۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

سیری در شعری از آشنا ملک (2)

نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!
سرچشمه :
صفحه فیس بوک
آشنا ملک


3
مفهوم «از دست دادن»
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!

• شاعر در این بند شعر، دیالک تیک مالکیت و سلب مالکیت را به شکل دیالک تیک داشتن و از دست دادن بسط و تعمیم می دهند.
• مفهوم «از دست دادن» (سلب مالکیت شدن) در اکثر قریب به اتفاق اشعار و یاد داشت های شاعر به نحوی از انحاء حضور دارد.
• شاعر این مفهوم را با مضامین (محتواهای) مادی و معنوی گونه گون زیر پر می کنند:

الف
حسرت به گذشته
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!

• در این بند شعر، حسرت به گذشته بطرز مستوری تبیین می یابد.

• حسرت به گذشته، تار و پود جهان بینی شاعر را فراگرفته است.


• شاعر بخش اعظم زندگی خود را نه در زمان حال، بلکه در زمان گذشته تلف می کنند:

• ایشان ظاهرا فکر و ذکری جز گذشته، جز بر باد رفته ها، جز مرده ها، جز مرده های بظاهر زنده ندارند:

1
تمام دنیــــــــــا هم که بگویند تو مال من نیستی
بــــاز هم این دل زبان نفهــــــم
بهانه ات را می گیــــــرد.

• شاعر در این یادداشت از دلبستگی لایزال خویش به آنچه که از دست رفته، پرده برمی دارند و از سماجت خویش نیز:
• سماجتی که بدان چه بسا و به خطا، عنوان «عصیان» بر ضد وضع موجود می دهند.

2
بیوه اش کردند
تا برقصد هر شب
در اغوش مردان پست
زنی که نامش ایران بود

• شاعر در این یادداشت نیز حسرت به گذشته را با آه و افسوس و با خودفریبی آلوده به عوامفریبی به تبیین می نشینند:
• در این یادداشت شاعر، ایران به زنی تشبیه می شود که بیوه اش کرده اند، بی صاحب و بیکس مانده ولذا هر شب در آغوش مردان پست (لات ها و لومپن ها) می رقصد.

• برخورد ایشان به مسئله زن مسئله ای است که باید جداگانه مورد تحلیل قرار گیرد.

• شوهر ایران اما کی بوده و مردان پست (لات ها و لومپن های) کذائی از کجا آمده اند و حساب شوهرش را کف دستش گذاشته اند و از ایران آغوشی برای پست فطرتان ساخته اند؟

• اینجا ـ در هر صورت ـ نمی توان به شاعر حق نداد:
• چون شوهر که قاعدتا مولد زن نیست.
• شوهر دختری را از آن خود می کند که مادر و پدری به درد و رنجی و چه بسا به خون دلی تولید و تربیت و بزرگ کرده اند.

• شوهر ایران نیز سازنده ایران نبوده، سازنده هیچ چیز نبوده، با تولید بکلی بیگانه بوده، انگل به تمام معنی بوده، پارازیتی خونخوار و خودخواه بوده است.
• و مردان پست (لات ها و لومپن های) ملی و بین المللی در کودتائی خونین، کشور ایران را به زور و جبر و مکر و فریب به نکاح او در آورده بودند.

• مردان پست (لات ها و لومپن های) فعلی نیز در سیستم گندیده ای نشو و نما یافته بودند که او به همدستی با شوهر جبار جهان پدید آورده بود، به بهای تشکیل گورستانی به وسعت ایران از بهترین و شریف ترین فرزندان خلق محروم از ایران، ولی مولد حقیقی ایران:

• گورستانی به معنی حقیقی کلمه، گورستانی حتی بی پژواک!
• زندانی به وسعت کشوری، بی آزادی قلم و زبان و بیان، بی حق تشکیل انجمن صنفی و سیاسی از خرد تا کلان.

• اختلاف شوهر ایران با مردان پست (لات ها و لومپن ها) در این بوده که او پا از گلیم خویش برون کرده بود و به توصیه و فرمان شوهر جهان، گذار از فئودالیسم به سرمایه داری را خطر کرده بود.

• و گرنه میان شوهر ایران و و مردان پست (لات ها و لومپن ها) پیوندی دیرینه بود و هووی ایران در تلویزیون اروپا پس از دستگیری و کشتار بیدلیل و بی رحمانه یاران و فرزندان به خون خفتگان پیشین، از «رسیدن به آرزوی دیرین خویش و شوهر خویش» پرده برداشت:

• سرکوب توتال (بی کم و کاست) سرخ جامگان مدرن، آرزوی قلبی هووی ایران و شوهرش بود.

ب
تسلی مستور به خویش
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!

• شاعر با این فرمولبندی، احتمالا به خویشتن خویش و همگنان خویش تسلی می دهند، به نوعی خودفریبی و دگرفریبی دست می زنند:
• چه بهتر که سلب مالکیت شدیم و اکنون چیزی نداریم که به خاطرش دغدغه و دلهره و ترس و هراس داشته باشم.
• چون قاعدتا نگران کسی است که چیزی برای از دست دادن دارد!

• شاعر اما در این زمینه پیگیر نیستند و حسرت به گذشته را به شکل ایدئالی ـ هرازگاهی ـ بر زبان می رانند و در دل امید می پرورند:

1
از سرنوشت غمگین نباش!
چه بسا سگ هایی بر روی اجساد شیرهای جنگل رقصیدند، شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند .
ولی نمی دانستند که شیر، شیر می ماند
و سگ همان سگ.
حتی با قلاده های طلا !!

1

• شاعر در این یاد داشت از سوئی از جهان بینی فاتالیستی خویش پرده برمی دارند:
• از تقدیر سخن می گویند.

• تقدیری که جامعه و جهان را از هر سوبژکت (فاعل) تاریخساز جاروب می کند و خود یکه تاز بلامنازع میدان می شود.
• شیران سرنگون شده را دوباره به تخت و تاج برمی گرداند.

• تقدیر ـ به تأملی کوتاه ـ شباهت غریبی به شوهر جبار جهان پیدا می کند، بی آنکه ـ الزاما و احتمالا ـ شاعر چه بسا خود به چنین تشابهی پی برده باشد.


2

• شاعر ضمنا دیالک تیک شیر و سگ را به شکل دیالک تیک شوهر ایران و مردان پست بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن شیر (شوهر ایران) می دانند:
• شیر علیرغم بدبیاری، برای ابدالآباد شیر می ماند، حتی اگر از جنگل بیرون رانده شده باشد.

3

• قابل بحث اما در این یادداشت، معیار ارزشی و شیوه ارزشگذاری شاعر میان عالی و پست، میان شیر و سگ است:
• شاعر در این یادداشت، دچار تناقض جهان بینانه ای گشته اند:

الف

• از سوئی ثروت و قدرت و جاه و مقام معیار تمیز عالی از پست است و نمی توان در صحت این معیار تردید روا داشت.

ب

• از سوئی دیگر اما تقدیر بازی در آورده و ثروت و قدرت باد آورده به دست مردان پست افتاده است.

• از این رو ست که شاعر نسبیتی را و به عبارت دقیقتر، تبصره ای را وارد استدلال خویش می سازند:
• ثروت و قدرت به شرطی معیار تمیز عالی از پست تلقی می شود که معیار عام تری مصداق داشته باشد:

• اگر ثروت و قدرت به دست شیر بافتد، به معیار تعیین کننده ارتقا می یابد و لاغیر.

• سگ حتی اگر قلاده زرین داشته باشد و بر اجساد شیران رقصیده باشد، همان سگ می ماند که بوده است.
• قلاده زرین تغییری در ماهیت سگ نمی دهد.

• تحقیر همراهان چهارپای بنی بشر شیوه تفکر فئودالی باطلی است که از معماران فئودالی ـ بنده داری روح در جامعه (سعدی و حافظ و غیره) به میراث مانده و هر کس به سهم خود، بدان افزوده است.
• در مثل اما مناقشه نیست.
• منظور شاعر بی شک و تردید، سگ چهارپا نیست.

• جهان بینی شاعر در هر صورت، با جهان بینی شیخ شیراز و امثالهم انطباق مطلق می یابد:

شیخ شیراز
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 78)
محال است، اگر سفله قارون شود،
که طبع لئیمش دگرگون شود!

• سعدی همین نظر غیرعلمی شاعر را صدها سال قبل تئوریزه کرده است:
• اگر مردان پست قارون شوند، یعنی قلاده زرین به گردن آویزند، طبع (طبیعت، طینت، نهاد، بنیاد، ماهیت، ذات) لئیم شان همان می ماند که بوده است.

• بزرگان همه از دم بزرگ مادرزاد اند و مردان پست، پست مادر زاد.


• این اما یکی از تئوری های تر و تمیز فلاسفه فاشیسم و راسیسم هم بوده است که شاعر آن را در دهه دوم قرن بیست و یکم برسمیت می شناسند و نمایندگی می کنند.


حق در هر صورت با ژان ژاک روسو ست:
انسان ها همه از دم، برابر از مادر زاده می شوند!
لدنی، جبلی، مادرزادی و بنیادی برابری انسان ها ست و نه نابرابری انها.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر