مقبره شیخ محمود (687 ـ 720 ه. ق.) در شبستر
سال نگارش گلشن راز (717)
بخش اول
دیباچه
• به نام آن که جان را فکرت آموخت
• چراغ دل به نور جان برافروخت
• ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
• ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
• توانایی که در یک طرفة العین
• ز کاف و نون پدید آورد کونین
• چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
• هزاران نقش بر لوح عدم زد
• از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
• وز آن دم شد هویدا جان آدم
• در آدم شد پدید این عقل و تمییز
• که تا دانست از آن اصل همه چیز
• چو خود را دید یک شخص معین
• تفکر کرد تا خود چیستم من
• ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
• وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
حکم چهارم
• چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
• هزاران نقش بر لوح عدم زد
• شیخ در این حکم، دیالک تیک خیالی وجود و عدم را سرهم بندی می کند و ادعا می کند که قاف قدرت الهی (جزئی از قدرت لایتناهی خدا) اشاره ای به قلم می کند و بدین طریق، هزاران نقش بر لوح عدم زده می شود.
• این حکم به معنی پیدایش هستی از نیستی است.
• اما چرا دیالک تیک وجود و عدم ایدئال است و نمی تواند بطور عینی و رئال وجود داشته باشد؟
• دیالک تیک همواره میدان همزیستی ستیزمند دو قطب متضاد است که در یکدیگر اثر می گذارند و تحت تأثیر متقابل یکدیگر قرار دارند.
• انگل و هیچاره و هیچ را از این رو به خطه دیالک تیک راه نیست.
• و عدم از این رو نمی تواند با وجود وارد رابطه دیالک تیکی شود.
• عدم یعنی نیستی و نیستی نمی تواند بر هستی تأثیر بگذارد و تحت تأثیر متقابل وجود قرار گیرد.
• شیخ ضمنا مفهوم ایراسیونالیستی «قلم قضا» را در نظر دارد که در فلسفه سعدی و حافظ بکرات مطرح می شود:
• حافظ هم مثل شیخ، از «نقشبند قضا» سخن می گوید:
حافظ
• ز نقش بند قضا هست امید آن، حافظ
• که همچو سرو به دستم نگار باز آید
• حافظ در این بیت، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک قضا و نگار بسط و تعمیم می دهد و بدان صفت نقش بند اعطا می کند.
• نقش بند قضا باید نگار حافظ را راضی کند و به محضرش بیاورد.
• در هر حال خدا با واسطه و یا بیواسطه بر لوح عدم هزاران نقش می زند.
• بدین طریق، دمی بر قلم، همان و پیدایش هستی از نیستی، همان.
• مفهوم ایراسیونالیستی «لوح عدم» را شیخ فقط می تواند ادعا کند، نه اثبات.
حکم پنجم
• از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
• وز آن دم شد هویدا جان آدم
• شیخ در این حکم، دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک دم و دوعالم بسط و تعمیم می دهد.
• به نظر او هستی مادی ناشی از دم الهی است، ناشی از روح است.
• شیخ بدین طریق به مسئله اساسی فلسفه، پاسخ ایدئالیستی می دهد:
• شیخ ماده (واقعیت عینی) را مخلوق روح (دم الهی) می داند.
• اما چون شیخ منکر وجود واقعیت عینی نیست، می توان او را جزو ایدئالیست های عینی تلقی کرد.
• شیخ جان آدمی را هم ناشی از دم الهی می داند.
• نظر شیخ با قصه آفرینش همخوانی کامل دارد:
• خدا پس از ساختن مجسمه آدم و حوا، در اندام بی جان آندو روح می دمد.
• پس جان آدمی از جنس خدا ست.
• پس جان جاودان است.
• می توان گفت که خدا جان را از خود کنده و به انسان به امانت داده است و هر وقت خواست، می تواند عزرائیل را بفرستد و پس بگیرد، قبض کند.
• شیخ شیراز با صراحت بیشتر، جان را مثل تن آفریدنی می داند.
سعدی
• به نام خدائی که جان آفرید
• سخن گفتن اندر زبان آفرید
• مفهوم «آفرینش جان» به معنی از نیستی به هستی آوردن آن است.
• چون اگر جان از جنس خدا نباشد، باید از نیستی آفریده شود.
حکم ششم
• در آدم شد پدید این عقل و تمییز
• که تا دانست از آن، اصل همه چیز
• شیخ در این حکم، عقل و تمییز را نیز ناشی از دم الهی می داند و عقل و تمییز را برای پی بردن به اصل همه چیزها (یعنی خدا) لازم می شمرد.
• شیخ بدین طریق، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک عقل و تمیز و وقوف به اصل چیزها بسط و تعمیم می دهد:
• تجهیز انسان به وسیله ای شناخت (عقل و تمییز)، همان، پی بردن به اصل الهی اشیاء، همان.
• پس می توان گفت که انسان بدون قوه عقل و تمیز قادر به خداشناسی نخواهد بود.
• این ادعای شیخ اما با آنچه که در تذکرة الاولیای عطار به امام صادق نسبت داده می شود، در تضاد قرار دارد.
• امام صادق پیش شرط خداشناسی را نه عقل، بلکه ترس می داند و ترس را می توان یکی از گشتاورهای غریزه بقا نامید.
• در هر صورت، اگر عقل و تمییز وسیله خداشناسی اند، پس جهل و نادانی باید وسیله کفر و الحاد باشد و لذا می توان گفت که کفار از جاهلین و نادانان تشکیل می یابند.
• صفت ابوجهل به مردی که حاضر به قبول ادعاهای محمد نبود، احتمالا از همین رو ست.
• ما این روش برخورد به قضایا را وارونه سازی می نامیم.
• باور به خدا، اجنه و شیاطین و فرشته و دیو، نتیجه جهل انسان نسبت به قانونمندی های عینی هستی است، نه برعکس.
• توسعه هر چه بیشتر دانش بشری به روی گرداندن از خرافه ها منجر شده است و خواهد شد.
• عقل و قوه تمیز نه منشاء ذهنی صرف، بلکه منشاء عینی ـ ذهنی داشته است، منشاء اوبژکتیف ـ سوبژکتیف داشته است و خواهد داشت.
• تفکر و شناخت، خرد و دانش در روند کار و به برکت کار تکوین و توسعه یافته و تأثیر متقابل بر کار اعمال کرده است.
• کار و تفکر و زبان همپا و همراه همیشگی یکدیگر بوده اند.
• خرد، برعکس ادعای شیخ، نه وسیله ایمان به خدا، بلکه نافی هر جزمی است.
• خرد بر پراتیک تکیه دارد، نه بر جزم.
• خرد و دیالک تیک همیشه و همه جا دست در دست و شانه به شانه یکدیگر رفته اند و خواهند رفت.
• خرد آنتی تز هر مشیتی است.
• خرد عالی ترین و رشوه نخورترین قاضی القضات در محکمه قبول و رد جزم ها ست.
• خود مختاری فکری و عملی انسانی با خرد آغاز می شود.
حکم هفتم
• چو خود را دید یک شخص معین
• تفکر کرد تا خود چیستم من
• شیخ در این حکم، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک خودشناسی بسط و تعمیم می دهد:
• دیالک تیک خودشناسی، یعنی دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت.
• این بدان معنی است که انسان ـ به مثابه سوبژکت ـ خویشتن خویش را به مثابه موضوع و اوبژکت شناخت قرار می دهد، به شناخت خویشتن خویش مبادرت می ورزد.
• شیخ اما همزمان تئوری شناخت مترقی، علمی و انقلابی شگفت انگیزی را نمایندگی می کند که درست ضد تئوری شناخت سعدی و بویژه حافظ است و قرابت غریبی به تئوری شناخت مارکس دارد.
• سعدی بلحاظ معرفتی ـ نظری (یعنی در رابطه با تئوری شناخت) ندانمگرای نیمبند و حافظ ندانمگرای تمامعیار است و انسان را قادر به شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نمی داند.
• فقط باید به یاد داشت که شیخ شبستر فقط 33 سال عمر کرده است و این اثر را در سی سالگی خویش تدوین کرده است.
• مراجعه کنید به اگنوستیسیم (ندانمگرائی)
• در فلسفه شیخ شبستر نیز تمیز خود از محیط زیست خویش، نشانه بارز گذار از عالم حیوانی به عالم انسانی است.
• حیوان به قول شیخ، قادر به تمیز خویش از محیط زیست خویش نیست.
• حیوان خود را به مثابه «شخص معین» نمی تواند ببیند.
• خودشناسی مشخصه انسان است که در روند کار و به برکت کار، یعنی در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت پدید آمده است.
• اولین تبری که انسان برای انداختن درخت در دست گرفته، پس از فرود آوردن بر تنه درخت واکنش های چندگانه ای در خود تبر، در تنه درخت و در ذهن انسان تبر به دست ایجاد کرده است.
• انسان با فرود آوردن تبر بر تنه درخت، نه فقط سفتی و سختی و نرمی تنه درخت را، نه فقط درجه مؤثر و مناسب بودن تبر به عنوان وسیله بر اندازی درخت را، نه فقط شیوه فرود آوردن تبر بر تنه درخت را، بلکه علاوه بر همه اینها ایده و اندیشه پیشین خود را، لیاقت و استعداد و توانائی فکری و معرفتی خود را به محک می زند.
• توسعه و تکامل تبر در چنین دیالک تیکی تحقق می یابد، در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت.
• توسعه و تکامل تبر، همزمان به معنی توسعه و تکامل تجربه و دانش و رشد درجه خودشناسی و محیط زیست شناسی انسانی است.
• این حکم نشانگر نبوغ خارق العاده شیخ شبستر است.
حکم هشتم
• ز جزئی سوی کلی یک سفر کرد
• وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
• شیخ در این حکم، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک خودشناسی و خدا شناسی، دیالک تیک خودشناسی و جهان شناسی بسط و تعمیم می دهد.
• انسان پس از وقوف به خویشتن خویش، پس از تمیز خود از محیط زیست، باید به «چه بودن» خود و چگونگی پیدایش خود پاسخ بیابد.
• از این رو باید به به مطالعه همنوعان خود و موجودات دیگر بپردازد.
• بدین طریق است که دیالک تیک خودشناسی و جامعه شناسی، دیالک تیک خودشناسی و جهان شناسی، دیالک تیک جزء شناسی و کل شناسی تشکیل می یابد.
• انسان منفرد خودجو به انسان جامعه جو فرامی بالد.
• روندی شگفت انگیز آغاز می شود.
• ارنست بلوخ، در کتاب بزرگش تحت عنوان «اصل امید» روند آزمایش هر چیز دور و بر از سوی کودک را با مهارت تمام تشریح می کند.
• کودک از کنجاوری سرشار است، هر چیزی که دم دست می یابد، به دهن می برد، به هر سوراخی سرک می کشد، از هر سکوئی بالا می رود، نمی داند چه باید بجوید، ولی همه چیز را می جوید.
• مراجعه کنید به فرازهائی از اصل امید در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• محمود اعتماد زاده (به آذین) در نشستی برای دوستان گفته های ارنست بلوخ را با تجربه شخصی خود تأیید می کند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر