۱۳۹۵ اسفند ۱۹, پنجشنبه

حیدر مهرگان و «حماسه» گلسرخی (۲۰)


 
ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور
 
حیدر مهرگان
صدایش رگه دار و منقطع می شد:
«لطفا آیه های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید.
چرا شعر نباید شعار باشد
در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد،
این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری
سینه چاک بدهیم.
من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که
اگر لازم باشد نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد،
گلوله و مشت باشد.»

بی اعتنا به اینکه حیدر چه آیات روشنفکرانه ای تحویل گلسرخی داده، این جواب عصبی و سرشته به شور و شوق و هارت و پورت او، فاقد کمترین دلیل تجربی و یا منطقی است.
۱
در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد،
این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری
سینه،
 چاک بدهیم.
 
محتوای این جمله گلسرخی و یا منسوب به گلسرخی، حاکی از این است که گویا حیدر مدافع شعر ناب و جوهر سیال شعری بوده است.
حیدر هرگز نمی تواند مدافع چیز محضی (ناب و بی غل و غشی) باشد.
چه رسد به مدافعه از شعر ناب.
چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟
۲
در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد،
این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری
سینه،
 چاک بدهیم.  
به این دلیل که حیدر برای غلبه بر آوانتوریسم، باید آثار جوانشیر را خوانده باشد.
جوانشیر در اثری تحت عنوان «مائوئیسم و بازتاب آن در ایران»، همین مطلقگرایی را به مائوئیسم نسبت داده و نقد کرده است.
حق هم با او ست:
مطلقگرایی نه در تجربه عینی تأیید و تصدیق می شود و نه در واقعیت عینی.
واقعیت عینی ـ چه هستی طبیعی و چه هستی اجتماعی ـ خصلت دیالک تیکی دارد.
مطلق همیشه دست به گریبان نسبی است.
مراجعه کنید به دیالک تیک نسبی و مطلق در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
۳
در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد،
این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری
سینه،
 چاک بدهیم. 
این نظر گلسرخی و یا منسوب به او، در رد شعار معروف به «هنر برای هنر» است که اگزیستانسیالیسم به سردمداری ژان پل سارتر و پیروان ایرانی اش، از جمله جلال آل احمد و احمد شاملو و غیره، با کر و فر و هارت و پورت به چالش می کشیدند و به زمین و زمان فخر می فروختند و کیسه و سفره خود را از پول و پلو پر می کردند.
زباله های سیمون دوبوار و سارتر و کامو و جلال و شاملو در تیراژ های نجومی با سرعت میراژها به فروش می رفتند و حضرات اسم و رسم در می کردند، بی آنکه ذره ای مغز در کاسه سر داشته باشند.
فلسفه حیات و اگزیستانسیالیسم آبشخور فاشیسم اند و عوامفریبی کسب و کار اصلی فاشیسم است.
مراجعه کنید به فلسفه حیات، اگزیستانسیالیسم، فاشیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری 
۴
در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد،
این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری
سینه،
 چاک بدهیم.  
این سخن گلسرخی ـ در هر صورت ـ به معنی رد شعر محض و یا هنر برای هنر نیست.
این بدان معنی است که می توان برای «شعر ناب و جوهر سیال شعری سینه، چاک داد»، اگر زندگی، زندگی باشد.
گلسرخی اصلا مخالف وجود چیزهای محض و مطلق و ناب و بی غل و غش نیست.
مسئله گلسرخی، زندگی بودن زندگی است.
فقط باید خورجینی مملو از فانتزی آورد و منظور گلسرخی را از زندگی از آن بیرون کشید.
بگذریم از مفهوم بی سر و ته «جوهر سیال شعری»، که حتی خدا نمی داند که چیست.
۵
من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که
اگر لازم باشد نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد،
گلوله و مشت باشد.»
 
این طرز هماندیشی گلسرخی، حاکی از آن است که او عاجز از تفکر بطور کلی است.
او نمی تواند موضوع بحث را (اوبژکت شناخت را) بی اعتنا به این کس و آن کس و این چیز و آن چیز  مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
به همین دلیل حول محور «من» غول آسای خویش می چرخد و بی هوا به همه سو، شلیک می کند تا شاید تیرش به چیزی بخورد و شق القمر شود.
۶
من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که
اگر لازم باشد نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد،
گلوله و مشت باشد.»
ایراد دیگر این طرز هماندیشی گلسرخی، این است که شعار بودن شعر که حتما به معنی مثبت و مفید و حقیقی بودن آن نیست.
مثبت و منفی و مفید و مضر بودن شعار، بسته به محتوای  شعار است.
و گرنه تک تک جملات زباله های فاشیستی و فوندامنتالیستی، شعار اند.
هر جمله «نبرد من» آدولف هیتلر و هارت و پورت های جانیان نازی شعار بوده اند و شعار هستند.
خنجر و طناب و زهر و تیرباران بوده اند و هستند.
۷
من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که
اگر لازم باشد نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد،
گلوله و مشت باشد.»
 
هم مفاهیم گلسرخی در این جمله و هم محتوای ایده ئولوژیکی این جمله او از طویله واژگانی احمد شاملو ست که خود او احتمالا از نیچه و هیتلر و امثالهم اخذ کرده است.
عناوین خیلی از اشعار و دفاتر شعر شاملو هم از همین واژه های فاشیستی اند.

آیدا، درخت و خنجر و خاطره
دشنه در دیس
ابراهیم در آتش
۸
و در یکی از همین بحث ها بود که با توده ای جوان
- یا بقول خسرو «توده ای نسل جوان جدید» ـ
آشنا شد. 


منظور حیدر از «توده ای نسل نو» کذایی، به احتمال قوی، خود او ست.
مخترع و مؤسس این جفنگمفهوم هم به احتمال قوی خود حیدر بوده است.

از این مفهوم در نشریات «نوید» و «به سوی حزب» بکرات استفاده می شد.
اعضای گروه منشعب از فدائیان فئودالی هم در زندان خود را نماینده همین «توده ای های نسل نو» قلمداد می کردند.

سؤال اما این است که دلیل مرزبندی حیدر میان توده ای های نسل قدیم و جدید چیست؟

ضمنا چه تفاوتی میان این دو نسل وجود دارد؟

علاوه بر این، مفهوم «نسل» چه منشاء و منبع ایده ئولوژیکی دارد؟

وجه تشابه «توده ای های نسل نو» با سازمان مجاهدین خلق در همین مورد است:
مجاهدین خلق هم پس از شکست انقلاب بورژوایی سفید و روی کار آمدن ارتجاع فئودالی در تبلیغات انتخاباتی شان، خود را نماینده نسل نو قلمداد می کردند.

آنها هم احتمالا قصد مرزبندی با روحانیت را در دل داشتند.
یعنی خود را نماینده مدرنیته تصور و تصویر می کردند و حساب خود را از سنت (ترادیسیون شیعی) جدا می کردند.  

 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر