«هنر
برای هنر»
از
مجموعه شعر
«گریه
های گربه ی خاکستری»
(زخمه
2013)
تحلیلی
از شین میم شین
شعار
می دهم و پیش می روم و نیش می زنم
مانندِ ماری كه به كرم بودن متهم شده.
مانندِ ماری كه به كرم بودن متهم شده.
بگذار
شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
·
این بند شعر شاعر،
آئینه تمام نمای شاملوئیسم است.
·
به همین دلیل،
تحلیل همه جانبه این بند شعر، همزمان تحلیل همه جانبه شاملوئیسم خواهد بود:
1
شعار
می دهم و پیش می روم و نیش می زنم
مانندِ ماری كه به كرم بودن متهم شده.
مانندِ ماری كه به كرم بودن متهم شده.
·
بی کمترین تأملی
می توان در همین شعار شاعر، متوجه اگوئیسم و اگوسانتریسم عریان و عربده کش گشت که
صفت ممیزه شاملوئیسم و فاشیسم و فوندامنتالیسم است:
·
شاعر دوئالیسم ابربشر و آشغالبشر نیچه را در سنت شاملو به شکل دوئالیسم
ابرشاعر و آشغالشاعر و علنا به شکل دوئالیسم مار و کرم بسط و تعمیم می دهد و در
قله های معراج سوبژکتیو خویش رجز سر می دهد.
·
شاملو هم بر ضد صهبا و حمیدی شاعر و امثالهم همین کار را کرده است.
·
قضیه شاملو و مریدش قضیه هپیلی هپوئی است که در طرفة العینی صدر اعظم کشوری می
شود که حتی همراهان و پیروان خود را که کپیه صد در صد او هستند، مشتی گوساله و
گوسفند محسوب می دارد.
2
شعار
می دهم و پیش می روم و نیش می زنم
مانندِ ماری كه به كرم بودن متهم شده.
مانندِ ماری كه به كرم بودن متهم شده.
·
مضحک اما این است
که شعرای کرم واره مورد نظر شاعر، انتزاعی
می مانند و حتی به اشارتی مشخص نمی شوند.
·
از شعرای معاصر
شاملو شفیعی و ابتهاج و سیمین بهبهانی و غیره مانده اند و شعرای پرورش یافته در زیر
عبای فوندامنتالیسم را اصلا نمی توان شاعر قلمداد کرد تا ماری ظهور کند و در مقابل
آنها دهل «هل من مبارز» خود را به غرش در آورد.
·
حتی زباله ترین
شعرای معاصر شاملو، بمراتب بهتر و شاعرتر از این شعرای هپیلی هپوی معاصر شاعر این
شعر بوده اند.
·
به عبارت دیگر، شعرای معاصر شاعر این شعر، کمترین تفاوتی با خود شاعر ندارند تا کسی به
ماری استحاله یابد و شعار «هل من مبارز» بر ضد کرم سر دهد.
3
بگذار
شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند
·
همانطور که شاملو
صهبا و حمیدی و غیره را تنها گیر می آورد و زیر مشت و لگد می گرفت، مرید شاملو هم امثال
خود را کرم می نامد، تحقیر می کند و به رگبار هارت و پورت می بندد.
·
در چشم به هم زدنی بقیه شعرا کرم واره می شوند و به مثابه آلت دست صیادان انتزاعی و بی نام و نشان قلمداد می
شوند.
·
صیادانی که خواننده شعر شاعر باید به قوه تخیل معنی کند و مثلا به آیات عظام و
یا بادی گاردهای آنها برسد.
4
·
آنچه در حیطه تنگ بینش شاملو ـ به تقلید مکانیکی از «علمای» امپریالیسم ـ یکه
تاز تعیین کننده میادین رزم اجتماعی تلقی می شد، قشر روشنفکر
بود که بزعم شاملو می بایستی از روی جنازه خویش بگذرد و «حکومت منطق و خرد» را بر
عرصه زمین بگسترد، منطق و خردی که آماج اصلی حملات لومپن منشانه ی شاملو و
پیشوایان ایده ئولوژیکی او از شوپنهاور تا نیچه و هایدگر و غیره بوده است.
·
مراجعه کنید
به سیری در جهان بینی شاملو در تارنمای
دایرة المعارف روشنگری
5
بگذار
شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
·
شاعر این شعر، همان
تئوری امپریالیستی ـ رویزیونیستی موسوم به «روشنفکریت شناور بر فراز طبقات اجتماعی»
شاملو را با قشر اجتماعی شعرا جایگزین می سازد.
·
یعنی یکی از
عناصر متشکله قشر اجتماعی روشنفکریت را عمده و تعیین کننده قلمداد می کند تا هم
خود را به عنوان شاعرالشعرا عمده و تعیین کننده جا بزند و هم بتواند به سوی دژهای کرم
الشعرا لشکرکشی کند، پوز بدهد و نوچه گرد و گیر آورد.
6
بگذار
شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
·
سومین عامل از
عوامل چهارگانه شاعر در میدان جامعه، ماهیان
اند.
·
منظور شاعر از
ماهی ها را شاملو صریح تر و روشن تر عربده کشیده است:
·
ماهیان شاعر همان توده های ذلیل مردم در قاموس شاملو (و نه فقط شاملو) هستند که
به نظر شاملو دیالک تیکی از خودستیزی و منجی ستیزی اند.
·
منظور شاملو و شرکاء از منجی هم همان قشر روشنفکر است که هم آیت الله خمینی و
هادی غفاری و خلخالی و خامنه ای و سروش و ستوده جزو آنند و هم صهبا و مصفا و هم
شاملو و شفیعی و دولت آبادی و ساعدی و هم سایه و سیاوش و احمد محمود و زهری.
7
·
حالا می توان هم به
فقر بینشی ترحم انگیز شاعر این شعر پی برد و هم به سمتگیری ایده ئولوژیکی ـ
ارتجاعی او.
·
توده های مولد و
زحمتکش بزعم شاعر گله ای از ماهیان خرفت و خر و خودستیز اند که «زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.»
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.»
·
توده ستیزی را
بهتر از این نمی توان نمایندگی کرد.
·
تحقیر تنفر انگیز
توده مولد و زحمتکش کسب و کار اصلی همه نمایندگان همه طبقات اجتماعی واپسین بوده
است.
·
هم در قاموس «علمای»
علیل امپریالیسم، هم در قاموس آوانتوریسم از چپ تا راست، از فدائی تا مجاهد.
·
سمتگیری هر کس و هر گروه اجتماعی نسبت به توده های مولد و زحمتکش بهترین معیار و ملاک و
متراژ برای تمیز حقیقت از باطل بوده، است و
خواهد بود.
8
اورتگا گاسه و هایدگر
بگذار
شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
·
این سمتگیری ایده
ئولوژیکی شاملو و شاعر، همان سمتگیری ایده ئولوژیکی اورتگا گاسه و اراذل و اوباش
دیگر است که در «تئوری نخبگان» تئوریزه می شود.
·
مراجعه کنید به تئوری
نخبگان در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
·
بدین طریق، سوبژکت
تاریخ نه توده های مولد و زحمتکش، بلکه تعداد انگشت شماری از نخبه ها در هیئت
سیاستمداران، رؤسای شرکت ها و کنسرن ها، ژنرال ها و فقها و علما و غیره قلمداد می
شوند:
·
شاملو و شرکاء مفهوم «نخبه» را به شکل روشنفکر، فدائی، مجاهد و
امثالهم بسط و تعمیم می دهند و به مثابه سوبژکت تاریخ جا می زنند.
·
سوبژکت تاریخ شاملو و شرکاء امروزه یا در صحرای نوادا آموزش نظامی می بیند و
در کربلای خاورمیانه به انتحار عنگلابی دست می زند و یا در بوق و کرنای ایران
دیروز و اخبار شب و آزادی بیان و غیره می دمد و «می سازد.»
9
بگذار
شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی كه زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشم شان
رقصِ كرمی است كه قلاب را به گلوشان می دوزد.
·
آنچه هم در
لاطائلات شاملو و هم در این شعر شاعر ماستمالی می شود و «به دیده نمی گذرد» (شاملو)،
طبقه حاکمه است.
·
شاعر این شعر برای خروج از بن بست منطقی ـ تجربی دنبال آلترناتیوی برای طبقه
حاکمه می گردد و به مفهوم انتزاعی «قلابیون» (صیادان) می رسد.
·
این همان مفهوم مناسب برای عوامفریبی است که صمد بهرنگی در «ماهی سیاه کوچولو»،
«مرغ ماهیخوار» قلمداد کرده است.
·
اگر خواننده لاطائلات بهرنگی ذره ای شعور داشته باشد به مهره ای از مهره های طبقه
حاکمه می رسد، به ساواکی روانی بی شعور ترحم انگیزی که از
یتیم خانه ای صید و تربیت شده است.
·
بدبخت مفلوکی که روزها ناخن مخالفین کشکی و سطحی طبقه حاکمه را می کشد و شب ها
ناخن دست و پای زن جوانش را.
·
تا حسابی تمرین کند و «تکامل» یابد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر