۱۳۹۵ اسفند ۳۰, دوشنبه

سیری در شعر «تنها رو» از محمد زهری (۴)


تنها رو
محمد زهری
از مجموعه برای یک ستاره
(تهران - ۴ مرداد ۱۳۳۲)
ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز

داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم
 
معنی تحت اللفظی:
نی تنهارو حدیث نیازش را با دشت ها در میان گذاشت و در گوش درخت تک و تنها، آواز خواند.
برای رساندن پیغام رازآمیز به گوش آشنای قدیم، دست به دامن پیک نسیم شد.
 
مفاهیم این دو بیت شعر قابل تأمل اند:
 
 ۱
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
 
 
نی محمد زهری، حدیث نیازش را با دشت ها در میان می گذارد.
محمد زهری با این ترفند، دشت ها را هم بسان نی انسان واره تصور و تصویر می کند.
طبیعت در هیئت نی و دشت، سوسیالیزه می شود.
آن سان که نی دردمند با دشت مهرمند درد دل می کند.
حدیث نیازش را با دشت در میان می گذارد.
 
این در طبیعت آدمیان است:
آدمیان وقتی مخاطبی پیدا نمی کنند، حدیث نیاز خود را با خویشتن خویش، با جمادات و یا با موجودات طبیعی در میان می نهند.
 
نی مولانا این خصوصیت نی محمد زهری را ندارد.
نی مولانا از خود راضی است و هنرش نالیدن به حال این و آن است.

 
سؤال این است که نیاز نی محمد زهری چیست؟
 
۲
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز
 
مخاطب و همدم دیگر نی، یکی دیگر از عناصر طبیعی در بیابان است.
تکدرختی است.
 
کسب و کار مجنون هم همین بوده است:
گفتگو با موجودات طبیعی.
 
۳
داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم
 
محمد زهری در این بیت شعر، دیالک تیک آشنایی را به شکل دیالک تیک نی تنهارو و آشنای قدیم بسط و تعمیم می دهد.
 
این بدان معنی است که نی، همیشه تنها نبوده است.
نی در آغاز، آشنایی داشته است.
بعد، از آشنا جدا شده است و تنها مانده است.
 
اکنون تفاوت و تضاد موقعیتی نی محمد زهری با نی مولانا آشکار می گردد:
 
الف
نی مولانا در نیزار بوده است.
بعد از نیزار بریده شده و تنها مانده است و از فرط تنهایی ناله سر داده است.
اگر نی، سمبل عارف و نیزار، سمبل الله باشد، فکر و ذکر عارف، برگشت به اصل خویش است.
یعنی پیوست مجدد به الله است. 

ب
آشنای نی محمد زهری اما از او کنده شده و به آنجا انداخته شده است که اعراب نی انداخته اند.
به همین دلیل، نی محمد زهری تنها مانده است.
آشنای نی محمد زهری  در تبعید است.
در دیار غربت است.
 
به همین دلیل پیام رازآمیز خود را توسط پیک نسیم به گوش آشنای قدیم می رساند.
 
اکنون مفهوم دیگری بر مفهوم نیاز افزوده می شود:
مفهوم راز.
 
راز به چه معنی است و ضمنا به چه دلیل است؟
 
چرا نی، پیام خود را نه به صورت صریح و روشن، بلکه در بقچه راز به دست نسیم می سپارد؟
 
 
۴
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز

داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم 
 
اکنون معلوم می شود که نی حتی به نسیم اعتمادی ندارد.
به همین دلیل پیامش را در بقچه راز می پیچد و به دست نسیم می سپارد.
تا اگر احیانا نسیم از اجامر دشمن باشد، مشکلی پیش نیاید.
 
چون کسی که از محتوای پیام باخبر بناشد، نمی تواند چیزی را لو بدهد.
 
اکنون ضمنا خیلی از گره های شعر باز می شوند:
 
   
الف
 نی جدایی کشید و نالان شد
جفت آه دل گرانجان شد 
 
اکنون معلوم می شود که چرا نی، جفتی جز دل گرانجان خویش برنمی گزیند.
 
ب
اکنون ضمنا دلیل تنهاروی نی معلوم می گردد.
 
فشار و سرکوب و اختناق به قدری است که کسی به کسی اعتمادی ندارد.
آدم ها از سایه خویشتن خویش حتی هراسان اند.
 
این شعر نه پس از ۲۸ مرداد، بلکه قبل از آن، یعنی در ۴ مرداد سروده شده است.
تو خود، حدیث مفصل بخوان از این تاریخ.
 
پ
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز

داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم
 
اکنون علاوه بر اینها، محتوای نیاز نی معلوم می شود:
نیاز نی پیدا کردن پیکی برای ارسال پیامی به آشنای قدیم بوده است و به واسطه دشت ها و تکدرخت به نسیم دسترسی پیدا کرده است.
 
۵
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز

داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم

محمد زهری در این دو بیت شعر از دیالک تیک آشنایی پرده برمی دارد:
آشنایی ساده ترین فرم روابط میان انسانی است.
 
 آشنایی در آثار شعرای کلاسیک قرون وسطای ایران در دیالک تیک آشنایی و بیگانگی تبیین می یابد و از روحیات و روانیات فئودالی جامعه پرده برمی دارد:
آشنا اصولا به دلیل جغرافیایی آشنا ست.
آشنایی به دلیل زندگی در قلمرو فرمانروایی ارباب، خان و یا سلطان واحدی تشکیل می یابد.
 
آشنایی، نه رابطه مطمئن مستحکمی، بلکه رابطه ی جغرافیایی سست نامطمئنی است.
 
۶
سعدی
قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا

گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبان صدا
معنی تحت اللفظی:
نفس آشنا همه را تسخیر می کند.
قصه درد من هم دنیا را تسخیر کرده است.
اگر ناله من به گوش کوه رسد.
کوه به زبان پژواک ناله من، ناله سر خواهد داد.
 
منظور سعدی در این دو بیت غزل، یونیورسالیته (عامیت) درد خویش است.
درد سعدی دردی است که نه تنها بشریت، بلکه حتی طبیعت با آن آشنا ست.
 
۷
سعدی
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

معنی تحت اللفظی:
از جمع دوستان کسی اعتنایی به آشنایی نمی کند.
همه ـ بدون استثناء ـ مدام به کام دشمن و بیگانه می رزمند.
 
سعدی در این بیت، دیالک تیک دوست و دشمن را به شکل دیالک تیک آشنا و بیگانه بسط و تعمیم می دهد و از بیگانه پرستی و آشنا ستیزی اعضای جامعه شکوه سر می دهد.
این انتقاد رئالیستی سعدی کماکان اعتبار دارد.
 
ایرانیان کشته ـ مرده دو چیز اند:
 
الف
اولا کشته ـ مرده ی بیگانه اند.
یعنی عمیقا بیگانه پرست اند.
 
ب
ثانیا کشته ـ مرده ی مرده اند.
یعنی عمیقا مرده پرست اند.
 
۸
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز

داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم

دلیل دربدری نی تنهارو، نیل به آشنای قدیم است.
پایان دادن به جدایی است.
 
به زبان مولانا، وصل با آشنای قدیم است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر