ناظم حکمت (1901 ـ 1963)
به ناظم حکمت
امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)
تهران، اسفند ۱۳۳۰
• مثل يك بوسه گرم،
• مثل يك غنچه سرخ،
• مثل يك پرچم خونين ظفر،
• دل افراخته ام را به تو مي بخشم،
• ناظم حكمت!
• و نه تنها دل من،
• همه جا خانه تو ست:
• دل هر كودك و زن،
• دل هر مرد،
• دل هر آن كه شناخت
• بشرينغمه اميد تو را،
• كه در آن هر شب و روز
• زندگي رنگ دگر، طرح دگر مي گيرد.
• زندگي، زندگی
• اما، نه بدينگونه كه هست
• نه بدينگونه تباه
• نه بدينگونه پليد
• نه بدينگونه كه اكنون به ديار من و تو ست،
• به دياري كه فرو مي شكنند
• شبچراغي چو تو گيتي افروز.
• و ز سپهر وطنش مي رانند
• اختري چون تو، پيام آور روز.
• ليك،
• ناظم حكمت!
• آفتابي چون تو
• به كجا خواهد رفت
• كه نباشد وطنش؟
• و تو مي داني،
• ناظم حكمت!
• روي كاغذ زكسي
• وطنش را نتوانند گرفت.
• آري، اي حكمت: خورشيد بزرگ!
• شرق تا غرب، ستايشگر تو ست.
• و زكران تا به كران، گوش جهان
• پرده نغمه جانپرور تو ست.
• جغدها
• در شب تب زده ميهن ما،
• مي فشانند به خاك
• هركجا هست چراغي تابان.
• و گل غنچه باغ ما را
• به ستم مي ريزند
• زير پاي خوكان.
• و به كام خفاش
• پرده مي آويزند
• پيش هر اختر پاك
• كه به جان ميسوزد،
• و اين شبستان فروريخته مي افروزد.
• ليك جانداروي شيرين اميد
• همچو خون خورشيد
• مي تپد در رگ ما.
• و گل گمشده سر مي كشد از خاك شكيب
• غنچه مي آرد بي رنگ فريب
• و به ما مي دهد اين غنچه نويد
• از گل آبي صبح
• خفته در بستر خون خورشيد.
• نغمه خويش رها كن،
• حكمت!
• تا فرو پيچد در گوش جهان
• و سرود خود را
• چو گل خنده خورشيد، بپاش
• از كران تا به كران!
• جغدها، خفاشان
• مي هراسند ز گلبانگ اميد
• مي هراسند ز پيغام سحر...
• بسرائيم و بخوانيم،
• رفيق!
• نغمه خون شفق
• نغمه خنده صبح.
• پرده نغمه ما ست
• گوش فرداي بزرگ.
• و نوا بخش سرود دل ما ست
• لب آينده پاك...
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر