۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (1)


جمعبندی از
مسعود بهبودی 

بن بست
سیاوش کسرائی

 نه دست اشتیاق
 نه پای پیشواز
 درهم شکسته عطر لطیف نیاز و ناز

 گل های من شکفته به گلدان او، ولی
 چشمان سبز فام وی از من گریخته است
 
لبریز کرده جام من از نوش آن نگاه
 اما دریغ، دست من این جام، ریخته است

 تا کی به هر بهانه سرودی نگاشتن
 حرفی نمانده است
 از او رمیده است
 رؤیای خواستن
 از من کلام غمزده ی دوست داشتن
 
پایان

روح محمد زهری در این شعر سیاوش کسرائی در سخن است.
 این محمد زهری است که سکان کشتی این شعر سیاوش را بدست دارد.
فلسفه محمد زهری هنوز تحلیل نشد،
 ولی باید تحلیل شود.
در اشعار نیما نیز خطی از خط فکری محمد زهری به چشم می خورد

حدیث زود آمده ها به رباط جهان از این قرار است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر