کتیبه
(1340)
از این اوستا
(1344)
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
·
فتاده تخته سنگ آنسوی تر، انگار کوهی بود
·
و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی
·
زن و مرد و جوان و پیر
·
همه با یکدگر پیوسته، لیک از پای
·
با زنجیر
·
اگر دل می کشیدت، سوی دلخواهی
·
به سویش می توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود
·
[ تا زنجیر
*****
·
ندانستیم
·
ندایی بود در رؤیای خوف و خستگی ها مان
·
و یا آوایی از جایی، کجا، هرگز نپرسیدیم
·
چنین می گفت:
·
«فتاده تخته سنگ آنسوی، وز پیشینیان پیری
·
بر او رازی نوشته است، هرکس طاق، هر کس جفت»
·
چنین می گفت، چندین بار
·
صدا، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود، در خامشی
·
[ می خفت
·
و ما چیزی نمی گفتیم
·
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
·
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود، اگر گاهی
·
گروهی شک و پرسش ایستاده بود.
*****
·
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
·
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
·
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.
·
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
·
و پاها مان ورم می کرد و می خارید
·
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگین تر از ما بود، لعنت کرد گوشش را
·
و نالان گفت:
·
«باید رفت»
·
و ما با خستگی گفتیم:
·
«لعنت بیش بادا گوش مان را،
·
[ چشم مان را نیز باید رفت»
·
و رفتیم و خزان (در حال خزیدن) رفتیم تا جایی که تخته سنگ، آنجا بود
·
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه
خواند:
·
«کسی راز مرا داند
·
که از این رو به آن روی ام (مرا به آن رو) بگرداند»
·
و ما با لذتی این راز غبارآلود را
·
[ مثل دعایی، زیر لب تکرار می کردیم
·
و شب شط جلیلی بود، پر مهتاب .
*****
·
هلا، یک ... دو ... سه .... دیگر بار
·
هلا، یک ... دو ... سه .... دیگر بار
·
عرقریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیم
·
هلا، یک، دو، سه، زین سان بارها، بسیار
·
چه سنگین بود، اما سخت شیرین بود، پیروزی
·
و ما با آشنا تر لذتی ـ هم خسته، هم خوشحال ـ
·
ز شوق و شور، مالامال
*****
·
یکی از ما که زنجیرش سبک تر بود
·
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
·
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
·
(و ما بی تاب)
·
لبش را با زبان، تر کرد، (ما نیز آنچنان کردیم)
·
و ساکت ماند
·
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند.
·
دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مرد
·
نگاهش را ربوده بود، ناپیدای دوری، ما خروشیدیم:
·
·
ـ «بخوان!»، او همچنان خاموش
·
ـ «برای ما بخوان!»، خیره به ما ساکت نگا می کرد.
·
پس از لختی
·
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
·
فرود آمد، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
·
نشاندیمش
·
بدست ما و دست خویش لعنت کرد.
·
«چه خواندی، هان؟»
·
[ مکید آب دهانش را و گفت، آرام:
·
«نوشته بود:
·
همان،
·
"کسی راز مرا داند
·
که از این رو به آن روی ام (مرا به آن رو) بگرداند."»
·
نشستیم
·
و به مهتاب و شب روشن، نگه کردیم
·
و شب شط علیلی بود.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر