۱۳۹۵ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

تاملی در تحلیل تخیلی فرج سرکوهی (۳۴)

 
جنگ چریکی و ادبیات
فرج سرکوهی
منبع
مجله گوهران
ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور

فروغ فرخزاد
دلم برای باغچه می سوزد
ادامه

من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم

من
 از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت، 
می ترسم

من 
ـ مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد،
 تنها هستم
و فکر می کنم
و فکر می کنم
و فکر می کنم

و قلب باغچه در زیر آفتاب،
 ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد
ـ  آرام آرام ـ
 از خاطرات سبز 
تهی می شود.
 
 
این بند آخر این شعر است و شاعر پس از تشریح دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت در هیئت دیالک تیک حیاط و باغچه و گل و حوض و ماهی ـ پدر و مادر و برادر و خواهر و همسایه، گریزی به خویشتن خویش می زند تا وضع و حال روحی و روانی و زیستی خود را به اختصار تبیین دارد.
 
این متد فکری و روش و رفتار شاعر اما به چه معنی است؟
 
۱
دلم برای باغچه می سوزد
 
فروغ جوهر این شعر بی نظیر و فوق العاده زیبا را در عنوان آن تقطیر کرده است:
فروغ، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک باغچه و من بسط و تعمیم داده است.
 
آنچه ساده و سطحی و پیش پا افتاده می نماید، برخورد فلسفی ـ مارکسیستی ـ لنینیستی به جامعه است.
 
غنای ادبیات مارکسیستی ـ لنینیستی ترجمه شده به فارسی در این حد نبوده است.
 
 ما از خیل پرشمار روشنفکران وطنی، هنوز کسی را سراغ نداریم که درک این چنین عمیقی از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی داشته باشد.
 
درک همه مدعیان بدون استثناء از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، درکی سطحی، ساده لوحانه، مکانیکی و مرده بوده است.
 
سؤال این است که چگونه فروغ به درک این چنین عمیق و اصیلی از جهان بینی پرولتاریا رسیده است؟
 
۲
دلم برای باغچه می سوزد

در این دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت (دیالک تیک باغچه ـ من) یکی از بزرگ ترین کشفیات مارکس تبیین می یابد، که به سوبژکتیویته معروف است.
با این کشف بسیار مهم مارکس، تفاوت بزرگ میان طبیعت اول و طبیعت دوم (جامعه) کشف و ابلاغ می شود:
 
الف
چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روند های طبیعی، بی نیاز از بود و نبود سوبژکت (انسان ها، طبقات اجتماعی، انجمن ها،احزاب سیاسی و غیره) اند.
بی اعتنا به بود و نبود سوبژکت، باد می وزد، برف و باران می بارد، توفان در می گیرد، زلزله و آتش فشان صورت می گیرد.
 
هنر بزرگ اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران وطنی، یکسان قلمداد کردن چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روند های اجتماعی با چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روند های طبیعی بوده است.
 
به قول و به خیال خیلی از مدعیان، تحولات اجتماعی بی اعتنا به سوبژکت (اعضای جامعه بشری و نهادهای متنوع اجتماعی) صورت می گیرند.
 
به همان  سان که کسی جلودار توفان و باد و باران نیست، به همان سان هم کسی را یارای جلوگیری از تحولات اجتماعی نیست.
حضرات به نوعی فاتالیسم (سرنوشت گرایی) در جامعه می رسند.
به نوعی اوتوماتیسم در جامعه ایمان می آورند.
 
به همین دلیل، برای سوبژکت اجتماعی در فرم های متنوعش از افراد، شخصیت ها، انجمن ها، احزاب تا اندیشه ها و نظریات (تئوری ها)، تره حتی خرد نمی کنند و چه بسا به ایده ئالیزه کردن بازداشت و شکنجه و آزار و اعدام آنها و سرکوب انجمن ها و احزاب سیاسی می پردازند و از ذلت، فضیلت استخراج می کنند.
 
ب 

چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روند های اجتماعی اما خودپو، خود به خودی و بی سوبژکت نیستند.
نکنی، نمی شوند.
تاریخ به قول مارکس، سوبژکت مند است.
جامعه سوبژکت دارد.
 
۳
دلم برای باغچه می سوزد
 
عظمت فکری، اسلوبی و فلسفی فروغ در درک همین سوبژکتیویته در جامعه بشری است.
فروغ به همین دلیل تحول باغچه را نه ناشی از طبیعت و ماوراء الطبیعه، بلکه ناشی از اعضای نسل اندر نسل آن می داند.
 
به همین دلیل، پس از گزارش از افکار و اعمال سوبژکت در هیئت پدر، مادر، برادر، خواهر و همسایه از خرد تا کلان، به خود اشاره می کند و از اعمال و افکار و حالات روحی و روانی خود گزارش می دهد:
 
من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم

من
 از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت، 
می ترسم

من 
ـ مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد،
 تنها هستم
و فکر می کنم
و فکر می کنم
و فکر می کنم

و قلب باغچه در زیر آفتاب،
 ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد
ـ  آرام آرام ـ
 از خاطرات سبز 
تهی می شود.
 
قبل از ادامه تحلیل این گزارش اوتوبیوگرافیکی فروغ، به تفاوت و تضاد ایده ئولوژیکی فروغ با گله شعرای وابسته به طبقه حاکمه باید اشاره کرد:
فروغ بر خلاف روشنفکران فئودالی ـ فاشیستی ـ فوندامنتالیستی از جلال آل احمد تا احمد شاملو، هرگز خویشتن خویش را در کانون کاینات قرار نمی دهد.
 
فروغ بر خلاف آنها اصلا منگرا (اگوئیست، خودخواه، خودپرست، خودستا، خودشیفته، خودمحور، زباله) نیست.
فروغ از ستایندگان ابوالقاسم لاهوتی است که شاعر بی چون و چرای توده های مولد و زحمتکش است.

۴
من 
ـ مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد،
 تنها هستم
و فکر می کنم
و فکر می کنم
و فکر می کنم

فروغ هم بسان حیاط خانه تنها ست.
فروغ اما از تنهایی خویش، بهترین استفاده را به عمل می آورد.
فروغ از نعمت بزرگ تنهایی، برای خوداندیشی بهره برمی گیرد.
 
خوداندیشی، فرمی از هماندیشی است.
با این تفاوت که در خوداندیشی، جای همنوع را خویشتن خویش می گیرد:
فروغ خود را به دانش آموزی تشبیه می کند که عاشق هندسه است و غرق در دریای تفکر است.
 
به قول حریفی:
توان تفکر، بزرگ ترین نعمت است و تفکر، بزرگ ترین فضیلت.
 
۵
و قلب باغچه در زیر آفتاب،
 ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد
ـ  آرام آرام ـ
 از خاطرات سبز 
تهی می شود.
 
فروغ بلافاصله پس از تشریح وضع خویشتن خویش، به باغچه (جامعه) برمی گردد.
ولی چه برگشتنی:
فروغ باغچه را به مثابه انسان و یا هر ارگانیسم دیگر، دیالک تیکی از قلب و ذهن، تصور و تصویر می کند:
 
الف
قلب باغچه که فونکسیون تغذیه اندام آن را به عهده  دارد، ورم کرده و بیمار است.
باغچه به مثابه اندام و یا ارگانیسم، گرسنگی و تشنگی می کشد و به همین دلیل، در حال احتضار است.
در حال مرگ عنقریب است.
 
ب
فروغ ذهن باغچه (به مثابه اندام) را به آیینه تشبیه می کند.
با ورم کردن قلب، وجود اجتماعی تضعیف می شود و با تضعیف وجود اجتماعی، شعور اجتماعی رنگ می بازد:
آیینه از تصویر تهی می شود.
 
حافظه باغچه از کار می افتد.
 
باغچه، دیگر، چیزی به خاطر نمی آورد.
ذهن باغچه اندک اندک از خاطرات سبز تهی می شود.
 
این بیدارباش و هشدار است که شاعر متفکر با شعور بر لب دارد. 
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر