۱۳۹۵ اسفند ۱۵, یکشنبه

تاملی در تحلیل تخیلی فرج سرکوهی (۳۲)

 
جنگ چریکی و ادبیات

فرج سرکوهی

منبع

مجله گوهران

ویرایش و تحلیل از

یدالله سلطان پور



فروغ فرخزاد

دلم برای باغچه می سوزد

ادامه





من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم

من
 از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت، 
می ترسم

من 
ـ مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد ـ
 تنها هستم
و فکر می کنم
و فکر می کنم
و فکر می کنم

و قلب باغچه در زیر آفتاب،
 ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد
ـ  آرام آرام ـ
 از خاطرات سبز 
تهی می شود


این بند آخر این شعر فروغ است که در گرانمایه ای در دفاتر شعر شاعر فیلسوف بی همتا ست.
۱
من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم

فروغ در این جمله شعر، زمان را آنتروپومورفیزه می کند.
زمان هیئت انسانی  به خود می گیرد.
انسانی که قلب خود را گم کرده است. 

انسان اما بدون قلب نمی تواند زنده باشد.
چون قلب آدمی، رزاق اندام است.

قلب است که تک تک سلول های اندام آدمی را تغذیه می کند.  
قلب بسان مادری است که به نوزادش شیر می دهد.
اندام بی قلب بسان نوزاد بی مادر است.
زمان قلب گمکرده بسان نوزاد مادر گمکرده است.

اما منظور فروغ از مفهوم «زمان قلب گم کرده» چیست؟

۲
من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم

 فروغ در بندهای قبلی این شعر، حیاط را هم آنتروپومورفیزه کرده بود.
حیاط خانه را هم انسان واره تصور و تصویر کرده بود و از تنهایی و گیجی حیاط خانه سخن گفته بود:

حياط خانه ي ما تنها ست.
حياط خانه ي ما گيج است.
۳
می توان گفت که فروغ تریاد ماده ـ مکان ـ زمان را به شکل تریاد انسان ها ـ جامعه در ظرف مکان ـ جامعه در ظرف زمان بسط و تعمیم می دهد:

الف
من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم
 
فروغ احتمالا در مفهوم زمان، نسل های قدیم و جدید از زن و مرد را تجرید می کند.
نسل هایی که به فکر هیچ چیز زیبای جامعه (باغچه) نیستند.
نسل هایی که نه به فکر گل ها هستند و نه به فکر ماهی ها.
نسل هایی که نه به فکر حوض حیاط هستند و نه به فکر باغچه.

فروغ همه این خصوصیات منفی را در مفهوم «زمان گمکرده قلب» تجرید می کند.
ب
حياط خانه ي ما تنها ست.
حياط خانه ي ما گيج است.

فروغ در مفهوم مکان، حیاط خانه، حوض و باغچه و غیره را تجرید می کند
حیاط خانه به مثابه فرمی از بسط و تعمیم مقوله فلسفی مکان، هم بی کس و بی پناه و تنها ست و هم گیج است.
یعنی بی شعور و بی روح است.

صحت پیش بینی شاعر فیلسوف جامعه و جهان را تاریخ طناز اثبات کرده است:
جامعه و جهان بی روح و بی شعور، روح درخور خود را پیدا کرده است:
دین و مذهب را.

به قول حریفی:
مذهب روح جامعه بی روح است. (مارکس)

مذهب فرمی از شعور اجتماعی است.
مذهب شعور جامعه بی شعور است.
مذهب روح و شعوری معلق است.
مذهب روح و شعوری وارونه و پا در هوا ست. 

۴
من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم

جالب اما موضعگیری فروغ نسبت به مکان و زمان است:

الف
دلم برای باغچه می سوزد

فروغ نسبت جامعه به مثابه فرمی از بسط و تعمیم مقوله فلسفی مکان احساس ترحم دارد.
از مرگ تدریجی باغچه، از بیماری، ضعف و نزع باغچه رنج می برد.
دلش می خواهد اعضای جامعه، تا دیر نشده، باغچه را نجات دهند.

ب
من 
از زمانی که قلب خود را گم کرده است، 
می ترسم

 فروغ اما از اعضای متعلق به نسل های قدیم و جدید جامعه به مثابه فرمی از بسط و تعمیم مقوله فلسفی زمان،  ترس و هراس دارد.

 این ترس و هراس فروغ از اعضای خردستیز و خودستیز جامعه دیری است که جهانگیر شده است.
همه در ترس و هراس مدام از «زمان گم کرده قلب» بسر می برند.

می توان گفت که شاعر رادیکال اندیش و کل اندیش، فاشیسم و فوندامنتالیسم ‍وطنی را پیش بینی کرده است. 

فاشیسم، پانیسم، صهیونیسم، حزب اللهیسم، طالبانیسم، داعشیسم، عردوغانیسم و غیره نشانه های زمان قلب گم کرده اند، که هراس انگیز اند.

دلیل هراس انگیزی فاشیسم و فوندامنتالیسم، در خردستیزی و خودستیزی و جامعه ستیزی همزمان آنها ست.

فاشیسم و فوندامنتالیسم، تجسم واقعی ـ عینی جنون اند که در منجلاب خریت و خردستیزی تشکیل یافته اند.
نه حساب دارند، نه کتاب.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر