جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی (604 ـ 672
ه.ق)
تحلیلی
از شین میم شین
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد، نیست باد!
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
بانگ نی، نه از جنس باد، بلکه از جنس آتش است.
·
مرگ بر کسی که فاقد این آتش است.
1
آتش است این بانگ نای و نیست باد
·
مولانا در این مصراع، عملا دیالک تیک ماده و روح را به شکل
دیالک تیک باد و آتش بسط و تعمیم می دهد.
·
چرا ما به این نظر می رسیم؟
2
·
برای اینکه بانگ نی، واقعا هم دیالک تیکی از نفس (باد) و
احساس، عاطفه، اندیشه (آتش درونی) است.
·
این روح نی نواز است که در فرم نوا، مادیت می یابد.
·
این روح نامرئی نی نواز است که فرم مادی نوا به خود می گیرد
و مرئی می شود، شنیدنی می شود، محسوس می شود.
·
نوای نی در حقیقت، دیالک تیکی از باد و آتش است.
·
دیالک تیکی از ماده و روح است.
·
دیالک تیکی از وجود و شعور است، شعور عاطفی، احساسی و غیره.
3
·
اشکال کار مولانا و دیگر خردستیزان، اما این است که همین
دیالک تیک عینی ـ واقعی را بلافاصله تار و مار می سازند و از آن دیالک واره ی همه
چیز و هیچ سرهم بندی می کنند.
·
نتیجه این تخریب دیالک تیک عینی، انکار باد (نفس نی نواز،
ماده، وجود) و مطلق کردن آتش (احساس، عاطفه، توهم، شعور) می شود:
آتش است این بانگ نای و نیست باد
2
آتش است این بانگ نای و نیست باد
·
مولانا بدین طریق مادیت بانگ نی را انکار می کند و روحیت آن
را مطلق می سازد.
·
این در بهترین حالت، به معنی انکار دیالک تیکیت رابطه چیزها
و به عرش اعلی رساندن دوئالیسم اقطاب متضاد است:
·
این به معنی هستی مستقل قائل شدن به روح است.
·
این به معنی انکار شالوده مادی روح است.
·
این به معنی داشتن جهان بینی ایدئالیستی است.
·
این عملا یاوه و خرافه است.
·
اساس و پایه بانگ نی را باد (نفس نی نواز) تشکیل می دهد.
· روح (آتش درونی نی نواز) فقط و فقط ببرکت پوشیدن جامه مادی
(در فرم نفس نی نواز) می تواند برونی شود، محسوس شود و تبیین یابد.
3
آتش است این بانگ نای و نیست باد
·
مولانا پس از کج نهادن خشت اول، در نهایت بی پروائی به کجتر
نهادن خشت های بعدی کمر می بندد:
·
به عبارت دیگر، مولانا پس از به خورد خلایق دادن یاوه و
خرافه، بسان هر خردستیز دیگر، پاشنه دهنش را می کشد و در فرم شعار توخالی فحش
خواهر و مادر تحویل خلایق می دهد:
4
هر که این آتش ندارد، نیست باد!
·
وقتی خانه خرد را کسی به آتش کشد، به همین روز می افتد که
مولانا افتاده است:
·
مرگ بر کسی که فاقد این آتش است.
5
·
حدود صد سال بعد حافظ و حدود هفتصد سال بعد شاملو، به
احتمال قوی تحت تأثیر مولانا و امثالهم نیز بر همین خط خردستیزی خواهند راند و هر
کس را که باب میل خود نیابند به تندباد تحقیر و توهین و تخریب خواهند بست.
6
·
در اوایل قرن بیست و یکم، خردستیز علاف و بی سوادی در خطه «رؤیاها»،
به نام جورج ابن جورج، پس از حمله خردستیزان خودپرورده به برج دوقلو خواهد گفت:
·
ما مظهر خیریم و بقیه مظهر شر.
·
هر کس که با ما نباشد، بر ما ست!
·
هر کس که با ما نباشد، محور شر است، مرگ بر محور شر!
7
هر که این آتش ندارد، نیست باد!
·
شاید حریفی بر آن باشد که منظور مولانا این است که هر کس که
آتش درونی ندارد، مثل مرده ها ست.
·
چون معنی آتش در این بیت مولانا، روح است، پس می توان به او
از این نظر و در این صورت حق داد:
·
کسی که روح در تن ندارد، اصلا زنده نیست.
·
اصولا نمی توان به حریف حق نداد، ولی دادن شعار مرگ بر مرده
از سوی مولانا، منطقی بنظر نمی رسد.
·
از این رو نمی توان به تأیید نظر حریف خطر کرد.
8
هر که این آتش ندارد، نیست باد!
·
مولانا به احتمال قوی مثل بقیه خردستیزان فکر می کند که
خودش و امثال خودش تحفه نطنزند، نور دیده خلقت اند، اشرف موجودات اند.
·
ایدئالیزه کردن خود و امثال خود اما قاعدتا به نفی مکانیکی غیر
خود و غیر امثال خود منجر می شود.
·
شعار «مرگ بر هر دگراندیش!»، نتیجه منطقی همین باور واهی است.
·
امروزه این شیوه دوئالیستی تفکر، این دیوار دوئالیستی کشیدن
میان خیر و شر، میان خود و امثال خود به مثابه مظاهر خیر مطلق و مابقی به مثابه
مظاهر شر مطلق، رواج فراگیر دارد و منجلاب تشکیل و توسعه و تکثیر فاجعه ها ست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر