۱۳۹۵ اسفند ۱۸, چهارشنبه

سیری در شعر «زمین» از احسان طبری (۳)


زمین
احسان طبری

ویرایش و تحلیل از
شین میم شین

 زمین 
که گورگاه و زادگاه زندگان،
سرشتگاهِ بودنی 
 است.

چو اژدهای جادوئی،
ز ژرفنای خود،
برآوَرَد بساطِ نغز خرّمی.

زمین، بسان اژدهای زاده شده با سحر و جادو از اعماق خود، بساط نرم و لطیف سرسبزی و شادابی و شعف بیرون می آورد.
 
طبری اکنون به سؤال ما جواب می دهد.
 
سؤال ما این بود که 
سوبژکت در قاموس احسان طبری کیست و یا چیست؟
 
اگر زمین دیالک تیکی از گهواره و گور است، 
سوبژکت تعیین کننده ی روند های زمین کیست و یا چیست؟
 
زمین در این بند شعر طبری، اوبژکت است.
زمین گل کذایی است.
کوزه گر کیست و یا چیست؟
 
۱
 زمین 
که گورگاه و زادگاه زندگان،
سرشتگاهِ بودنی 
 است.

چو اژدهای جادوئی،
ز ژرفنای خود،
برآوَرَد بساطِ نغز خرّمی.
 
زمین در قاموس طبری، هم اوبژکت است و هم سوبژکت.
اگر در کارگاه کوزه گری خیام و میخانه خواجه بمانیم، زمین هم گل است و هم کوزه گر، هم گل است و هم ملائکه.
 
اگر در تریاد ماده ـ مکان ـ زمان بمانیم، زمین ضمنا مکان است.
یعنی کارگاه کوزه گری و میخانه است.

این اما به چه معنی است؟

اگر طبری زمین را به معانی مختلف در مد نظر نداشته باشد، می توان به وجود رگه هایی از طرز تفکر عرفانی در این بند شعر اشاره کرد:
چون در عرفان، تضاد میان اقطاب دیالک تیکی انکار می شود و وحدت میان آنها مطلق می گردد.
 
۲
سپس به کام درکِشد،
هر آنچه بربساط هِشته بُد.
 
به بادِ مرگ می دهد،
هر آنچه را که کِشته بُد.
 
معنی تحت اللفظی:
زمین به مثابه سوبژکت، به مثابه اژدهای جادویی، همه نعماتی را که از اعماق خویش بیرون آورده بود و در سفره بشریت و دد و دام چیده بود، دوباره می بلعد و هر آنچه را که کاشته بود، نابود می سازد.
 
زمین در قاموس طبری، شباهت غریبی به سلاطین و خوانین فئودالی پیدا می کند:
همان سلطان صاحبقرانی که برای خلایق خوان یغما می گسترد و سکه افشانی می کند، همان سلطانی است که دار و ندار خلایق را چپاول و غارت و غصب و تصاحب می کند.
 
آنچه که طبری به حساب زمین بدبخت می گذارد، سیکل عینی لایزال پیدایش ـ رشد ـ زوال است.
در مورد موجودات زنده، سیکل تولد ـ رشد ـ مرگ است.
 
این سیکل عینی منحصر و محدود به زمین ینست.
در کل هستی معتبر است.
سیارات و ستارگان در کاینات لایتناهی نیز روزی پدید می آیند، بعد رشد کمی و کیفی می کنند و بعد منفجر و متلاشی می شوند و به اجزای متشکله شان تجزیه می شوند تا دوباره به طرز دیگر تشکیل شوند.
 
۳
به سوی او ست،
بازگشت برگ ها و غنچه ها
 
طبری اکنون همان سیکل تشکیل و توسعه و تلاشی را به شکل سیکل رویش و رشد و ریزش بسط و تعمیم می دهد.
رویش نهال، رشد و تشکیل درختی با گل و برگ و بار و ریزش مجدد گل و برگ و بار.
 
۴
به سوی او ست،
بازگشت چشم ها و دست ها
 
خیلی جالب است:
 
الف
طبری از سویی زمین را به درختی تشبیه می کند که چشم خلایق به سر تا پای با فر و شکوهش و به تماشای گل  و برگ  و بارش  دوخته شده است.
 
ب
طبری از سوی دیگر، زمین را به مقام خدایان و یا پادشاهان اعتلا می بخشد که چشم خلایق به کرم شان دوخته شده و دست شان به گدایی به سوی شان دراز شده است.
 
پ
طبری اما از سوی دیگر به کندن زمین با دست و بیرون کشیدن نعمات مادی زیر زمینی از قبیل ریشه ها و مواد معدنی و آب و فلزات و غیره اشاره دارد.
به کار کردن بر روی زمین هم شاید.
 
۵
از او بُوَد،
سرشته ها، گسست ها.
 
طبری در این جمله دیالک تیک پیوست و گسست را به شکل دیالک تیک سرشته ها و گسست ها بسط و تعمیم می دهد.
احتمالا طبری تحت فشار الزامات شعری، پیوست را با سرشته جایگزین کرده است.
 
شاید هم پیگیری همان ایده عمرخیام و خواجه شیراز باشد:
ترکیب و تشکیل گل کوزه و آدم و ساغر باشد.
 
این بدان معنی است که در قاموس طبری، زمین هم کوزه گر است و هم دیوانه کوزه شکن.
هم می سازد و هم می سوزد.
هم آباد می کند و هم بر باد می دهد.
 
۶
به معبد شگرفِ او ست،
آخرین نشست ها.
 
طبری اکنون، زمین را خدا و بشریت را بنده تصور و تصویر می کند:
بشریت آخرین نشستش را در معبد شگرف خدای زمین دارد.
یعنی به گور سپرده می شود.
 
 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر