نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!
سرچشمه :
صفحه فیس بوک
آشنا ملک
3
مفهوم «از دست دادن»
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!
سرچشمه :
صفحه فیس بوک
آشنا ملک
3
مفهوم «از دست دادن»
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
• شاعر در این بند شعر، دیالک تیک مالکیت و سلب مالکیت را به شکل دیالک تیک داشتن و از دست دادن بسط و تعمیم می دهند.
• مفهوم «از دست دادن» (سلب مالکیت شدن) در اکثر قریب به اتفاق اشعار و یاد داشت های شاعر به نحوی از انحاء حضور دارد.
• شاعر این مفهوم را با مضامین (محتواهای) مادی و معنوی گونه گون زیر پر می کنند:
الف
حسرت به گذشته
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
حسرت به گذشته
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
• در این بند شعر، حسرت به گذشته بطرز مستوری تبیین می یابد.
• حسرت به گذشته، تار و پود جهان بینی شاعر را فراگرفته است.
• شاعر بخش اعظم زندگی خود را نه در زمان حال، بلکه در زمان گذشته تلف می کنند:
• ایشان ظاهرا فکر و ذکری جز گذشته، جز بر باد رفته ها، جز مرده ها، جز مرده های بظاهر زنده ندارند:
1
تمام دنیــــــــــا هم که بگویند تو مال من نیستی
بــــاز هم این دل زبان نفهــــــم
بهانه ات را می گیــــــرد.
تمام دنیــــــــــا هم که بگویند تو مال من نیستی
بــــاز هم این دل زبان نفهــــــم
بهانه ات را می گیــــــرد.
• شاعر در این یادداشت از دلبستگی لایزال خویش به آنچه که از دست رفته، پرده برمی دارند و از سماجت خویش نیز:
• سماجتی که بدان چه بسا و به خطا، عنوان «عصیان» بر ضد وضع موجود می دهند.
2
بیوه اش کردند
تا برقصد هر شب
در اغوش مردان پست
زنی که نامش ایران بود
بیوه اش کردند
تا برقصد هر شب
در اغوش مردان پست
زنی که نامش ایران بود
• شاعر در این یادداشت نیز حسرت به گذشته را با آه و افسوس و با خودفریبی آلوده به عوامفریبی به تبیین می نشینند:
• در این یادداشت شاعر، ایران به زنی تشبیه می شود که بیوه اش کرده اند، بی صاحب و بیکس مانده ولذا هر شب در آغوش مردان پست (لات ها و لومپن ها) می رقصد.
• برخورد ایشان به مسئله زن مسئله ای است که باید جداگانه مورد تحلیل قرار گیرد.
• شوهر ایران اما کی بوده و مردان پست (لات ها و لومپن های) کذائی از کجا آمده اند و حساب شوهرش را کف دستش گذاشته اند و از ایران آغوشی برای پست فطرتان ساخته اند؟
• اینجا ـ در هر صورت ـ نمی توان به شاعر حق نداد:
• چون شوهر که قاعدتا مولد زن نیست.
• شوهر دختری را از آن خود می کند که مادر و پدری به درد و رنجی و چه بسا به خون دلی تولید و تربیت و بزرگ کرده اند.
• شوهر ایران نیز سازنده ایران نبوده، سازنده هیچ چیز نبوده، با تولید بکلی بیگانه بوده، انگل به تمام معنی بوده، پارازیتی خونخوار و خودخواه بوده است.
• و مردان پست (لات ها و لومپن های) ملی و بین المللی در کودتائی خونین، کشور ایران را به زور و جبر و مکر و فریب به نکاح او در آورده بودند.
• مردان پست (لات ها و لومپن های) فعلی نیز در سیستم گندیده ای نشو و نما یافته بودند که او به همدستی با شوهر جبار جهان پدید آورده بود، به بهای تشکیل گورستانی به وسعت ایران از بهترین و شریف ترین فرزندان خلق محروم از ایران، ولی مولد حقیقی ایران:
• گورستانی به معنی حقیقی کلمه، گورستانی حتی بی پژواک!
• زندانی به وسعت کشوری، بی آزادی قلم و زبان و بیان، بی حق تشکیل انجمن صنفی و سیاسی از خرد تا کلان.
• اختلاف شوهر ایران با مردان پست (لات ها و لومپن ها) در این بوده که او پا از گلیم خویش برون کرده بود و به توصیه و فرمان شوهر جهان، گذار از فئودالیسم به سرمایه داری را خطر کرده بود.
• و گرنه میان شوهر ایران و و مردان پست (لات ها و لومپن ها) پیوندی دیرینه بود و هووی ایران در تلویزیون اروپا پس از دستگیری و کشتار بیدلیل و بی رحمانه یاران و فرزندان به خون خفتگان پیشین، از «رسیدن به آرزوی دیرین خویش و شوهر خویش» پرده برداشت:
• سرکوب توتال (بی کم و کاست) سرخ جامگان مدرن، آرزوی قلبی هووی ایران و شوهرش بود.
ب
تسلی مستور به خویش
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
تسلی مستور به خویش
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
• شاعر با این فرمولبندی، احتمالا به خویشتن خویش و همگنان خویش تسلی می دهند، به نوعی خودفریبی و دگرفریبی دست می زنند:
• چه بهتر که سلب مالکیت شدیم و اکنون چیزی نداریم که به خاطرش دغدغه و دلهره و ترس و هراس داشته باشم.
• چون قاعدتا نگران کسی است که چیزی برای از دست دادن دارد!
• شاعر اما در این زمینه پیگیر نیستند و حسرت به گذشته را به شکل ایدئالی ـ هرازگاهی ـ بر زبان می رانند و در دل امید می پرورند:
1
از سرنوشت غمگین نباش!
چه بسا سگ هایی بر روی اجساد شیرهای جنگل رقصیدند، شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند .
ولی نمی دانستند که شیر، شیر می ماند
و سگ همان سگ.
حتی با قلاده های طلا !!
از سرنوشت غمگین نباش!
چه بسا سگ هایی بر روی اجساد شیرهای جنگل رقصیدند، شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند .
ولی نمی دانستند که شیر، شیر می ماند
و سگ همان سگ.
حتی با قلاده های طلا !!
1
• شاعر در این یاد داشت از سوئی از جهان بینی فاتالیستی خویش پرده برمی دارند:
• از تقدیر سخن می گویند.
• تقدیری که جامعه و جهان را از هر سوبژکت (فاعل) تاریخساز جاروب می کند و خود یکه تاز بلامنازع میدان می شود.
• شیران سرنگون شده را دوباره به تخت و تاج برمی گرداند.
• تقدیر ـ به تأملی کوتاه ـ شباهت غریبی به شوهر جبار جهان پیدا می کند، بی آنکه ـ الزاما و احتمالا ـ شاعر چه بسا خود به چنین تشابهی پی برده باشد.
2
• شاعر ضمنا دیالک تیک شیر و سگ را به شکل دیالک تیک شوهر ایران و مردان پست بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن شیر (شوهر ایران) می دانند:
• شیر علیرغم بدبیاری، برای ابدالآباد شیر می ماند، حتی اگر از جنگل بیرون رانده شده باشد.
3
• قابل بحث اما در این یادداشت، معیار ارزشی و شیوه ارزشگذاری شاعر میان عالی و پست، میان شیر و سگ است:
• شاعر در این یادداشت، دچار تناقض جهان بینانه ای گشته اند:
الف
• از سوئی ثروت و قدرت و جاه و مقام معیار تمیز عالی از پست است و نمی توان در صحت این معیار تردید روا داشت.
ب
• از سوئی دیگر اما تقدیر بازی در آورده و ثروت و قدرت باد آورده به دست مردان پست افتاده است.
• از این رو ست که شاعر نسبیتی را و به عبارت دقیقتر، تبصره ای را وارد استدلال خویش می سازند:
• ثروت و قدرت به شرطی معیار تمیز عالی از پست تلقی می شود که معیار عام تری مصداق داشته باشد:
• اگر ثروت و قدرت به دست شیر بافتد، به معیار تعیین کننده ارتقا می یابد و لاغیر.
• سگ حتی اگر قلاده زرین داشته باشد و بر اجساد شیران رقصیده باشد، همان سگ می ماند که بوده است.
• قلاده زرین تغییری در ماهیت سگ نمی دهد.
• تحقیر همراهان چهارپای بنی بشر شیوه تفکر فئودالی باطلی است که از معماران فئودالی ـ بنده داری روح در جامعه (سعدی و حافظ و غیره) به میراث مانده و هر کس به سهم خود، بدان افزوده است.
• در مثل اما مناقشه نیست.
• منظور شاعر بی شک و تردید، سگ چهارپا نیست.
• جهان بینی شاعر در هر صورت، با جهان بینی شیخ شیراز و امثالهم انطباق مطلق می یابد:
شیخ شیراز
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 78)
محال است، اگر سفله قارون شود،
که طبع لئیمش دگرگون شود!
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 78)
محال است، اگر سفله قارون شود،
که طبع لئیمش دگرگون شود!
• سعدی همین نظر غیرعلمی شاعر را صدها سال قبل تئوریزه کرده است:
• اگر مردان پست قارون شوند، یعنی قلاده زرین به گردن آویزند، طبع (طبیعت، طینت، نهاد، بنیاد، ماهیت، ذات) لئیم شان همان می ماند که بوده است.
• بزرگان همه از دم بزرگ مادرزاد اند و مردان پست، پست مادر زاد.
• این اما یکی از تئوری های تر و تمیز فلاسفه فاشیسم و راسیسم هم بوده است که شاعر آن را در دهه دوم قرن بیست و یکم برسمیت می شناسند و نمایندگی می کنند.
حق در هر صورت با ژان ژاک روسو ست:
انسان ها همه از دم، برابر از مادر زاده می شوند!
لدنی، جبلی، مادرزادی و بنیادی برابری انسان ها ست و نه نابرابری انها.
ادامه دارد
انسان ها همه از دم، برابر از مادر زاده می شوند!
لدنی، جبلی، مادرزادی و بنیادی برابری انسان ها ست و نه نابرابری انها.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر