۱۳۹۵ اسفند ۱۵, یکشنبه

حیدر مهرگان و «حماسه» گلسرخی (۱۶)




 
اثری از
حسین رزاقی


ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور

حیدر مهرگان

۱
در سراپای او
 آنچه 
در اولین نگاه
 جلب نظر می کرد،
 سبیل پر پشت و گورکی وارش بود که
 به سیمای او قاطعیت می داد و صلابت درونی اش را برملا می کرد.

حیدر پس از تخریب و تحریف دیالک تیک فرم و محتوا که ذکرش در بخش قبلی گذشت، به تحلیل گلسرخی در خطه فرم می پردازد:
 
سبیل های خشن و مهاجمش 
با صورت او 
که به یک جور مهربانی و طراوت در رایحه لبخند ملایمی می درخشید،
 تضاد آشکاری داشت.

حیدر میان سبیل های خشن و مهاجم گلسرخی و صورت مهربان مزین به رایحه ی لبخندش، تضادی را کشف می کند.
 
یعنی به کشف دیالک تیک سبیل و صورت می رسد.
دیالک تیک سبیل استالینی و صورت عیسوی (مسیحایی)

این کشف حیدر از دید چریک جماعت، نه فضیلتی برای گلسرخی، بلکه ذلتی است.
 
چریک فئودالی با سیمای مهربان مزین به رایحه ی لبخند ملایم!؟
 
این توهین به مقدسات آنارشیستی ـ فاشیستی ـ فئودالیستی ـ فوندامنتالیستی است.
 
۲
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی، 
که سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد، 
در همآهنگی با پیراهن مخملی سیاهی که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می کرد،
اگر چه فقر پنهان او را افشاء می کردند، 
در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را می دادند،
که در زندگی متلاطمش 
جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن در آیینه 
وجود ندارد.
 
کند و کاو حیدر در خطه فرم ادامه می یابد:

الف
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی

از این مفهوم حیدر خاستگاه طبقاتی خود او عربده می کشد:
حیدر توده ای مدرن مد آگاهی است.
 
حیدر بسان اعضای طبقه حاکمه، بویژه بسان دختران و زنان این طبقه، شناخت عمیقی از البسه و منشاء آنها دارد.
 
از این مفهوم حیدر معلوم می شود که فرمالیسم چه وزنی در بینش او دارد.
 
در نشریه نوید که حیدر یکی از اعضای هیئت تحریریه اش بود، از «نسل نوین توده ای»، سخن در میان بود.
 
اکنون به برکت این تأمل روی این «تحلیل» حیدر، متوجه منظور حضرات از مفهوم «نسل نوین توده ای» می شویم:
نسل نوین توده ای، نسل از سرتاپا مدرن مد آگاه فرمگرایی است.
 
نسلی است که فاتحه بلند بالایی بر تئوری خوانده است و جای متد را با مد پر کرده است.
 
ب
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی، که سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد.

این جمله حیدر به چه معنی است؟

این اولا بدان معنی است که گلسرخی در سه فصل سال، با یک فرنج امریکایی مندرس و نخنما سر می کرد.
خوب باشد.
 
این آیا در قاموس حیدر، فضیلتی است؟

ظاهرا چنین است.
 
شخصیت ایدئال از دید رهبر متعلق به نسل نوین حزب توده، کسی است که مثل عمله و حمال و رفتگر لباس بپوشد.
 
از حیدر چه پنهان که این هنر و شق القمر در انحصار گلسرخی نبوده است.
 
دختران و پسران متعلق به طبقه حاکمه فئودالی رانده از قدرت و یا حتی مانده در قدرت نیز کمترین فرقی از این بابت با گلسرخی نداشته اند:
همه از دم حتی در همه فصول سال، بسان عمله و حمال و رفتگر لباس می پوشیدند و کیف های مدرسه شان هم کهنه و فرسوده و رنگ و رو رفته بود.
 
خیلی از این جماعت عنقلابی حتی قید آرایش را زده بودند.

ت
 
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی، ک
ه سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد،
 در همآهنگی با پیراهن مخملی سیاهی 
که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می کرد.

چه شق القمر جهان تکاندهنده ی دیگری:
رعایت هماهنگی رنگ فرنج و پیراهن
 
زنده باد چریک فدایی خلق فئودالی
 
حیدر حتما خبر داشته که توله های اشرافیت فئودالی هم بسان گلسرخی، مدرن و مد آگاه و متد بی خبر بوده اند.
یعنی به تناسب رنگ پالان با کفش و جوراب و کیف و عینک دقت وافر داشته اند.
 
حیدر حتما می داند که این طرز و طریق پوشش سرشته به تظاهر و تزویر و ریا نیز سوقات فرنگ بوده است.
 
چریکیسم در کشور عه «هورا» همانقدر اصالت داشته که هیپیگری و می نی ژوپ اصالت و ایرانیت داشته اند.

حیدر ولی خبر ندارد که همین تجدید نظر اشراف زاده ها در پوشش، چه مصایبی برای اعضای مولد و زحمتکش جامعه در پی داشته است:
 
۱
عوامل ساواک از همین طرز پوشش، معیار فرمال و صوری برای عنقلابیون ساخته بودند و هر عمله و حمال و رفتگر را چه بسا چریک تصور می کردند و در جا شکار می کردند و آش و لاش و لاشه می کردند.

۲
معضل دیگر برای روشنفکران دهاتی متعلق به نسل قدیم توده ای از این بابت این بود که فریب ظاهر چپنمای توله های فئودالی را می خوردند و دل می باختند و ازدواج می کردند و فاجعه درو می کردند.
 
ث
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی، ک
ه سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد،
 در همآهنگی با پیراهن مخملی سیاهی 
که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می کرد.

شاملو در پاسخ به پرسش مریدش که آیا فروغ فرخزاد را هم به تخت کشیده و حسابش را رسیده، می گوید:
 
«دوست زنم (طوسی) بود.
چراغ سبز اما نزد.
اگر می خواست، چراغ سبز می زد.
اما من از بوی تن فروغ خیلی بدم می آمد.
از ده قدمی حالم به هم می خورد.»
(نقل به مضمون از «بامدا در آینه»)

سؤال ناقابل از حیدر این است که گلسرخی چه وضعی بلحاظ بوی بدن داشته است.
شش ماه آزگار با پیراهن مخملی سیاهی سر کردن دمار از روزگار دماغ همنشین گلسرخی در می آورد.

ج
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی، که سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد، 
در همآهنگی با پیراهن مخملی سیاهی که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می کرد،
 اگر چه فقر پنهان او را افشاء می کردند،
 در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را می دادند.

حیدر در این جمله دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک البسه و ثروت از سویی و به شکل دیالک تیک فقر پنهان و غنای عیان از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد:
لباس نخنما و مندرس پوشی در قاموس حیدر نه نشانه فقر مادی، واقعی، علنی و عینی، بلکه نشانه فقر پنهان است.

حیدر با این مفهوم فقر پنهان، فقر را به دو دسته تقسیم می کند:
 
۱
 فقر علنی
۲
فقر مخفی
 
ح
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی، که سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد، 
در همآهنگی با پیراهن مخملی سیاهی که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می کرد،
 اگر چه فقر پنهان او را افشاء می کردند،
 در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را می دادند. 
 
سؤل این است که منظور حیدر از مفاهیم من در آوردی فقر پنهان و بی نیازی انقلابی و برازندگی انقلابی چیست؟
 
۱
ثروتمندی که لباس عمله و حمال و رفتگر و کلفت و کنیز و نوکر بپوشد، اگر طرز زیست واقعی اش، منطبق با آن باشد، یعنی بسان امیر المؤمنین  به نان جو راضی باشد، در بهترین حالت مرتاض و تارک الدنیا ست.
 
۲
ثروتمندی که لباس عمله و حمال و رفتگر و کلفت و کنیز و نوکر پوشد، اگر طرز زیست واقعی اش، در تضاد با آن باشد، شیاد عوامفریبی بیش نیست.
یعنی ظاهر و باطنش، درون و برونش با هم فرسنگ ها فاصله دارد.
 
بعید است که حیدر از این قضیه بی خبر باشد.
 
حیدر ولی به کمترین تأمل روی این قضیه تن در نمی دهد:
 
فرنج مستمعل و نخ نمای آمریکایی، که سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد، 
در همآهنگی با پیراهن مخملی سیاهی که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می کرد،
 اگر چه فقر پنهان او را افشاء می کردند،
 در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را می دادند.

حیدر احتمالا برای خودفریبی (شاید هم به نیت عوامفریبی) به اختراع مفهوم بی در و پیکر «فقر پنهان» مبادرت می ورزد.
 
 طرز پوشش عمله واره روشنفکر طبقه حاکمه، نشانه شعبده بازی او ست.
نشانه ظاهر سازی او ست.
نشانه تظاهر و تزویر و ریا ست.
ترفندی برای فریب فقرا و جلب آنها به دار و دسته خویش است.
 
از «دفاعیه» گلسرخی هم بوی همین عوامفریبی به مشام می رسد:
کسی که خود را کمونیست جا می زند، به قصد عوامفریبی به صحرای کربلا می زند.
این کردوکار عملا و عینا به معنی خودستیزی است.
به معنی روشنگری ستیزی است.
به معنی شلیک بر ران مبارک خویش است.
 
این جمله حیدر باید مورد تأمل بیشتر و بهتر قرار گیرد.
 
ادامه دارد.
 
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر