۱۳۹۶ فروردین ۲, چهارشنبه

سیری در شعر «تنها رو» از محمد زهری (۶) (بخش آخر)

تنها رو
محمد زهری
از مجموعه برای یک ستاره
(تهران - ۴ مرداد ۱۳۳۲)

همنفس چون نیافت، شد نومید
رخت در کام تنگ غار کشید

بر کشید از درون دل آوای:
«وای، بر رهروان تنها، وای»

صخره فریاد سر نمود که وای!
غار با صد صدا فزود که وای!

این بند واپسین شعر محمد زهری است و ضمنا نتیجه نهایی تلاش و تقلای نی تنهارو است:
۱
همنفس چون نیافت، شد نومید
رخت در کام تنگ غار کشید


نی تنها رو، در دوری از یاران شهید و شاهد قدیم، علیرغم حد اعلای تلاش و تقلا، تنها می ماند.

سؤال این است که تنهایی در قاموس محمد زهری به چه معنی است؟

طرح این سؤال به این دلیل است که تنهایی یکی از مفاهیم دیر آشنای طبقات اجتماعی واپسین است.
 
همه زباله های عرفان و فاشیسم و فوندامنتالیسم همین واژه تنهایی را بطرز خستگی ناپذیری نشخواره کرده اند و همچنان و هنوز نشخوار می کنند.
 
علاوه بر این هر ننه مرده ای به نیت جفت جویی، جفت یابی و جفتگیری نسیه و نقد، تنهایی خود را به صدها طریق و ترفند جار می زند.


۲
حافظ
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهائی ام در قصد جان بود
خیالش لطف‌های بی‌ کران کرد
 
 معنی تحت اللفظی:
دل از من برد و روی از من نهان کرد.
چگونه می توان کسی را چنین بازیچه قرار داد.
شب از تنهایی کم مانده بود که بمیرم.
منجی من اگر خیال مهربان او نمی گشت.
 
تنهایی برای عاشق جماعت، بی اعتنا به ناله و زاری بی بند شان، مائده ای آسمانی است.
فریب ناله عاشق جماعت را نباید خورد.
تنهایی، تنها فرصتی است که عشاق خیالباف خیالپرست، عناصر فرمال معشوق را در ذهن خود به مشقتی کمرشکن برای چند صدم ثانیه بازسازی می کنند و کیف خر می کنند.
 
تنهایی حافظ و عاشق جماعت، فرم مجازی و مجاز و دلپسند و ایدئال وصل با معشوق دسترس ناپذیر پا در گریز است.
 
تنهایی آنها، تنهایی فیزیکی، فردی و شخصی است.
 
۳
 تنهایی اجامر فاشیسم و فوندامنتالیسم، به دلیل تنفر از توده است.
به دلیل اگوئیسم بیمارگونه است.
 
۴
تنهایی اصحاب عرفان برای تلاش و تقلا جهت پیوست سوبژکتیو به معشوق واهی و خیالی است.
 
۵
همنفس چون نیافت، شد نومید
رخت در کام تنگ غار کشید
 
مقوله تنهایی باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.
اگر کسی مفهوم تنهایی را از اشعار و اثار این و آن استخراج کند، اجر عظیم به نصیب خواهد برد.
 
در واژه بظاهر یکسان تنهایی، مضامین مختلف، متفاوت و حتی متضادی گنجانده می شوند.
هر گردی، گردو نیست.
 
تنهایی نی تنهارو، نه تنهایی فیزیکی، فردی و شخصی، بلکه تنهایی فکری، تئوریکی، اتیکی، استه تیکی (ایده ئولوژیکی) است.
 
تنهایی به نی تنهارو، تحمیل می شود.
 
تحمیل فرم های گوناگون دارد.
نی تنهارو حتی به پیک نسیم اعتماد ندارد.
در نتیجه، ناله اش بی پژواک می ماند.
روشنگری اش بی مشتری می ماند.
نی محمد زهری به همین دلیل،  همنفسی نمی یابد.
در نتیجه، دل از این و آن می کند و قطع امید از این و آن می کند.
 
۶
همنفس چون نیافت، شد نومید
رخت در کام تنگ غار کشید
 
 
 نومیدی نی تنهارو نیز نه به معنی یأس، بلکه به معنی قطع امید از همنوعان است.
 
از کجا ما به این نتیجه می رسیم؟

۷
همنفس چون نیافت، شد نومید
رخت در کام تنگ غار کشید
 
 
از واژه غار معلوم می شود که نی تنهارو، آلترناتیو و بدیلی برای همنفس پیدا کرده است.
غارنشینی از دیرباز به معنی خوداندیشی است.
حضرت محمد هم قبل از اعلام رسالت، ۴۰ روز (؟) در جوار راهبی غارنشین زیسته است.
غیاب حضرت موسی نیز احتمالا فرمی از «رخت کشی به کام تنگ غار» و حک کردن (تقریر) کتیبه های ده فرمان بوده است.
 
۸
بر کشید از درون دل آوای:
«وای، بر رهروان تنها، وای»

صخره فریاد سر نمود که وای!
غار با صد صدا فزود که وای!

نی تنهارو، اکنون، فقط بلحاظ فیزیکی تنها ست و نه بلحاظ فکری.
آوای نی تنهارو اکنون پژواک دارد.
این بدان معنی است که نی تنهارو به مثابه سمبل طبیعت دوم (انسان) با اصل خویش، یعنی طبیعت اول در هیئت صخره های غار، همنشین گشته است.
خوداندیشی نیز در تحلیل نهایی هماندیشی طبیعت دوم با طبیعت اول است.
هماندیشی من برون با من درون است.

۹
بر کشید از درون دل آوای:
«وای، بر رهروان تنها، وای»

صخره فریاد سر نمود که وای!
غار با صد صدا فزود که وای!


این شعر به احتمال قوی، اوتوبیوگرافیک است:
نی تنهارو، از طریق غارنشینی، به خوداندیشی خطر کرده است.
 
خوداندیشی ـ فی نفسه ـ دیالک تیک تنهایی است:
خوداندیشی در حقیقت، غلبه قطعی بر تنهایی با تمکین به تنهایی است.
خوداندیشی ـ در تحلیل نهایی ـ به معنی اوبژکت کار (موضوع کار) قرار دادن خویشتن خویش توسط سوبژکت است.
در روند دشوار غارنشینی (خوداندیشی) است که حضرت موسی و محمد به خودشناسی می رسند.
به شناخت رسالت خود نایل می آیند.
 
غارنشینی آدمی را زیر و رو می کند.
آن اسن که او به تئوریزاسیون انقلاب اجتماعی نایل می آید.
انقلاب اجتماعی هم به معنیزیر و رو کردن مناسبات اجتماعی است.
دلیل این اعتلای حیرت انگیز این است که خودشناسی جفت دیالک تیکی لاینفک جامعه شناسی (جهان شناسی) است.
 
پایان
 

۱ نظر:

  1. ویرایش:

    غارنشینی آدمی را زیر و رو می کند.
    آن سان که او به تئوریزاسیون انقلاب اجتماعی نایل می آید.
    انقلاب اجتماعی هم به معنی زیر و رو کردن مناسبات اجتماعی است.
    دلیل این اعتلای حیرت انگیز این است که خودشناسی جفت دیالک تیکی لاینفک جامعه شناسی (جهان شناسی) است.

    پاسخحذف