۱۳۹۶ فروردین ۸, سه‌شنبه

حیدر مهرگان و «حماسه» گلسرخی (۴۰)

جلال آل عبا، ساعدی، مش فرج سرکوهی و
 اجامر فدایی فئودالی (گروه صمد بهرنگی)
در تبریز
 
ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور
 
  گلسرخی 
جواب داده بود:
این اتهام بزرگی است.
چه کسی می تواند منکر این واقعیت باشد که 
چریک، انقلابی ترین عنصر تمام تاریخ جامعه ما ست.
جان و خون او گواه صداقت او ست.
او خودش را نثار خلق کرده، فضیلت نایاب او در آشتی ناپذیری است.
 
۱

او خودش را نثار خلق کرده
 
 
همانطور که ذکرش گذشت، بانی شعار فئودالی «خدمت به خلق» به احتمال قوی شیخ شیراز بوده  که نظریه پرداز اشرافیت بنده دار ـ فئودال بوده است:
 
در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست،
به دورانش  از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود، همین بود و بس

چنین گفت، یک ره به صاحبدلی
که   عمرم به سر رفت، بی حاصلی
بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست
چو می‌ بگذرد ملک و جاه و سریر
نبرد از جهان دولت، الا فقیر

چو بشنید، دانای روشن نفس
بتندی برآشفت، کای تکله، بس!

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق، پاکیزه درویش باش

به صدق و ارادت میان بسته‌ دار
ز طامات و دعوی زبان بسته‌ دار

قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی‌ قدم

بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
 
۱
در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست،
به دورانش  از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود، همین بود و بس
 
معنی تحت اللفظی:
در شاهنامه ها آمده است که وقتی سلطان تکله بر تخت شاهی نشست در دوره سلطنتش کسی از کسی آزار ندید.
اگر احیانا سلطان تکله بر سلاطین دیگر برتر شمرده شود، فقط به همین دلیل است.
 
این شعر شیخ شیراز لبریز از مارکسیسم است و مستقلا تجزیه و تحلیل و منتشر شده است.
در این تحلیل اما فقط به یاوه «خدمت به خلق» می پردازیم.
 
۲
به دورانش  از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود، همین بود و بس
 
باید به محتوای این مصراع شعر دقت دو چندان داشت:
سعدی نمی گوید:
سلاطین کسی را آزار نمی دهند.
 
بدون اعمال ستم بر خلق، شاهزادگان برای ادامه زندگی باید «به گدایی (و یا به جندگی) به روستا بروند.» (سعدی)
 
خود سعدی کلکسیونی از اندرز به ازای کیسه های سیم و زر به سلاطین و توله های سلاطین عرضه کرده است:
اول اندرز می دهی.
بعد اگر تمکین به اندرز نکرد، تنبیه می کنی.
قحط مشت و لگد و چوب و چماق و تسمه و تازیانه که نیست.
اگر باز هم تمکین نکرد، می اندازی اش زندان، تا تواب شود.
اگر توبه نکرد، قحط قمه و قداره و تیغ و شمشیر که نیست.
تنش را از شر سرش خلاص می کنی.
برای اینکه ذات و بنیادش، بد است.
یعنی شر مادر زاد است و آدم بشو نیست.
چون «تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است.» 

۳
به دورانش  از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود، همین بود و بس
 
 
منظور شیخ شیراز این است که سلطان تکله چنان نظمی برقرار کرده بود که اعضای جامعه از ترس او کاری به کار هم نداشتند تا با عوامل بدتر از شمر او سر و کار نداشته باشند.
سید علی از دانش کاه تهران دیدن کرد و با دانش جویان به گفت و گو نشست.
دانش جویان کره خر جویای دلیل برای اعدام هر نفسکش در جهنم جمکران شدند.
 
سید علی جواب موجز و مختصری داد که همه در جا قانع شدند و دیگر دم نزدند:
سید علی گفت:
ما که حکم اسلامی اعدام هر نفسکش را لغو نکرده ایم.
 
این را به یاد داشته باشید تا بقیه شعر شیخ را تحلیل کنیم:
 
۴
چنین گفت
ـ یک ره ـ
به صاحبدلی
که   عمرم به سر رفت، بی حاصلی
بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست
چو می‌ بگذرد ملک و جاه و سریر
نبرد از جهان دولت، الا فقیر
 
 
معنی تحت اللفظی: 
سلطان تکله یک بار به صاحبدلی گفت:
عمرم تلف شد و هدر رفت.
حوصله ام دیگر سر رفته از اینکه کسی به کسی آزار نمی دهد تا ما هم حسابش را کف دستش بگذاریم و رفع کسالت کنیم.
به همین دلیل می خواهم بسان راهبی گوشه گیری کنم و بقیه عمرم را عبادت کنم.
برای اینکه ملک و مقام و منصب و قدرت و ثروت، ماندگار نیست و فقط و فقط فقرا هستند که سعادتمند اند.
 
۵
 
اگر کسی از ترس سید علی از جهنم جماران و یا از چاه جمکران فرار کند و «به گدایی به اروپا برود»، پس از نشستن پای منبر رسانه های امپریالیستی به این نتیجه خواهد رسید که همه فوت و فن عوامفریبی های شیخ شیراز را فرنگی ها مو به مو جامه عمل می پوشانند.
 
فرنگی ها چنان از «سعادت فقرای آسیا و افریقا و امریکای جنوب شهر» گزارش می دهند که آب حسرت از لب و لوچه هر خری فواره می زند.
 
۶
چو بشنید،  
دانای روشن نفس
به تندی برآشفت، کای تکله، بس:

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق، پاکیزه درویش باش

به صدق و ارادت میان بسته‌ دار
ز طامات و دعوی زبان بسته‌ دار

قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی‌ قدم

بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
 
 
معنی تحت اللفظی: 
وقتی صاحبدل روشن روان، سخنان تکله سلطان  را شنید، از کوره در رفت و گفت:
«بس کن، ای تکله.
عبادت نه گرداندن تسبیح و گستردن سجاده و خواندن نماز و دعا، بلکه خدمت به خلق است.
تو سلطنت کن، ولی اخلاق دراویش را داشته باش.
صادق و ارادتمند باش و از طامات و دعوی حرفی مزن.
تعیین کننده، عمل است و نه حرف.
حرف بی عمل یاوه است.
بزرگانی که اهل صفا بوده اند، زیر قبای زرنگار و مجلل، خرقه داشته اند.»

۷
  گلسرخی 
جواب داده بود: 
چریک،
  خودش را نثار خلق کرده
    
خسرو گلسرخی هم در سنت شیخ شیراز، اجامر طبقه حاکمه را که عنوان خر رنگ کن «چریک فدایی، مجاهد خدایی، حزب الله کذایی و غیره» به خود داده اند و برای خودنمایی و نامداری ابدی از روی جسد خود و امثال خود می گذرند، خادم خلق قلمداد می کند.
 
حیرت انگیز اما خریت وحشت انگیز روشنفکران این جهنمدره (محمد مسعود) است.
 
احدی حتی از خود نمی پرسد که خلق چیست و یا کیست که هر دد درنده و دیوانه ای در هر فرصتی تف به رویش می اندازد، منت کلان بر سرش می گذارد و خود را خادم خلق جا می زند که محتاج مدام «خدمت این و آن» است؟
 
خلق کیست که گدای سیری ناپذیر خدمت هر شکمباره ی علاف و عیاش و لات و لومپن و لاشخور و قلدر و خودپرست خودکامه است که خود را «بامداد اول و آخر و شرف کیهان و کذا و کذا» جا می زند؟
 
۸
  گلسرخی 
جواب داده بود: 
چریک،
  خودش را نثار خلق کرده
 
 
خلق و یا توده یک مفهوم فلسفی است و بسان هر مفهوم نتیجه تجرید میلیون ها کس و چیز است:
توده و یا خلق ـ به قول سیاوش کسرایی ـ خدای خاک است.  
توده نتیجه تجرید کنیز و کلفت و رختشوی و عمله و بنا و رعیت و بنده و غلام و رهی و دهقان و حمال و حفار و نجار و معلم و مربی و مهندس و معمار و غیره است.
 
خدای خاک که اصولا و اساسا نمی تواند گدا باشد.
 
خدای خاک که نمی تواند محتاج هر ننه مرده ای باشد تا به هر بهانه ای هارت و پورت کند، تف به صورتش بیندازد، خود را شیرزن و شیرمرد و خادم او قلمداد کند.
 
خدای خاک مظهر مطلق خدمت به خلایق از خرد و کلان است.
 
بدون خدمت بی وقفه خلق، احدی نمی تواند جرعه ای آب و یا لقمه ای نان به دست آورد و به غفلت بخورد.
 
خلق همان است که در معادن جان می کند و اجامر مدعی خدمت به خلق، عکس های حاجی فیروزی از او برمی دارند و منتشر می کنند تا عوامفریبی کنند.
 
خلق همان است که در چاه مستراح فدائیان خلق و مجاهدین خلق و حزب الله و لیملام و دیمدام و شیخ و شاه اندر می شود و مدفوعات آنان را سطل به سطل بیرون می فرستد تا در لجن خویش نگندند.
 
خلق همان چارپاداری است که مدفوعات اعضای سرخ و سیاه طبقه حاکمه کثافت را به صحرا می برد و سکنه غافل شهر را از شر انواع بیماری ها نجات می دهد. 
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر