازداشت شد.
او در سلول انفرادی دست به انتحار زد.
مأمورین زندان مورد حمله انتقادی رسانه ها قرار گرفتند که چرا این فرد را ۲۴ ساعته تحت نظر نداشته اند.
مسئله اما اینجا ست که انتحار در شرع اسلام گناه کبیره است.
مأمورین زندان از مسلمان دو آتشه، اصلا انتظار انتحار در سلول زندان را نداشته اند.
اشکال کار در تحلیل تئوریکی این جریانات فاشیستی و فوندامنتالیستی است.
این زباله ها اصلا دین و ایمان ندارند.
اینها همه از دم دیوانه اند.

۸
در این لحظه ها شانه هایش را پیاپی بالا می انداخت، 
دست هایش را با هیجان به اینطرف و آنطرف تکان می داد،
 ابروهایش را گره می کرد و می گشود و
 لب هایش با لرزه های خفیفی که تا حد نا مشخص ریز و تند بود، 
می جنبید.
همه این حالات روحی و روانی گلسرخی، نشانه غیاب خرد اندیشنده و فعال مایشائی غریزه حیوانی است.
انسان ها در این شرایط ـ در بهترین حالت ـ به درجه حیوانات تنزل می یابند.
یعنی با تسلیحات غریزی واکنش نشان می دهند.
در صورت سماجت هماندیش حتی می توانند به تهدید و تخریب و ضرب و شتم و ترور همنوع مبادرت ورزند.
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر