۱۳۹۵ اسفند ۱۸, چهارشنبه

حیدر مهرگان و «حماسه» گلسرخی (۱۹)




 
ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور
حیدر مهرگان

گلسرخی حقیقی در موقع بحث و مجادله های سیاسی و اجتماعی یا هنری
عریان و فاش می شد.
در این لحظه ها
فک هایش مثل سنگ های آسیاب به هم فشار می آوردند
و با هرانقباض گونه های گوشتالودش،
چین ها را روی پیشانی اش می ریخت و دوباره محو می شد.



همین حالات روحی و روانی گلسرخی هم حاکی از یکه تازی غریزه در غیاب عقل اندیشنده در اقلیم وجود او ست.
کله گلسرخی از مغز اندیشنده تهی است.
عقل و یا هر چه از آن باقی است، بسان موشی هراس زده به کنجی خزیده و خاموشی گزیده است و غریزه غول آسا ـ یک تنه ـ وارد میدان کارزار «فکری» شده است.
به همین دلیل تار و پود وجود گلسرخی دستخوش تشنج و آشوب است.

حیدر چنان محو ظاهر گلسرخی است که باطن او را بکلی فراموش کرده است.
حیدر اصلا به روی خود نمی آورد که این تشنجات عصبی به چه دلیل اند.
شاید دلیلش این باشد که خود حیدر تا دیروز دستکمی از گلسرخی نداشته است.

سؤال ولی این است که اکنون چه تفاوت و تضادی میان حیدر و گلسرخی در بین است؟

۲
نیکوتین

اگر در این دم سیگاری لای انگشت هایش بود،
با نفس های بلند آن را می مکید و دودش را تا عمق ریه اش می فرستاد.  
خوب.
دلیل این کردوکار گلسرخی اگر فقط پوز روشنفکری ـ شاملوئیستی دادن نباشد، چیست؟

ما با مواد مخدر آشنایی نداریم.
ولی احتمال آن می رود که گلسرخی به مدد نیکوتین می کوشد تا اعصاب متشنج خود را تسکین دهد و به تته پته نیفتد.

۳
صدایش رگه دار و منقطع می شد:
«لطفا آیه های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید.
چرا شعر نباید شعار باشد
در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد.
این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری
سینه 
چاک بدهیم.
من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که
اگر لازم باشد نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد،
گلوله و مشت باشد.»
 
اکنون، چالش «نظری» حیدر با گلسرخی شروع می شود:
چالش نظری در زمینه شعر است.
حیدر ولی چالش نظری کذایی را از آخر شروع به نقل می کند.
این سخن گلسرخی، نتیجه واکنش او به سخن خود حیدر است.
حیدر چیزهایی تحویل او داده و این واکنش گلسرخی به آن چیزها  است.
با این طرز و طریق تبیین، اصلا نمی توان از مواضع نظری طرفین چالش نظری با خبر شد.
اصولا و اساسا، توده ای باید وفادار به حقیقت عینی باشد.
یعنی مظهر صداقت باشد.
سؤال ناقابل این است که چرا حیدر دست به عوامفریبی می زند؟

۴
صدایش رگه دار و منقطع می شد:
«لطفا آیه های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید.
چرا شعر نباید شعار باشد
در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد.
این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری
سینه چاک بدهیم.
من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که
اگر لازم باشد نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد،
گلوله و مشت باشد.»
 
شاید از تحلیل این سخن گلسرخی بتوان به نظرات حیدر هم در این چالش «نظری» پی برد.
پس، پیش به سوی تجزیه و تحلیل این سخن منسوب به گلسرخی:

الف
  لطفا آیه های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید. 


از این جمله گلسرخی «بی ادب» به قول مؤدبان، معلوم می شود که حیدر به عوض اندیشه، آیه تحویل گلسرخی داده است.
البته اگر گلسرخی قادر به تمیز اندیشه از آیه باشد.
گلسرخی آیات حیدر را «روشنفکرانه» تلقی می کند.
از همین مفهوم گلسرخی، هم بی سوادی او آشکار می گردد و هم از خود بیگانگی بی غل و غش او.

برای اینکه واژه ی روشنفکر، نه ننگ واژه است و نه فخر واژه.
روشنفکر به قشر اجتماعی معینی اطلاق می شود که نان سفره اش را با کار فکری، هنری و امثالهم در می آورد.
روشنفکر مثلا می تواند شاعر باشد.
نویسنده باشد.
پزشک باشد.
روزنامه نگار باشد.
ضمنا هم حیدر و هم گلسرخی، هر دو جزو روشنفکران جامعه بوده اند.

ب
  لطفا آیه های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید.
 
واژه ی روشنفکر، بیانگر هیچ چیز مشخص و روشن، مثبت و منفی نیست.
چون روشنفکر نه طبقه اجتماعی معینی، بلکه قشر اجتماعی معینی است.
هم نیچه روشنفکر است و هم کارل مارکس.
هم جلال آل احمد روشنفکر است و هم سیاوش کسرایی
وجه مشترک همه روشنفکران، نه ‍پایگاه و تعلق طبقاتی واحد، بلکه پایگاه ها و تعلقات طبقاتی متفاوت و حتی متضاد است.

به همین دلیل، مفهوم «آیه های روشنفکرانه»، مفهوم نامفهومی است.
مفهومی مبهم و توخالی است.
هم سخنان شریعتی می توانند، آیه های روشنفکرانه باشند و هم سخنان به آذین.


پ
  لطفا آیه های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید. 


گلسرخی، سخنان حیدر را به عنوان کاه و علف و یونجه و جو تصور می کند و مورد تحقیر قرار می دهد.
منظور گلسرخی این است که حیدر نباید او را با گاو و خر عوضی بگیرد.

ت
چرا شعر نباید شعار باشد؟
 
اکنون معلوم می شود که حیدر به گلسرخی گفته که تفاوت میان شعر و شعار از زمین تا آسمان است.
گلسرخی اما از هواداران عادولف احمد شاملو ست.
گلسرخی بر آن است که شعر باید شعار باشد.

سؤال اما این است که تفاوت شعر با شعار چیست؟

ث
چرا شعر نباید شعار باشد؟
 
برای تمیز شعر از شعار باید به تمیز هنر از حرفه نایل آمد.

فرق هنر با حرفه چیست؟

۱
حرفه به تغییر فرم «مواد خام طبیعی» و تبدیل آنها به مواد مصرفی اطلاق می شود.
مثلا آهنگر آهن را به گاوآهن تبدیل می کند.
این کار آهنگر،  پیش اندیشیده است.
آگاهانه است.
شعار هم به همین سان است.
شعار پیش اندیشیده و آگاهانه است.
حرفه البته همیشه با عناصری از هنر نیز همراه است.

۲
هنر اما نه کار مادی، نه کار یدی، نه حرفه، نه صنعت، نه کشاورزی، نه حفاری، نه نجاری و غیره، بلکه فرمی از شعور اجتماعی است.
هنر یکی از اجزای روبنای ایده ئولوژیکی جامعه بشری است.

مراجعه کنید به دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

فرم های مادیت یابی و شیئیت یابی هنر اما متفاوت است.
هم شعر فرمی از مادیت یابی هنر است، هم نقاشی،هم مجسمه سازی و هم رمان و قصه و غیره.

هنر بر خلاف حرفه که عمدتا آگاهانه است، عمدتا خودپو ست.
هنرمند ـ چه بسا ـ به محتوای اثر خود واقف نیست.

فیلمی هست که موضوعش مجسمه کوچولویی از هنری مور است.

کلفت کر و لالی با مشاهده اش، حس می کند که مجسمه با او سخن می گوید.
به همین دلیل آن را از اتاق هتل زن و مرد عیاشی می دزدد و ماجرا شروع می شود.

هر عضو هر طبقه اجتماعی بسته به بضاعت فکری و فانتزی خود، برداشت خاصی از شعری دارد.
آثار هنری در ضمیر طبقاتی آدم ها به طرز درخوری ترجمه می شوند.

به همین دلیل، شعری که شعار باشد، یعنی پیش اندیشیده سرهم بندی شده باشد، اصلا شعریت ندارد.

شاید ۹۹ در صد «اشعار» قرون و سطی و شعرای بی شعور معاصر وابسته به طبقه حاکمه فئودالی، اصلا شعر نباشند.

میلیون ها شعر بند تنبانی سروده و منتشر می شوند.

این زباله ها اصلا شعر محسوب نمی شوند.

شعر به طرز خودپو سروده می شود.
اصلا دست خود شاعر نیست.

شهریار، تحت فشار روح و روان دستخوش آشوب است که حیدربابا را می سراید.
بایدی است.
ارادی نیست.
دلبخواهی نیست.
اگر نسراید، احتمال آن می رود که تحت فشار درون، جنون بگیرد.

گلسرخی و خود حیدر اصلا نمی دانند که شعر چیست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر