ویرایش
و تحلیل از
ربابه
نون
رضوان مظاهری
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
معنی تحت اللفظی:
·
آدم ها عاشق یکدیگر می شوند، ولی
دیر یا زود از هم جدا می شوند.
·
تو که عاشق منی، نرو.
·
بمان و نگذار که کار به جدائی
بکشد.
·
در این بیت ـ به ظاهر ـ ساده و
سطحی شعر رضوان، جامعه و یا هر آنچه که از جامعه باقی مانده، بطرز رئالیستی تصور و
تصویر می شود:
1
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
هر کس که به اندازه ارزنی مغز اندیشنده
در کاسه سر داشته باشد، پس از خواندن این بیت شعر، به این نتیجه می رسد که جامعه شاعر
را بحران ساختاری فراگیری فرا گرفته است.
·
چرا بحران ساختاری فراگیر؟
2
·
قبل از همه به این دلیل که ارکان
سلول اساسی جامعه، یعنی خانواده به لرزه در افتاده است:
·
اعضای جامعه «عاشق» همدیگر می شوند،
اما طولی نمی کشد که «رابطه» ی «دوستی» و یا زناشوئی شان قطع می شود.
·
یکی در خانه مشترک می ماند و دیگری
با شعار «مالم حلال، جانم رها» از کمند «عشق»، تن بدر می کشد و پا به فرار می
گذارد.
·
این اما به چه معنی است؟
·
چگونه می توان هم عاشق همنوعی شد و
هم علاوه بر آن، با او همزی و همگو و همخوابه شد و حتی تولید مثل کرد و بعد، به آسانی
آب خوردن، ترکش گفت؟
3
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
همانطور که ذکرش گذشت، عشق ـ قبل
از همه ـ پدیده ای طبیعی است.
·
عشق ـ قبل از همه ـ یکی از
ترفندهای طبیعی برای بقای نوع حیوانی و نسل انسانی است.
·
عشق پل پیوند طبیعی برای تولید مثل
و حفظ نوع و نسل است.
·
این جنبه از عشق را نمی توان دستکم
گرفت:
·
طبیعت قوای درونی غریزی، احساسی،
عاطفی، ژنه تیکی قدر قدرت غول آسائی را برای حفظ نوع و تکثیر و توسعه و تحکیم آن بسیج
می کند.
·
چگونه می توان چنین پیوند پولادینی
را به آسانی آب خوردن، پاره کرد؟
4
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
اینکه هنوز چیزی نیست.
·
به محض همخوابگی عاشق با معشوق،
سیلی از هورمون ها (رسپتور های شیمیائی و بیوشیمیائی) در عاشق و معشوق تشکیل می شوند و پیوند آن دو را بتون بندی و
تحکیم می کنند.
·
آن سان که قطع رابطه میان عاشق و
معشوق به دشواری قطع رابطه مادر ـ پدر با کودک می گردد.
·
یکی از این رسپتورها، اوکسی توسین
است.
·
اوکسی توسین همان هورمون وفا ست.
·
اوکسی توسین همان هورمونی است که در
روند شیر دادن مادر به کودک و در اوج جفتگیری عاشق و معشوق (اورگاسم) تشکیل می گردد و جدائی آنها را فوق العاده دشوار
می سازد.
5
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
به همین دلیل می توان از بحران ساختاری
سرتاسری (توتال) در جامعه سرمایه داری سخن گفت:
·
در اثر این بحران ساختاری سرتاسری
است که قوای قدر قدرت طبیعی، ژنه تیکی و غریزی فلج می شوند و کارآئی خود را از دست
می دهند.
·
وقتی از بحران ساختاری سرتاسری سخن
می رود، منظور این است که بحران ذره ذره وجود جامعه و اعضای آن را فراگرفته و فلج
کرده است.
6
·
این بحران ساختاری سرتاسری خاص جامعه
ایران نیست.
·
این بحران عمومی سرمایه داری است
که از اواخر قرن 19 شروع شده است.
·
در اثر همین بحران، دو جنگ وحشت
انگیز جهانی و صدها جنگ منطقه ای صورت گرفته اند و صورت می گیرند.
·
جنگ های ویرانگر با قتل عام های
عظیم، نوشداروی موقتی عفریب این بحران است.
·
این بحران عمومی سرمایه داری،
بحران فرماسیونی است و تنها راه خروج جامعه بشری از آن، قبض روح نظام سرمایه داری و
گذار گلوبال به سوسیالیسم و کمونیسم است.
·
این بحران ساختاری سرتاسری، جرثومه
ی حیرت انگیزی است:
·
ما در این مورد با دیالک تیک بحران
سر و کار داریم:
·
منظور از دیالک تیک بحران این است
که بحران ساختاری سرتاسری سرمایه داری هم مولود مناسبات تولیدی بحران زده ی سرمایه
داری است و هم مولد بحران های مادی و فکری و روحی و روانی و غیره است.
·
این بحران ساختاری سرتاسری سرمایه
داری، بحرانی بحران زا و بحران زی است.
7
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
برای درک محتوای این بیت شعر رضوان
باید چند روزی پای صحبت زنان و مردان جامعه نشست.
·
در روند این گفتگو هم می توان به
بحران فکری، روحی و روانی خود آنها و هم می توان به عمق بحران روابط میان انسانی، زناشوئی
و یا دوستی پی برد.
·
اکنون کار به جائی رسیده که «دل هر
ذره را که می شکافی»، با دیالک تیک بحران مواجه می شوی.
·
دیالک تیک مولود و مولد.
·
دیالک تیک بحران به مثابه مولود بحران
و بحران به مثابه مولد بحران ها
8
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
طبقه حاکمه امپریالیستی در طول 100
سال اخیر، اعضای جامعه بشری را به ترفندهای متنوعی، لومپن پرولتریزه کرده است.
·
لات و لومپن و لا ابالی و لاشخور
کرده است.
·
جنده واره کرده است.
·
سلب شعور و شخصیت کرده است تا
بتواند در بحران ساختاری سرتاسری سرمایه داری ادامه حیات دهد.
·
بشریت ـ عمدتا ـ سلب شعور و شخصیت شده
است.
·
سلب آدمیت شده است.
·
به درجه نازل تر از جانوران سقوط
کرده است.
·
یکی از دلایل سهولت قطع روابط هم همین
است.
·
آدم ها دیگر آدم نیستند.
·
زباله اند.
·
زباله اما به انجام هر شق القمری
هم که قادر باشد، از برقراری رابطه مبتنی بر عشق و دوستی عاجز خواهد بود.
·
چون نه کسی می تواند و می خواهد با
زباله ای دوست شود و نه زباله می تواند و می خواهد با کسی دوست شود.
·
از زباله فقط می تون فرار کرد.
·
مسئله اما این است که اعضای زباله
واره ی جامعه مجبور به همبائی با یکدیگر اند.
·
با التماس اما نمی توان از زباله ای
خواست که با زباله دیگر، رفتاری انسانی داشته باشد:
·
بسان زباله های دیگر نرود، بماند و
نگذارد که کار به جدائی کشد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر